۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

صد سال انديشه های ايرانی(3) پيش زمينه های تاريخی (عصر بيداري و مشروطيت)

هنگام تألیف این تاریخ نگاری اندیشه، برخی واژگان و مفاهیمی از فرهنگ مدرنیته به زبان فارسی و اندیشه ایرانی راه یافته اند، که من برای تبیین و تشریح، آن ها را معرفی می کنم؛ باید یادآور شوم این مفاهیم و واژگان بنیادی ترین ایده پردازی و کنشگری سیاسی و فرهنگی در دوره معاصر از تاریخ ایران زمین را تشکیل می دهند و با تبیین و تشریح درست آن ها و آشنایی زدایی از به کارگیری این اصطلاحات و مفاهیم در میان اندیشه گران سیاست ایرانی، هدف اصلی این مجموعه در بازخوانی سنجشگرانه تاریخ اندیشه های سیاسی و بازنمایی فقر تئوریک آن ها، پی ریزی می شود.

اول- اصلاح،(Reformation) یا اصلاح دینی در بحث های تجدد و سنت، اشاره به رویدادی دارد که در قرن شانزدهم به منظور اصلاحاتی در نظریات، باورهای دینی و کارکردهای کلیسای کاتولیک آغاز و در طی سالیانی به تأسیس کلیساهای انجیلی و شكل گيري مذهب پروتستان در دین مسیحیت گردید؛ با این که سابقه و ریشه اصلاح دینی به پیش از این مسائل می رسد، اما اصلاح دینی که در این دوران به وقوع پیوست، نقشی اساسی در فرایند جداسازی دین از دولت (لائیسیته) به آن معنایی که لوتر از دو قلمرو فرمانروایی سخن می گفت و دیگر مسائل سیاست عرفی و دین شخصی (سکولاریسم) به معنایی که کالون از نظام اداره جامعه مراد کرده است، دارد و به همین خاطر، اصلاحات دینی را یکی از شاخصه های عصر مدرنیته دانسته و کسانی چون هگل و ماکس وبر از تاثیرات پروتستانیسم در رشد جامعه مدرن سخن گفته اند. پیش زمینه های اعتقادی جنبش اصلاح دینی در اعتراض به ثروت اندوزی ارباب کلیسا (کاتولیک) و قدرت و سلسله مراتب ساختاری آن قرار دارد. از سویی اندیشه های انسان گرایانه عصر رنسانس برای احترام به کرامت انسانی و رعایت حقوق فردی و اجتماعی او، زمینه معرفتی اصلاحات دینی را در تاریخ شکل گیری آن بیان می کند. اصلاح دینی با اقدام مارتین لوتر و تألیف رساله «نود و پنج تز در انتقاد از اقدام کلیسای کاتولیک مبنی بر فروش عفو و بخشش» شروع شد. لوتر در رساله خود، به عاری از خطا بودن پاپ، تجرد کشیش ها، عقیده به استحاله جوهری، فساد موجود در میان اولیاء کلیسا نیز انتقادات شدیدی وارد ساخت و در سال 1521 میلادی با حضور در برابر انجمن ورمز به استمرار ایده های اصلاحی خود تأکید ورزید. به دنبال و هم زمان با این اقدامات لوتر، جنبش اصلاحی در کشورهای دیگر اروپایی طرفدارانی پیدا و کسانی چون کالون و... از کلیسای کاتولیک جدا و به ایجاد کلیسای پروتستان مبادرت کردند. بنابراین جنبش اصلاح دینی به منظور اصلاح کلیسای سنتی مسیحیت از نظر اخلاقی، معنوی، کرداری، آئینی و اعتقادی دست زد و باورهای دینی را بر مبنای حقیقت انجیل پایه گذاری کرد. فرقه های پروتستان در دوره تثبیت آن، جنبش پیوریتانیسم، آناباپتییست و... را پدیدار ساخت؛ اصلاح گران دینی، با پالایش کلیسا از خرافات، بر جداسازی حوزه سیاست اجرایی از حوزه دینی تأکید داشتند و دستیابی به سعادت اخروی را بر مبنای دیالکتیک ایمان و اعمال دینی، در رعایت اخلاقیات فردی و احترام اجتماعی به هم نوعان می دانستند. لوتر بر این اساس، به تمایز دو قلمرو حاکمیت معنوی و حاکمیت دنیوی معتقد بود و کالون بر پایه منشاء الهی قدرت، به ایجاد حاکمیت دینی تمایل پیدا کرد.

دوم- اصول گرایی،(Fundamentalism) ايده اي برآمده از بحران هويتي است كه مدرنيته با گسترش جهاني خود، بر فرهنگ و دنياي سنتي و ديني وارد ساخت؛ در واقع ايده ها و كنش هاي اصول گرايانه در پاسخ به بحران هويتي پديد آمد كه عصر جهاني شدن فرهنگ ها، رواج و گسترش آموزه هاي قومي- جنسي و مذهبي در زيست جهان انسان ها، پايان سوسياليسم واقعا موجود و حاد شدن تفاوت هاي اقتصاد ميان شمال/جنوب به وجود آورده بودند. بنياد گرايي يا اصول گرايي با تكيه و استناد به آموزه هاي كهن و سنتي و بازسازي آن ها، در زيرساخت هاي خود متأثر از چهار عامل 1- روند غيرمذهبي شدن، 2- عصر پسااستعمار، 3- شكست سوسياليسم انقلابي، 4- روند جهاني شدن بوده و واكنشي به تماميت مدرنيته است؛ اصول گرايان در بيان ايده هاي خود به لحاظ تشابه زباني ميان متافيزيك و شهودات شخصي بيش از هر گفتاري از آموزه هاي ديني بهره مند مي شوند و دين در افكار و كنش هاي آنان، دال بزرگ در طرح سياست و حقيقت، از محوريت برخوردار است و در استمرار خود به ساحت عقل ستيزي راه مي برد. بنابراين اصول گرايي/بنيادگرايي مبتني بر متافيزيكي است كه با بازگشت به اصول و بنيان ها در قرون گذشته، حلقه هاي آموزه و كنش را به هم متصل مي كند. سه اصل اساسي برآمده از متافيزيك بنيادگرايي در حركات و جنبش هاي اصول گرايي عبارتند از: 1- حاكميت فرازميني. 2- دين تنها راه حل اداره جامعه. 3- اجراي دستورات شريعت در عرصه هاي عمومي و خصوصي. اين اعتقادات حاصل نگاهي است كه زمان حال را منحط تر از گذشته مي داند و اصالت را در دوران گذشته و زيست سنتي تبليغ مي كند كه با سر برآوردن قرن جاهليت به محاق فراموشي رفته است. از نظر اصول گرايان وظيفه وجداني هر فرد مؤمني است كه به مقابله با ساختارها و ايده هاي دوران مدرن آمده و در افسون زدايي از امر قدسي و به كنار گذاشتن لائيسيته يا تمام جان و مال و چونان جهاد مقدس بكوشد.

سوم- انقلاب،(Revolution) واژه ای که حکایت از تغییرات ناگهانی و بنیادین همراه با خشونت در جامعه و تغییرات اساسی در نگرش ها، ایده ها، اخلاقیات، فرهنگ و.... دارد و در فرهنگ سیاسی به دگرگونی نظام سیاسی در فروپاشی سیستم قبلی و جایگزینی نظام سیاسی بعدی، دلالت دارد؛ انقلاب هنگامی رخ می دهد که روش های دیگر مبارزه و مخالف برای تغییرات ضروری در جامعه از کارآیی برخوردار نباشند و نظام سیاسی حاکم نیز دچار بحران کارآمدی و مشروعیت باشد. در دنیای مدرن، در واقع انقلاب که حاصل عصیان جمعی ناگهانی و شدیدی است، قطع رابطه با وضعیت حاضری را مورد توجه قرار می دهد كه ادامه آن غیرقابل قبول و تحمل است و باید به طور کلی و با شدت و قوت تمام، نفی و طرد شده و به جای آن تجدید بنای سیاسی- اجتماعی و فرهنگی متفاوتی جایگزین شود. بنابراین تصرف قدرت دولتی از طریق وسایل خشن به وسیله رهبران یک جنبش توده ای به منظور استفاده بعدی از آن برای ایجاد تغییرات ساختاری در جامعه و فرهنگ، پدیداری انقلاب را در یک اجتماع بحرانی و درهم ریخته عملی می سازد. با این حال هر انقلابی دارای مقدماتی است که آن را از دیگر رویدادهای اجتماعی و اعتراضات توده ای متمایز می کند؛ تدارک و نفوذ فرهنگی و انتقاد و نشر اندیشه ها و عقاید، به همراه دگرگونی اساسی در اندیشه ها و اخلاق فردی و توده ای و تحول در جهان بینی و پیدایش نظام فکری و اخلاق نوین، از زمینه های فراهم شدن شرایط انقلاب و وقوع انقلاب در جامعه هستند. در رویکردی دیگر هر گاه در جامعه ای توسعه اقتصادی منجر به توقعات فزاینده توده ها بشود، فرایند عدم تناسب میان توسعه اقتصادی و توسعه سیاسی رکود شدید اقتصادی را به وجود می آورد. این وضعیت نارضایتی توده و نخبگان را فراهم می آورد و موجبات آزادسازی فضای سیاسی بسته و اختتاق آمیزی را پدیدار می سازد. بعد از دوره ای طولانی از استبداد، تشکل توده ای علیه حاکمیت شکل گرفته و منجر به مشارکت سیاسی در سطوح جامعه شده و روش های انقلابی و خشونت آمیز را برای دگرگونی اساسی و بنیادین در سیاست و فرهنگ و اقتصاد جامعه در پی دارد.

چهارم- استالینیسم،(Stalnism) الگویی پدیدار شده از کنش های سیاسی و امنیتی یوزف استالین (1879-1953)دومین رهبر شوروی بولشویکی که با استناد به آموزه های خودساخته مارکسیستی- لنینیستی، دورانی از وحشت و خشونت را در نظام سوسیالیستی شوروی پایه گذاری کرد؛ استالين در سال 1913 با تأليف «ماركسيسم و مساله ملي» كه با دستور لنين نوشته بود، به نظريه پردازي در مورد رابطه طبقه كارگر و ملي گرايي مطرح شد. با دست يافتن به رهبري حزب بلشويك روسيه، استالين در يك سلسله سخنراني تحت عنوان «مباني لنينيسم»، ايده سوسياليسم در كشور واحد را در برابر نظريه انقلاب دائمي تروتسكي مطرح كرد. از سويي سوسياليسم در يك كشور واحد بيشتر متوجه مشكلاتي بود كه پيروزي انقلاب كمونيستي در روسيه به وجود آورده بود و استالين از آن براي سازندگي در دوراني كه به سياست جديد اقتصادي لنين(نپ) مشهور شده است، استفاده كرد تا بر كمونيسم جنگي دوره آغازين حكومت بلوشيوكي صحه گذارده و دوره اي بعد را كه از اقتصاد محدود و آزاد در روستاها نشأت مي گرفت، فاصله بگيرد.استالين اين برنامه را زماني مي توانست پياده كند كه دبيركلي حزب را با اقتدار فردي و رياست تامه بر كشور در هم آميخته بود. در اين مقام بود كه استالين در داخل حزب برنامه اي را تحت عنوان سانتراليسم دموكراتيك يعني اطاعت بي چون و چرا از رهبر به عمل گذاشت و در سطح كشوري هم دو برنامه ديگر را به اجرا درآورد كه عبارت بودند از: اشتراكي كردن كشاورزي و اجراي اولين برنامه پنج ساله براي صنعتي كردن سريع اقتصاد و يا اقتصاد دستوري سوسياليستي در برابر اقتصاد بازار آزاد و ليبراليستي.استالين تمامي اقدامات خود را با تكيه بر تاكتيك هاي كمونيسم جنگي عملي ساخت و برنامه خويش را با واژه كولاك زدايي معرفي كرد. با اين اقدامات بود كه استالينيسم به وجود آمد، با مشخصه ها و مؤلفه هايي ديگر نظير:  كيش شخصيت پرستي، عملكرد دولت پليسي و اجراي مقررات از طريق رعب و وحشت، ايجاد جامعه بسيج شده، كوشش براي نظامند كردن جسم و فكر انسان ها با اعمال ايدئولوژي حزبي و سانسور ادبي، كنترل سياسي بر تعليم و تربيت و علم آموزي، همسويي با ضوابط تحميل شده هنري از سوي دولت مركزي، ممنوعيت كامل براي ابراز تمامي تجليات فردگرايي فكري و خارج از آئين رسمي،و بالاخره ناسيوناليسم افراطي روسيه بزرگ.

پنجم- ارنستو چه گوارا،(Ernesto che Guvara) انقلابی آرژانتینی که با مبارزه مسلحانه روستائی و جنگ های پارتیزانی و چریکی به همراه فیدل کاسترو در منطقه سیه رامایسترا (کوبا)، آموزه های عملگرایانه مارکس و لنین را با مسائل منطقه ای آمریکای لاتین به هم پیوسته و جریان چریکی را در جنبش های چپ، بنیاد و تئوریزه کرد. چه گوارا بر اين باور بود كه «در كشورهاي توسعه نيافته ي قاره امريكا، مناطق روستايي بهترين عرصه نبرد انقلابي هستند.» بنابراين ايده بود كه چه گوارا، اصلاحات ارضي و واژگوني نظم اجتماعي موجود را در دستور كار انقلابي گري قرار مي دهد. افزون براين مسائل، چه اطاعت بي چون و چرا از رهبري انقلابي را شرط اصلي پيروزي مي داند؛ ايده هاي ديگر چه گوارا عبارتند از: تجربه جنگي عملي بهترين راه يادگيري تبديل شدن به يك رزمنده چريك است. نبرد عملي است كه معتقد و نيز يك رزمنده را مي سازد. گروه چريكي رمز و راز خود را دارد. به نوشته چه گوارا، هر چريك بايد آماده باشد تا نه براي دفاع از يك آرمان، بلكه تبديل آن به واقعيت بميرد. چه گوارا هم مانند مائوتسه دونگ، اولويت روش هاي چريكي و اصل روستا را به مثابه منطقه عملياتي انقلابيون مدنظر داردو با اين كار، دهقانان را در موضع پرولتارياي شهري به مثابه طبقه نوين انقلابي مي نشاند. بنابراين چه گوارا انسان را همان انقلابي مي داند و سيستم اجرايي را همان اقتصاد دستوري و مخالف با اقتصاد آزاد و بدين ترتيب فردگرايي مورد مذمت قرار گرفته و پول پديده اي غير لازم در برنامه ريزي اقتصادي خوانده مي شود.

ششم- ایدئولوژی،(Ideology) اين واژه در ريشه هاي كهن خود تبار به دو كلمه يوناني eidos و logos مي برد كه به معناي علم ايده ها بود. در دوران جديد با به كارگيري آن توسط آنتوان دو تراسي براي ناميدن علم جديد مربوط به قوه تفكر استعمال شد. با اين حال عصر انقلاب فرانسه، ايدئولوژي هم به معناي علم تجربي كاربرد داشت؛ هم در معناي وابستگي به جمهوري خواهي ليبرال عرفي استعمال مي شد. در معناي نازايي فكري و عملي هم كاربرد داشت. و بالاخره در معناي دكترين سياسي هم رواج داشته است. كارل ماركس هم ايدئولوژي را در دو معناي دكترين سياسي و آگاهي دروغين به كار برده است. بر اساس گسترش نگاه ماركس به ايدئولوژي از يك طرف و رهيافت هاي مختلفي كه از سوي انديشمندان ليبرال و سوسيال دموكرات به واژه و مفهوم ايدئولوژي در سال هاي اخير شد، اخيرا اصطلاح پايان ايدئولوژي به معناي فروپاشي كمونيسم واقعا موجود و استقرار نهادهاي بازار آزاد و ليبرال دموكراسي به كار گرفته شده است. با اين حال هنوز كه آدميان خصوصا در رابطه با تنظيم روابط اجتماعي و عمومي خويش به ايدئولوژي و نگاه عقلاني به شرايط زندگي احتياج دارند و ايدئولوژي حكايت تبيين عقلاني و واقعي به موقعيت انسان در جامعه و تاريخ است.

هفتم- تروتسکیسم،(Trotskyism) اشاره به مجموعه آراء و اندیشه های لئو تروتسکی (1879- 1940)از رهبران انقلاب بلشویکی روسیه که در جناح منشویکی حزب سوسیال دموکرات کارگری روسیه فعالیت داشت و با پیروزی انقلاب، نخست در مقام كمسير امور خارجه به مذاكرات صلح با آلمان پرداخت و سپس در حكومت انقلابي، ارتش سرخ را تشکیل داد. تروتسکی با مرگ لنین مورد غضب استالین قرار گرفته و بعد از اخراج از حزب کمونیست روسیه، به تبعید فرستاده شد. تروتسکی بر خلاف استالین بر این باور بود که انقلاب روسیه اولین حلقه از حلقه های ظهور انقلابات سوسیالیستی در جهان است و با طرح ایده تداوم انقلاب براي دفاع از انقلاب بلشويكي و مدامت در انقلابیگری، در مقابل ایده سوسیالیسم در یک کشور استالین قرار گرفت. تروتسكي در مسائل داخلي شوروري از انجام اصلاحات سوسياليستي حمايت مي كرد. سياست نوين اقتصادي (نپ) لنين را تشويق و براي ريشه كن كردن كمبود غذا و كالا، طرفدار پيوستن دوباره شوروي به اقتصاد جهاني بود. او ديوانسالاري استاليني در روسيه كمونيست را انحراف از اصول و انديشه هاي ماركسيستي و باعث به وجود آمدن جامعه طبقاتي نويني در روسيه مي دانست. وي طرفدار سوسياليسم بازار و نوعي دموكراسي در فرايند برنامه ريزي بود. از ايجاد احزاب گوناگون، تعيين قيمت ها توسط بازار و در صورت نياز تشكيل اتحاديه هاي كارگري آزاد جانبداري مي كرد. تروتسکی اندیشه های خود را از مارکس و سوسیال دموکرات های آلمانی و برخی افکار دوران اولیه لنین برگرفت و با تکمیل آن ها در یافته هایش از جهان آن روز، بنیادهای رهیافت تروتسکیست را در جنبش های چپ به وجود آورد؛ تروتسكي بين الملل چهارم (حزب جهاني انقلاب سوسياليستي) را در سال 1938 به جاي كمينترن كه تحت نفوذ استالينيست ها قرار داشت، تشكيل داد و به طرح ايده هايي چون لحظات احتضار كاپيتاليسم و فروپاشي قريب الوقوع آن را به دنبال بحران اقتصادي بزرگ سال 1929 به محور انديشه هاي خود تبديل كرد. تروتسكي بر اين باور بود كه اين بحران اقتصادي، خلا بحران رهبري را در نبود احزاب انقلابي حل خواهد كرد و تقديرگرايي تاريخي موجب رشد نيروهاي انقلاب سوسياليستي در جهان خواهد شد. با اين حال تروتسكي بر اهميت عوامل ذهني تاريخ و نقش شخصيت در انقلاب سوسياليستي يعني اراده و آگاهي انقلابي طبقه كارگر هم تأكيد مي كند.

هشتم- تیتوئیسم،(Titism) برآمدی از کنش های انقلابی یوگسلاو یوزب بروز تیتو(1892-1980)، که در مخالفت با نظام سرمایه داری غرب و سوسیالیستی شوروی، آمیخته ای از ناسیونالیسم و کمونیسم را ارج می نهاد و در بنیان، اداره و حاکمیت کشور یوگسلاوی بعد از جنگ جهانی دوم، نقش اساسی داشت. تيتو اداره يوگسلاوي را در استقلال از شوروي استاليني و بر اساس حق برابر براي مليت هاي آن به شكل جمهوري فدرال سوسياليستي يوگسلاوي به وجود آورد و اداره كشور را كه رياست جموري مادام العمر آن را داشت، بر پايه انديشه هاي ناسيوناليستي و سوسياليستي (خودگرداني كارگري و سوسياليستي) به دست گرفت. بيشترين بنيادهاي فكري تيتو برآمدي از ايده هاي مليت گرايي كرواتها و اسلوونها بود كه با آموزش هاي كمونيستي وي در شوروي قبل از قطع رابطه با آن، رنگي جمع گرايانه گرفته بود. تيتو با اذعان به اين كه ما روش شوروي را به عنوان نمونه بررسي كرده و سرمشق قرار داده ايم، معتقد بود كه در كشور خود، كار با هدف گسترش سوسياليسم به شكل هاي ديگري است. حزب كمونيست يوگسلاوي تحت رهبري تيتو در كنگره ششم خود روايت رسمي تازه اي از سوسياليسم را كه مبتني بر خودگرداني بود، انتخاب كرد. اين سند حزبي، ميان ملي كردن ابزار توليد و اجتماعي كردن آن تفاوت مي نهاد و تأكيد داشت كه متمركز كردن مديريت اقتصادي در دست ديوان سالاري به انحطاط اجتماعي مي انجامد و سدي در راه رشد سوسياليستي است. در عين حال اين تمركز به درهم آميختگي دستگاه دولت و حزب مي انجامد و به تدريج دولت به جاي اين كه از بين برود، هر روز قدرتمندتر و هر روز بوروكراتيك تر مي گردد. براي ايجاد سوسياليسم بايد به از خودبيگانگي اجتماعي پايان بخشيد و توليد را به توليد كنندگان يعني انجمن هاي كارگري واگذاشت. از نظر تيتو شيوه اي كه در جدايي از نظام اجرايي شوروي به كار مي گرفت، تحميل ضرورت هاي زندگي روزانه يوگسلاوي بود. هدف تيتو گسترش انسانشناسي انسان باور ماركسي بود كه در مواجهه با تئوري بازتاب ناب لنين، مقوله پراكسيس را مقوله اساسي ماركسيسم مي دانستند. تیتو یکی از پایه گذاران جنبش عدم تعهد در برون رفت از انزواي سياسي در ميان دو قطب شوروي و امريكا بشمار می رود. بزرگترين دستاورد تيتو در سياست خارجي مبارزه با قدرت شوروي بود در جهان كمونيست، و اثر مثبت او بود در زمينه اصول حقوق كشورهاي كمونيست نسبت به استقلال و خودمختاري از شوروي. تيتو مليت گرايي روسيه را كه در پشت بين الملل گرايي كمونيستي پنهان شده بود، عريان ساخت و در معرض ديد همگان گذاشت. اين اقدام موجب بروز روندي بازگشت ناپذير در كمونيسم جهاني و آزادي آنان از سلطه استالينيسم و كمونيسم شوروي گرديد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

.