اندیشیدن درونی ترین و راحت ترین
عمل آدمیان است که ایرانیان را سخت ترین فعالیت بوده است؛ جامعه ای تهی از فکرورزی
و گرفتار در خیالاتش؛ همان که عده ای از این به عالم خیال در محوریت فرهنگ و تاریخ
ایران زمین نام برده اند. در دنیای قدیمی اگر اندیشه ای در میان نبود، به واسطه
محدودیت شرایط زندگی، بر ایرانیان آن چنان سنگین تمام نمی شد؛ اما وقتی تقابلی
سرنوشت ساز با تمدنی به ایرانیان روی آورد که بنیادهای خود را بر اندیشه ورزی و
تجربه باوری گذاشته بود، بوی الرحمن از سرزمین آباو اجدادیمان بلند شد، چرا که اینان
را اندیشیدن نمی دانستند. برای درک و
شناخت این دوگانگی معرفتی/فرهنگی و... اشاره می کنم به وضعیتی که از پیش زمینه های
جنبش مشروطیت، اجتماع و اندیشه ایرانی را در خود گرفته است؛ با تقابل ها و پذیرش
هایش.
شکل گیری
دورانی که در آن زندگی می کنیم و به نام عصر مدرن خوانده می شود، بحث از دوگانگی
سنت/مدرنیته را پدیدار ساخته است؛ این دوگانگی در واقع، حکایت از پایان دوره ای از
تمدن انسانی و آغاز دوره ای دیگر را نمایان می کند؛ در واقع سنت به معنایی که
موردنظر ماست، با ورود سیر تاریخی تمدن انسانی به عصر مدرن و گسستی که در لایه های
مختلف زندگی و فرهنگ آدمیان به وقوع پیوسته، موضوعیت یافته و ذهن و زبان انسانی را
به خود مشغول نموده است. برای این که بهتر بتوان به این دوگانگی و پایان سنت و
آغاز مدرنیته آگاه شد، یک راه تعریف مفهومی سنت و مدرنیته است. راه دیگر شفاف سازی
مصادیقی است که مدرنیته را از سنت جدا می کند؛ بلافاصله باید اضافه کرد این دو راه
را نباید از همدیگر بیگانه محسوب کرد، بلکه آن ها هر کدام مکمل هم اند و بر تبیین
تفاوت ها و تعارض ها در دنیای سنت و جهان مدرن یا جامعه ی سنتی و نظام زیستی مدرنیته
می پردازند؛ نخستین گام در راه شناسایی سنت در مقابل مدرنیته، اشاره به تفاوت هایی
را ضرورت می دهد که سنت را در قالب نظام دانایی قدمائی قرار می دهد و آن چیزی را
که در فرهنگ سنتی ایران در گفتمان هایی «سنت» خوانده می شوند، از دایره ی بحث و
بررسی فعلی کنار می گذارد؛ سنت در معرفت اصول فقه؛ سنت در سخن از متون کلاسیک نظام
دانایی که بر کتاب و «سنت» شکل گرفته است و سنت در اشراقات عرفانی که ناظر بر
انتقال مفاهیم شهودی از مراد به مرید است؛ یا این که سنت در جدال های فرقه ای که
«اهل سنت و جماعت» را مدنظر دارد. بنابراین ناچار از تکرار این سخن مبنایی هستم که
سنت و مفهوم «پساسنت» در این نوشتار ناظر بر شرایطی است که مدرنیته در زیرساخت های
اندیشگی و لایه های زیستی واقتصادی و...
انسان ها در چهار قرن گذشته ایجاد کرده است؛ شرایطی که از چهار مؤلفه ی اصلی: 1)
رنسانس، 2) اصلاح دینی، 3) انقلاب صنعتی و 4) روشنگری به وجود آمده و خطوط گسل را
از دنیای قرون وسطی عینیت داده و در دویست سال گذشته به زمینه های دیگری چون زیبایی
شناسی –
حقوق بشر و... گسترده شده است. در واقع مفهوم «سنت» در مقابل مدرنیته، حکایت از
تحول تمدنی، دریافت جامعه شناختی، الزامات روش شناختی، تکاپوهای معرفت شناختی و
سبک های هنری و ادبی دارد که به همراه تغییراتی در شیوه های اجرایی و ارتباطات
اخلاقی، روی داده است و بیش از آن که بار ارزشی داشته باشد، دارای ارزش وجودی و
معرفتی است و مدرنیته در این قرائت، عبارت از روش زیستی و فرهنگی برای زندگی در دنیای
کنونی است.
می دانیم که
این رویدادها در اقليم غربی و از نقاط گوناگونی چون فلورانس (رنسانس)، آلمان
(اصلاح دینی)، انگلستان (انقلاب صنعتی) و فرانسه و آلمان و...(روشنگری) به وجود
آمده و در سیر تاریخی خود، به کارکرد سیاره ای آدمیان تبدیل شده است؛ ظهور جنبش
اومانیستی و فلسفه ی سوژه باوری به همراه تحولات صنعتی که منجر به تجارت مالیه و
فرامرزی شد و بالاخره گسترش این ایده ها در عصر روشنگری که در واقع مقابله ای جدی
و سرنوشت ساز با عصر متافیزیک باور قرون وسطایی بودند، وضعیتی را به وجود آوردند
که انسان در آن از محوریت برخوردار بود؛ عقل به خودبنیادی و خودکاوی رسید؛ شرایط
تولید از حالت معیشتی و زمین مداری به تکنولوژی تولید کارخانه ای ارتقا یافت؛ و بدین
ترتیب مدرنیته در اندیشه؛ مدرنیزاسیون در صنعت و زیرساخت های اقتصادی و اجتماعی و
مدرنیسم در هنرو ادبیات پدیدار شدند؛ براین اساس اگر «رمان» در ادبیات شکل می گیرد،
در حقیقت بیانگر همان اصالت بنیانی انسانی است که اومانیست ها در پی آن بودند؛ یا
اگر «حقوق» جای تکلیف را می گیرد و جامعه بر اساس حقوق طبیعی و نهادینه کردن آن در
«قرارداد اجتماعی» ظاهر می شود، تکلیف یک طرفه دنیای سنتی به چالش کشیده می شود.
در دیگر عرصه ها هم وضع از همین حال و فضا تبعیت می کند؛ می توان به اعماق مدرنیته
رفت و از معنویت آن که در محوریت بدن و تعالی آن به ارزش گذاری سکس و تحقق «سکسوالیته»
می رسد، نام برد که تحقیر سنتی، جسم و توجه متافیزیکی به روح را در دستور کار خود
قرار داده بود، و معنویت مدرنیته از آن به معنای واقعی گسست ایجاد می کند؛ شاهدی
بر این مدعا، به کار گیری یوگا و مدی تیشن – که از شیوه های بسیار کهن برای تقویت
روح بودند –
است که امروزه در خدمت زیبایی شناختی کردن بدن و پرورش اندام جسمانی قرار گرفته
است. پس می توان با رفتن در زیرساخت ها و لایه های مدرنیته و شناخت تقابل آن با دنیای
سنتی، بر سخن کارل مارکس اشاره کرد که، از سنت با مدرنیته «هر آن چه سخت و استوار
است، دود می شود و به هوا می رود.» این وضعیتی است که دوران سنتی از آن تهی بوده و
قدما بر خلاف مدرن ها، نه در تغییر و تحول، بلکه در متن سنت و شرح های آن زندگی می
کردند. سه ضربه در دنیای مدرن، زیرساخت های اساسی و بنیان های پایه ای جهان سنتی
را از بیخ و بن دچار تحول کرد و از پس این ضربات، جهان و انسان چهره ای دیگر و
حالتی دیگر به خود گرفتند؛ ضربه ای که گالیله و کپلر با اکتشافات خود، بر زمین
محوری سنتیان وارد کردند. ضربه ای که زیست شناسی داروین بر اشرف مخلوقات بودن آدمی
وارد آورد. ضربه ای که روانکاوی فروید بر چارچوب شناختی انسان زد و به ما آموخت که
ناشناخته های انسانی بیش از شناخت هایش است؛ این ضربات تمامی آن گسست هایی را در
خود جای داده بودند که مدرنیته را از سرزمین سنت جدا می سازد و بر ترقی و اوج گیری
تمدن مدرن، راه می گشایند.
شرق دنیا،
با فاصله ای دویست ساله از جریان رویداد ظهور مدرنیته به چالش گرفته شد؛ اگرچه بیش
از این تاریخ، شرقیانی بودند که از تحولات پدید آمده آگاهی حاصل کرده بودند، اما
آن را به جد نمی گرفتند و یا ابزارهای لازم را برای درک و دریافت آن و تبیین لوازم
و الزامات آن در اختیار نداشتند؛ نمونه ای از این آگاهی که شاید قدیمی ترین روایت
از تحولات تمدن انسانی باشد، از آن ابن خلدون است. او در بخشی از «مقدمه» تاریخ
العبر می نویسد:«... اما در این عصر که پایان قرن هشتم است، اوضاع مغرب که ما آن
را مشاهده کرده ایم دستخوش تبدیلات عمیقی گردیده و به کلی دگرگون شده است... و
هنگامی که عادات و احوال بشر یکسره تغییر یابد، چنان است که گویی آفریدگان از بن و
اساس دگرگون شده اند و سرتاسر جهان دچار تحول و تغییر گریده است، گویی خلقی تازه و
آفرینش نوبنیاد و جهانی پدید آمده است...» اما در دوران جدید، تلاقی شرق سنتی و
غرب مدرن با لشکرکشی ناپلئون به مصر آغاز می شود و در اواخر قرن هفدهم بود که عده
ای از نخبگان سیاسی و فرهنگی دیار ترکان عثمانی با مظاهر نوین زندگی آشنا می شوند؛
به تعبیر فریدون آدمیت « در نگاه به گذشته تاریخی، برخورد میان مغرب زمین و جهان غیر
مغربی عظیم ترین پدیده حرکت مدنیت در پانصد سال اخیر تاریخ بشر است... تمدن جدید
را علم و دانش و صنعت همراه فلسفه انسانی و بنیادهای سیاسی و اقتصادی و فرهنگی خاص
آن پدید آورد. معیارهای آن همان اندازه نگرش آدمی را نسبت به کل جهان هستی منقلب
کرد که بر نیروی انگیزش آن قوت و بر حرکت آن شتاب بخشید، نیرو و شتابی که همانندش
را به اطلاق هیچ یک از تمدن های گذشته تاریخ بشر نداشته است.» در ایران اما گذشته
از برخوردهای واکنشی که از دوره ی صفویه گزارش شده است، نخستین رویارویی با مدرنیته
در شکل نظامی و جنگی آن بروز می کند؛ جنگ های ایران و روسیه و پس از آن جنگ هرات،
ایرانیان را با دنیای تازه ای آشنا می کند که پیش از آن، در فرهنگ و باور و اجتماع
آنان جایگاهی نداشته است؛ این آشنایی، در دویست سال گذشته، شرایطی را به وجود
آورده است که در ارتباط با اين دفتر از نوشتار «وضعیت پساسنت و دانایی مدرن در ایران»
نامیده شده است. پس در واقع من با فرض آگاهی از مدرنیته و تحولاتی که در نظام دانایی
و شرایط زیستی انسان ها در سیر ترقی و تمدنی آنان به وجود آمده است، سخن از چالش
سنت و مدرنیته در ایران را می نویسم.
در سرآغازهای
این رویارویی فرهنگی و معرفتی، آخوندزاده و ملکم خان ناظم الدوله بودند که از لایه
های تغییر یافته ی فرهنگ و سیاست دنیای تازه نوشتند و بر سپری شدن دوران سنت
پرداختند؛ آنان به درستی دریافته بودند که به «تغییر قوه ی خیال» است که می توان
از «جوش قدرت فرنگستان» رهایی یافت. در غیر این صورت «یا باید در همین دو سه سال
خود را از این عالم پست به بلندی فرنگستان برسانیم یا از حالا خود را غرق و مدفون
در سیل فرنگ بدانیم.» این سخنان به همراه دیگر نوشتجاتی که از منورالفکران دوران
ناصری و عصر مشروطیت بر جای مانده است، زمینه های شکل گیری جریان فرهنگی را در ایران
به وجود آورد که از سنت گسسته بود و پای در دانایی تجربه باور و عقل محور جدید
داشت و به تعبیری، نخبگان فرهنگی و سیاسی را پدیدار ساخت که آنان را پیش از این،
«مدرن های کلاسیک ایرانی» نامیده ام. کسانی که بر دگرگونی فرهنگ و اجتماع آگاه
بودند و ضرورت آن را در کشور احساس کرده و بر اجرای آن پای می فشردند؛ از آن دوران
تاکنون اگرچه جریان مدرن در ایران با افت و خیزهایی همراه و در برهه هایی از تاریخ
آمیخته به ایدئولوژی بوده و خود سد راه مدرنیته ی فرهنگی و سیاسی بوده است، اما با
این حال امروزه اندیشه های مدرن در فرهنگ ایرانی پذیرفته شده و چالش اصلی را میان
قدما و متجددان شکل داده است. بنابراین دانایی مدرن در ایران امروز با بازخوانی
اندیشه های مدرن های کلاسیک و سنجش آن اندیشه ها در مصاف با واقعیات معاصر و در
تکاپوی پاسخگویی به نیازهای زیستی و فرهنگی موضوعیت پیدا می کند که از پارادوکس های
پیشین نظیر «روشنفکری دینی» و «ایدئولوژی سازی سیاسی و حزبی» دوری جسته و با تکیه
بر بنیان های عقل مدرن و درک و دریافت الزامات شرایط جهانی مدرنیته، به بنیاد «اندیشه
های ایرانی» در ضیافت سیاره ای انسانی وارد شود.
محور اساسی
و رکن اصلی دانایی مدرن در ایران، پرسش از چیستی سنت و سنجش عقلانی گفتمان ها و
کارکرد آن بر پایه ی واقعیاتی است که در شرایط کنونی شیوه های زیستی – زیرساخت های
فرهنگی –
کارکردهای اقتصادی و مسائل سیاسی را تشکیل می دهند. تردیدی در این مسئله نیست که
بدون خارج شدن از سنت و شناخت اساسی مدرنیته، نمی توان به «پرسش از سنت» دست یافت
و از دوران سپری شده ی آن سخن گفت. بنابراین راه عبور از سنت و رسیدن به مدرنیته،
تنها از طریق سنجش عقلانی سنت و عملی کردن مدرنیته – بخصوص
مسائل زیبایی شناختی آن – می گذرد و با تامل در جریان های ایدئولوژیک و سیاسی که در
دهه های گذشته به روشنفکری خوانده شده اند، به یقین پایان سنت و حضور در گفتمان
مدرنیته عینیت یافته و بر تعلیق اندیشه های منورالفکران دوران آغازین رویارویی ایران
سنتی با دنیای مدرن خاتمه داده و مدرن سازی اندیشه های ایرانی را گشوده می سازد.
به دنبال این
سرآغازها، چرخه ی اندیشه ورزی هموار شده و طرح پرسش که در فرهنگ سنتی، گرفتار متافیزیک
باوری و در دایره ی بسته ی از پیش تعیین شده قرار داشت، به صورت واقعی شکل می گیرد؛
در واقع مقدرات جای خود را به باززایی فکر و اندیشه داده و «مشکل مبانی» که از میانه
ی تغییر در نظام دانایی پدیدار شده، بر نوسازی اندیشه در دنیای ایرانی مهر تائید
خواهد زد؛ بی تردید دوری از ادغام حوزه های معرفتی و جداسازی روشمند دانش ها و
آموخته ها از لوازم اصلی دستیابی به دانایی مدرن و خروج از سنت فرهنگی قدمائی است.
ادغامی که در دهه های گذشته دامنگیر جریان خوانده شده به روشنفکری در ایران بوده و
در شکل ها و صورت های مختلفی چون «روشنفکری دینی»، «روشنفکری متعهد» و... خود را
به فرهنگ ایرانی تحمیل نموده و راه را بر نوسازی واقعی و تکمیل پروسه ی مدرنیته در
کشور بسته است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر