۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

در گفت‌وگو با علی‌اصغر حقدار «آسیب‌شناسی ناپایداری جنبش‌های مدنی (بی خشونت) ایران»


۱۳۹۱ شهریور ۲۳
 سیروس زارع‌زاده / رادیو کوچه
عقل عوام بر پایه دو افسانه استوار و بنا شده  است:
جنگ مردم را می‌کشد و مجروح می‌کند، اما اثر بخش است و به همین دلیل  وجود آن لازم است.
کنش بی‌خشونت امری اخلاقی و پسندیده است، اما اثر بخش نیست و به همین دلیل نیز اغلب بی‌فایده است.
اما این امر صحت ندارد.
جنبش‌های مدنی به جنبش‌های اطلاق می‌شود که بدور از خشونت‌های جنبش‌های کلاسیک پیشین، برای احقای حقوق شهروندی، مطالبات آزادی خواهانه و برابری طلبانه شکل می‌گیرند. شکل اصلی آن امروزه در جنبش سبز ایران معنا  پیدا می‌کند. به همین مناسبت، برای آسیب‌شناسی و علل ناپایداری جنبش‌های مدنی بخصوص جنبش سبز ایران گفت‌و‌گویی دارم با علی‌اصغر حقدار، نویسنده، مشروطه‌پژوه و پژوهش‌گر تاریخ‌ اندیشه و ادبیات مدرن ایران.
از کتاب‌های ایشان می‌توان به «اندیشهِ سیاسی داریوش همایون»، «مجلس اول و نهادهای مشروطیت»، «قدرت سیاسی در اندیشهِ ایرانی» و … در تاریخ‌نگاری اندیشه و رمان «اوباشان و زندانیان» در ادبیاتِ جنبش  مدنی ایران، اشاره کرد.
***
بدیهی است بر مبنای سیاست بی‌طرفانه رادیو کوچه، حق اظهار نظر برای تمام افراد یا نمایندگان گروه‌هایی که در این مصاحبه‌ها از ایشان نام برده می‌شود، محفوظ بوده، جوابیه‌های احتمالی آنان در این برنامه منتشر شده و در صورت تمایل مورد گفت و گو قرار خواهند گرفت. نظریات بیان شده در این مصاحبه لزوما بیان دیدگاه های رادیو کوچه نمی باشند.
1. با سلام جناب حقدار، از اینکه دعوت رادیو کوچه را برای گفتگو درباره علل ناپایداری جنبش های مدنی ایران پذیرفتید سپاس گزاریم. چندین دهه است که از آغاز جنبش های مدنی در ایران می گذرد، در زمان های پیشین، شروع این نوع از جنبش ها در ایران مورد قبول مردم بود و آنان با مشارکت خود از دولت وقت درخواست مطالبات اجتماعی  می کردند. اولین سوال من این است، از نظر شما جنبش های مدنی بی خشونت  چه تعریفی دارند؟
- در یک تعریف کلی جنبش های مدنی بی خشونت، به جنبش هایی گفته میشود که بدون استفاده از ابراز قهرآمیز و اقدام فیزیکی، اعتراض و درخواست های اجتماعی-سیاسی و حقوقی را در فضایی مسالمت آمیز اعلام می کند؛ در این نوع از مبارزات، معترضان بصورت غیرخشن و بدون دست یازی به اسلحه و موارد دیگر خشونت زا، در تجمعات و راهپیمایی ها حاضر می شوند. معمولن این گونه از مبارزات را، اعترضات مدنی هم می گویند. جنبش های مدنی بی خشونت، حاصل رشد و گسترش ذهنیت حقوقی است که عمری در حدود یک صد سال دارد و در این نوع جنبش ها، نافرمانی مدنی، محور اعتراضات بشمار می رود. در جنبش های کلاسیک و انقلابی، ترور، بمب گذاری، هجوم به مراکز تجاری و اداری حکومت، که از اقدامات  سیاسی از عوامل انقلابی گری و اعتراض بودند و در جنبش های مدنی بی خشونت، هیچ کدام از این کنش ها جایی ندارند. در کنکاش از جنبش های مدنی بی خشونت، من آن ها را مبتنی بر حق اعتراض شهروندانی می دانم که جان لاک بنیانگذار اندیشه های لیبرالیسم کلاسیک، آن را در کنار حق جان، مال و ازادی، از ارکان آزادی خواهی می داند. حق اعتراض بر حاکمی که در ایفای وظایف حقوقی و قانونی خود کوتاهی می کند و شهروندان می توانند بر علیه آن حکومت، دست به اعتراض زده و خواهان تغییر رژیم شوند. این دستاور قابل تاملی است از شکل گیری اندیشه های دموکراتیک در دنیای مدرن و حضور شهروندان در عرصه های همگانی. یکی دیگر از ارکان تئوریک جنبش های مدنی بی خشونت را می باید در کتاب مهم و کمتر خوانده شده هنری دیوید ثرو به نام «نافرمانی مدنی» دید. وی نیز از رفتار مسالمت آمیز معترضان به نادیده گرفتن شدن حقوق اجتماعی و سیاسی شهروندان نوشته است. از متون تئوریک جنبش های مدنی بی خشونت در دوره معاصر می توان به نوشته های جین شارپ اشاره کرده که از آن ها به «مبارزه مدنی» نام می برد. جین شارپ مبارزه مدنی را در پیوند با مقاومت مدنی، تظاهرات نمادین و بدون خشونت جسمانی به بحث می گذارد. امروزه در مبارزات مدنی، راهپیمایی های ارام و در سکوت، سرپیچی از پرداخت هزینه های آب و برق و…، اعتصاب های ارام در محیط کار و فعالیت های حقوقی و سیاسی در فضای مجازی اینترنت، از نشانه های جنبش بی خشونت بشمار می روند.
2. تبار تاریخی جنبش های مدنی  از چه زمانی در ایران آغاز می شوند؟
-جنبش تنباکو که در اعتراض به قرارداد استعماری «رژی» در دوران ناصرالدین شاه قاجار به وقوع پیوست، اولین جنبش مدنی بی خشوننت ایران خوانده شده است؛ می دانیم که این جنبش سرآغاز جنبش های اجتماعی و سیاسی ایران نیز بشمار می رود. در آن جنبش بدون توسل به خشونت، حضور مردم در صحنه های مبارزاتی، حکومت وقت را مجبور به عقب نشینی از مواضع خود و لغو قراداد کذایی کرد. گزارشات تاریخی از جنبش تنباکو حکای است که تظاهرات مسالمیت آمیز بوده و تجمعات عاری از خشونت انجام می گرفته است. مطالبات شفاف مطرح شده و اهداف تعیین شده به دست آمده است. بعد از جنبش تنباکو، جنبش دینی بابیان و بهائیان را در تاریخ معاصر ایران داریم که بدون توسل به خشونت، خواستار تکثر دینی در ایران بوده اند. اگرچه مواردی از توسل برخی پیروان بابیان به خشونت و انجام ترور دیده شده است، اما بیشترین اقدامات بابیان و تمامی کنش های بهائیان عاری از خشونت و حامل رواداری و مسالمت جویانه بوده است. از دیگر موارد جنبش های بی خشونت باید از جنبش مشروطیت ایران نام برد که بدون کمترین اعمال خشونت، به پاره ای از اهداف سیاسی و اجتماعی خود رسید. متاسفانه جنبش مشروطیت در برخی از کنش ها، اهداف و اصول خود به انحراف کشیده شده و پاره ای از مشروطه خواهان و انقلابیون، دست به ترور و اعدام انقلابی مخالفان زدند. در دوران نزیدیک به زمانه ما، ایران شاهد جنبش ملی شدن نفت بود که در آن خشونت در حاشیه قرار داشت. این جنبش هم به برخی از اهداف خود نرسید و نتوانست آرمان های حقوقی و سیاسی را به عرصه های اجتماعی و فرهنگی ایران ارتقا دهد. به نظر من در بحث از جنبش های مدنی بی خشونت، باید از اقدامات زنان ایرانی در دستیابی به حق انتخاب و حضور در عرصه های سیاسی و اجتماعی ایران دهه چهل نام برد. همچنین از اعترضات صنفی معلمان در اوایل دهه چهل و برخی اقدامات مدنی و مسالمت آمیزی که در اواسط دهه پنجاه در اعتراض به اقدامات دولت وقت به وقوع پیوست، می توان رگه هایی از جنبش های مدنی بی خشونت را دید. منظورم نامه نگاری های اولیه برخی از نخبگان فرهنگی و سیاسی به پادشاه و دیگر مقامات آن زمان است.
3.  آقای حقدار به جنبش های مدنی پیشین به خصوص جنبش تنباکو و مشروطه ایران و حضور زنان اشاره کردید، با اینکه این جنبش ها در گذشته به موفقیت هایی دست می یافتند اما دوام و استمراری نداشتند؛ چه عواملی باعث ناپایداری این جنبش ها  بوده است؟
-من فکر می کنم اصلی ترین عامل ناپایداری جنبش های مدنی پیشین ایران در عدم آگاهی مردم از حقوق اجتماعی و سیاسی خود است که این نکته نیز مبتنی بر کم کاری و کم اطلاعی نخبگان ایرانی از معیارهای اعتراضی مدنی و مدرن است. می دانیم که دنیای مدرن مبتنی بر حق طبیعی انسان ها و نهادینه شدن آن در قرارداد اجتماعی و ایجاد قوانین موضوعه و عرفی است. بازهم در این زمینه-به روایت من- ریشه های لیبرالیستی دیده می شود که در پاسخ اول به آن ها اشاره کردم. بنابراین بی اطلاعی و یا اطلاع رسانی ناکافی از دمکراسی و کنش های دموکراتیک را می توان از عوامل ناپایداری جنبش های مدنی بی خشونت ایران بشمار آورد. اگرچه این مساله نمی تواند حکم کلی بر تمامی آن جنبش ها باشد. مثلن درهمان  جنبش حقوق زنان در دهه چهل و یا اعتراضات صنفی معلمان در همان دوران، جنبش ها به اهداف خود رسیدند و حتا در دیگر زمینه ها استمرار پیدا کردند. از دیگر عوامل ناپایداری جنبش های مدنی، باید به خشونت سرکوب گرانه حکومت ها اشاره کرد. سرکوب ها هر چقدر سنگین و عمیق بوده، اعتماد و پایداری مردم به قهقرا رفته است و جنبش ها از دست یابی به اهداف و ارمان های خود بازمانده اند. عامل در این ضعف جنبش های مدنی بی خشونت، وجود ایده  و آرمان های انقلابی توام با خشونت و بیشتر تحت تاثیر باورهای کمونیستی را هم می توان مدنظر قرار داد. همجواری ایران با کشور بلشویک ها و مدگرایی چریکی دهه چهل و پنجاه، خشونت گرایی را به عنوان رقیب و البته در مقاطعی مورد پذیرش ایرانیان قرار داد و جنبش های مسالمت آمیز را با القاب سازش کاری و محافظه کاری به محاق کشاند. مجموعه این عوامل به نظرم در اسیب شناسی ناپایداری جنبش های مدنی بی خشونت ایران می توانند مورد توجه قرار گیرند و به کار سنجش وضعیت فعلی اعتراضات مدنی آیند.
4. در دوره حاضر جنبش سبز از اَشکال جنبش های مدنی و بدون خشونت خوانده شده است. معیار مدنی و بی خشونت بودن این جنبش از نظر شما چیست؟
-بله جنبش سبزاز اشکال جنبش های مدنی بی خشونت بشمار می رود. در این جنبش که خوش درخشید، اما دولت مستعجل بود، معترضان در اعتراض به تقلب در انتخابات ریاست جمهوری در راهپیمایی های میلیونی به خیابان ها آمدند و با شعارهای مسالمت آمیز و اعتراضات توام با سکوت، خواستار انجام انتخابات سالم و آزاد شدند. در کمتر مواردی از اعتراضات جنبش سبز، برخوردهای خشن گزارش شده است. تا زمانی که جنبش سبز به افول گرایید، بیشتر راهپیمایی ها مسالمت آمیز و همراه با خواسته های مدنی بود. هیچ موردی ای از به کارگیری ابزارهای خشونت آمیز در اعترضات سبز گزارش نشده است. هیچ مورد ترور و بمب گزاری و مواردی از کنش های انقلابات کلاسیک در جنبش سبز دیده نشده است. این همه جنبش سبز را در میان جنبش های مدنی بی خشونت قرار می دهد.
5. جنبش سبز حرکت بزرگِ مردم معترض ایران  برای احقاقِ حقوق اجتماعی  و بازپس گیری رای خود بود که آنان را در راهپیمایی های میلیونی به خیابانها کشاند، به نظر می رسد این جنبش نیز دچار رکود شده و از پویایی باز ایستاده است؛ آقای حقدار علل رکورد جنبش سبز در ایران چه بود؟
-به نظرم آن افت هایی که دامن گیر جنبش های مدنی بی خشونت ایران در یک صد سال گذشته بود، گریبانگیر جنبش سبز هم شد. مبهم بودن اهداف عالی و کلی جنبش سبز را می توان یکی از علل افت و رکود این جنبش دانست. درست است که این اعتراضات در راستای تقلب در انتخابات آغاز شد، اما شعارها و کنش های بعدی معترضان نشانگر ارتقای آن به جنبشی سرنگونی طلب بود. ببینید شعار «رای من کجاست؟» تبدیل می شود به شعار «مرگ بر دیکتاتور». یعنی آرمان ها و اهداف فروخورده سه دهه ایرانیان، با گسترش اعتراضات در جنبش سبز به میدان می آیند. این مسائل از یک طرف نشانگر سلامت و روآمد بودن آن جنبش است، اما از طرف دیگر، موجبات نگرانی رهبران جنبش سبز را فراهم می سازد. می دانیم که نه میر حسین موسوی و نه مهدی کروبی خواهان سرنگونی نظامی نیستند که خود از ارکان آن بشمار می روند. با این حال مردم جلوتر از ان ها افتادند و آنان خود را از فضای واقعی و شتاب یافته جنبش سبز کنار کشیدند. این مورد را می توان یکی از علل رکود جنبش سبز و افول آن در تاریخ ایران دانست. در سخن از ناپایداری جنبش سبز باید به غیرشفاف بودن اهداف هم اشاره کرد. اگرچه شعار سرنگونی به یکی از محورهای مبارزاتی و اعتراضات مردم تبدیل شد، اما مردم ایران هیچ تلقی درستی از حکومت جایگزین نداشتند. بازهم کم کاری نخبگان سیاسی و فرهنگی کشور در این مورد پیداست. بیشتر مردم و برخی از نخبگان ایرانی تلقی درستی از حکومت سکولار و دموکراتیک ندارند. از طرفی هنوز اختلاف بر سر ماهیت و شکل حکومت  جایگزین در میان تمامی مخالفان جمهوری اسلامی حل ناشده مانده است و این مساله یکی از موانع پویایی و رشد جنبش های مدنی ایران است. در واقع هر جنبش مدنی بی خشونت باید از کانال فرهنگ سازی سیاست و بازسازی فرهنگ سیاسی بگذرد که در تلاش های مدنی و اعتراضی اخیر ایرانیان از این مسائل خبری نبود. فراموش نکنیم که دموکراسی سیاسی مبتنی بر فرهنگ دموکراتیک و تحمل مخالف و رسیدن به باور حقوقی برابر همه انسان هاست فراتر از جداسازی های سیاسی، عقیدتی، فرهنگی و جنسیتی.
6. سرکوبهایی که در ایران بصورت خشونت آمیز در برابر اعتراضات مدنی و مسالمت آمیز جنبش سبز از طرف دولت انجام گرفت، تا این حرکت از خواستگاه های قبلی خود عقب نشینی کند. از نظر شما آیا سرکوب های  حکومت برای پایان پروسه این جنبش از عوامل ناکامی آن به شمار می رود؟
-بی تردید نقش سرکوب های فراینده رژیم در برابر معترضان جنبش سبز بی تاثیر در افول ان نبوده است؛ به همان صورتی که جنبش سبز سرنگونی طلب می شد، رژیم نیز خشن تر می شد. در روزهای اول دستگیر شدگان را چند خیابان دورتر از محل تجمعات آزاد می کردند. روزهای بعد، لباس شخصی ها و اوباشان حکومتی مبادرت به کتک کاری معترضان کردند. وقاحت این نیروها به حدی رسید که دست انداز به نوامیس مردم اعم از دختر و پسر دیده می شد. در همان خیابان ها به دختران و پسران معترض بسیجیان و عوامل سرکوب ، تعرض جنسی می کردند. وقتی مداومت مردم در اعتراضات زیادتر شد، دستگیری ها به زندان ها کشیده شدند. من در بخشی از رمان «اوباشان و زندانیان»، روایتی ادبی از این تلخ کامی ها را نوشته ام. زندان های توام با شکنجه به جنایت ها و تجاوزات جنسی بازداشتگاه کهریزک کشیده شدند. رژیم جمهوری اسلامی چنان در خشونت فرو رفته و از گسترش اعتراضات می ترسد که صحنه های اعترافات دستوری را به رسانه های خود کشاند. سخن از اعدام های مخفیانه و شبانه، همانند دهه ها پیشین در زندان ها به جامعه درج کردند. بازداشت های خانه به خانه معترضان که توسط عوامل رژیم در محلات شناسایی می شدند، خبر از عمق خشونت حکومت می دادند. حصر خانگی رهبران جنبش سبز هم در ادامه خشونت رژیم به وجود آمد. همه این موارد به همراه دیگر عوامل ناپایداری که پیش از این از آن ها گفتم، باعث رکود و افول جنبش سبز گردیدند.
7. سوال پایانی من از شما این است که آیا جنبش مدنی بی خشونت در ایران برنامه ای برای بقا دارد؟ چشم اندازهای پویایی و استمرار جنبش سبز ایران در چه عواملی قابل تامل و توجه است؟
- از نظر من همین مسائل که در مجموعه صحبت هایمان مطرح کردیم، را می توان به عنوان نتیجه گیری گفتگویمان مطرح کرد. یک جنبش مدنی بدون خشونت اگر مبتنی بر آگاهی از حقوق انسانی باشد و اهدافی مثلِ ایجاد جامعه دمکراتیک و شکل گیری دولت آزادی خواه و برابری طلب داشته باشد که این یکی از وظایف اصلی نخبگان جامعه است که به مردم عادی و شهروندان کشور اطلاع رسانی کنند که این جنبش چه می خواهد و از چه می خواهد بگذرد، این یکی از عوامل بقا و ماندگاری جنبش مدنی است. یکی دیگر از این مسائل این است که یک نوع تمرین دمکراسی لازم است، و تمرین دمکراسی از همین جنبش ها و اعتراض های مسالمت آمیز شروع می شود. اگر ما این ها را در نظر بگیریم و اینان را مبتنی کنیم بر جنبش سبز و فراتر از جنبش سبز تا به مرحله سرنگونی نظام و ایجاد حکومت دمکراتیک پیش بریم، می شود به بقا و پایداری جنبش های مدنی بدون خشونت در ایران باور داشت. اگر غیر از این باشد چرخه همان چرخه صد سال گذشته در ناپایداری و افول جنبش های مدنی خواهد بود و بازهم ما نظاره گر بر باد رفتن آرمان های اجتماعی مردم ایران خواهیم بود. از طرف دیگر در آسیب شناسی ناپایداری جنبش های مدنی بی خشونت باید شرایط جهانی را هم در نظر بگیریم. امروزه شرایط جهانی نمی پذیرد که انقلابی با اسلحه، ترور و کشت و کشتار به فرجام برسد و قطعاً این اقدامات  به فرجام نمی رسد. این ها باعث می شود که ما به یک سری عوامل پایداری و پویایی جنبش های مدنی ایران برسیم. اگر چه من معتقد هستم که امروزه ایران دیگر از مرحله جنبش سبز چند سال پیش گذشته است. جنبش مدنی و بی خشونت ایران، جنبش برابری خواهانه و آزادی خواهانه است. جنبش بی خشونت ایران، دنبال سرنگونی نظام جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام مستبد دینی با استفاده از روش های مسالمت آمیز و نه سازشکارانه است. جنبش مدنی ایران مطالبات صنفی، سندیکایی، حقوق زنان و تبیین قانون های مبتنی بر حقوق بشر را مد نظر دارد. همه این اهداف و آرمان ها و به کارگیری روشهای بی خشونت در جنبش مدنی ایران، وظیفه نخبگان جامعه ایران را در آگاهی بخشی به مردم حساس تر می کند و وظیفه اصلی روشنفکر را نشان می دهد. زمانی که نخبه جامعه نتواند از این مسائل عینی آگاهی داشته باشد و به جامعه این ها را منتقل کند، قطعا جنبش مدنی بدون خشونت در ایران پا نخواهد گرفت.
 …………………………………….
این مطلب بدون ویرایش رادیو کوچه منتشر شده است.

۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

صد سال اندیشه های ایرانی(16) میرزا عبدالرحیم طالبوف تبریزی و تعدیل فکری در سیاست اجرایی




يكي‌ ديگر از منورالفكران‌ ايراني‌ كه‌ حلقه‌ي‌ واسط‌ ميان‌ پيش‌ زمينه‌هاي‌ مشروطه‌ و تثبيت‌ آن‌ در جامعه‌ي‌ ايران‌ است‌، ميرزا عبدالرحيم‌ طالبوف‌ تبريزي‌ است‌؛ وي‌ جنبه‌هايي‌ از مدرنيته‌ي‌ فرهنگي‌ و سياسي‌ را براي‌ فرهنگ‌ ايران‌ به‌ ارمغان‌ آورد؛ ميرزا عبدالرحيم طالبوف به سال 1250قمری در تبريز متولد و به اوان جواني همراه خانواده راهي تفليس شد. تحصيلات اوليه در دانش هاي جديد را در آن جا آموخت؛ به سالياني ديگر و موقعي كه ميرزا عبدالرحيم به زمانه پختگي رسيد، به ترجمه و نگارش روي آورده و به ترويج ايده هاي مدرن پرداخت. كارنامه علمي طالبوف تبريزي عبارتند از: «نخبه سپهري». «كتاب احمد يا سفينه طالبي». «مسالك المحسنين». «ايضاحات در آزادي». «ترجمه فيزيك يا حكمت طبيعيه». «ترجمه هيئت جديد». «ترجمه پندنامه ماركوس قيصر روم». «سياست طالبي» و اشعاری در زمينه هاي اجتماعي و سياسي. ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي در دوره اول مجلس شوراي ملي از تبريز به نمايندگي انتخاب و به دليل مخالفت خواني عده اي متشرعان موفق به حضور در پارلمان نشد. وي در سال 1329 قمري درگذشت.
به‌ تحقيق‌ فصلي‌ از انديشه‌هاي‌ جديد در ايران‌ عصر مشروطه‌ به‌ ميرزا عبدالرحيم‌ طالبوف‌ تبريزي‌ اختصاص‌ دارد؛ او كه‌ از پيشگامان‌ سياست‌ مشروطه‌خواهي‌ بود، در عرصه‌ي‌ انديشه‌ورزي‌ نيز جزو مدرن‌هاي‌ كلاسيك‌ ايراني‌ به‌ شمار مي‌رود و ايده‌هايي‌ كه‌ در رابطه‌ با مسائل‌ فرهنگي‌ ـ اجتماعي‌ ـ سياسي‌ و اقتصادي‌ پرورش‌ داده‌، در گسست‌ از علوم‌ و معارف‌ سنتي‌ قرار مي‌گيرند؛ آموزه‌هاي‌ علمي‌ و انگاره‌هاي‌ فلسفي‌ جهان‌ مدرن‌ اصلي‌ترين‌ پايه‌ي‌ انديشگي‌ طالبوف‌ را تشكيل‌ مي‌دهند. وي‌ نيز به‌ مانند آخوندزاده‌، آقا خان‌ كرماني‌ و ملكم‌ خان‌ بر اساس‌ آموخته‌هايش‌ از مدرنيته‌، به‌ اظهار نظر در مسائل‌ سياسي‌ پرداخت‌ و ايده‌هاي‌ جديدي‌ در مسائل‌ فرهنگي‌ ـ اجتماعي‌ پديد آورد. طالبوف‌ در زماني‌ به‌ طرح‌ اين‌ ايده‌ها و نظريات‌ پرداخت‌ كه‌ جنبش‌ مشروطيت‌ به‌ بار نشسته‌ و نهادهاي‌ سياسي‌ نوين‌ در ايران‌ پايه‌گذاري‌ شده‌ بودند؛ او براي‌ استحكام‌ اين‌ نهادها و گسترش‌ مدنيت‌ تازه‌، انديشه‌هاي‌ مدرن‌ خود را در تجربه‌اي‌ عيني‌ و سرنوشت‌ساز مي‌ديد و طالبوف‌ به‌ واقع‌ توانست‌ اين‌ تجربيات‌ را با موفقيت‌ از سر بگذراند.
با اين‌ كه‌ طالبوف‌ در بيان‌ برخي‌ از مفردات‌ انديشه‌ي‌ خود با شدت‌ و ضعف‌ تئوريك‌ درگير است‌، اما در دريافت‌ واقع‌بينانه‌ از روح‌ زمانه‌ و شناخت‌ نيازهاي‌ جامعه‌ي‌ دگرگون‌ شده‌ي‌ ايران‌ موفق‌ است‌؛ به‌ همين‌ خاطر طالبوف‌ فرزند زمانه‌ي‌ خود است‌ و آئينه‌ي‌ تمام‌ نماي‌ حقايق‌ عصري‌ است‌ كه‌ جنبش‌ مشروطيت‌ را تجربه‌ كرده‌ و پذيراي‌ ايده‌هاي‌ مدرن‌ اجتماعي‌ ـ سياسي‌ و فرهنگي‌ است‌؛ آموخته‌هاي‌ طالبوف‌ از شرايط‌ فرهنگي‌ روسيه‌ و آگاهي‌ كه‌ از دانش‌هاي‌ مدرن‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، او را متوجه‌ جايگاه‌ محوري‌ عقل‌ در نظام‌ انديشگي‌ كرد و طالبوف‌ به‌ دنبال‌ پيشگامان‌ روشنفكري‌ ايران‌، با تكيه‌ بر علوم‌ تجربي‌ و فلسفه‌ي‌ غيرمتافيزيكي‌، به‌ كنكاش‌ و اظهارنظر در امور سياسي‌ و مسائل‌ اجتماعي‌ پرداخت‌. آثار و تاليفاتي‌ كه‌ طالبوف‌ در نشر و پخش‌ ايده‌هاي‌ مدرنيته‌ به‌ رشته‌ تحرير كشيد، آكنده‌ از عقل‌باوري‌، تجربه‌ مسلكي‌ و سياست‌ مشروطه‌ است‌؛ مسالك‌المحسنين‌ در بردارنده‌ي‌ انتقاد اجتماعي‌ است‌؛ ايضاحات‌ در خصوص‌ آزادي‌ كه‌ بيانگر ليبراليسم‌ قرن‌ هيجدهمي‌ است‌. كتاب‌ احمد كه‌ روح‌ آموزش‌ و پرورش‌ دنياي‌ مدرن‌ را در خود جاي‌ داده‌ است‌، همه‌ ناظر به‌ ذهنيت‌ روشنگرانه‌اي‌ است‌ كه‌ طالبوف‌ در طي‌ مراحل‌ مختلف‌ زندگي‌ خود آن‌ها را كسب‌ كرده‌ بود.
طالبوف‌ حال‌ كه‌ ايده‌هاي‌ تجربي‌ را در كنار عقلانيت‌ مدرن‌ پذيرفته‌، به‌ مواجهه‌ با نظام‌ متافيزيك‌ سنتي‌ مي‌رود و بر خلاف‌ خردورزي‌ متافيزيكي‌ و انتزاعي‌ قدما، بر عقل‌ انتقادي‌ و مادي‌ جديد استناد مي‌كند. بي‌ترديد طالبوف‌ متوجه‌ گسستي‌ بود كه‌ در خردورزي‌ انسان‌ها رخ‌ داده‌ بود و از زمينه‌هاي‌ معرفتي‌ و بسترهاي‌ اجتماعي‌ شكل‌گيري‌ سوژه‌باوري‌ آگاهي‌ كافي‌ داشت‌؛ به‌ همين‌ خاطر مسائل‌ وجودي‌ را در تفكر تجربه‌باوري‌ قرائت‌ مي‌كرد و از ايده‌هاي‌ انساني‌ اسطوره‌زدايي‌ مي‌كرد، ايده‌هاي‌ فلسفه‌ي‌ مدرن‌ را طالبوف‌ تا مسائل‌ ديني‌ نيز گسترش‌ مي‌دهد و بر خلاف‌ پيشينيان‌، دين‌ را به‌ روايت‌ عقلانيت‌ مي‌فهمد؛ در حقيقت‌ طالبوف‌ نيز دين‌ را به‌ ابژه‌ي‌ معرفتي‌ تبديل‌ مي‌كند و آن‌ را به‌ شكل‌ تاريخي‌ و غير از مؤلفه‌هاي‌ ايماني‌ دريافت‌ مي‌كند. به‌ همين‌ خاطر حاق‌ واقع‌ دين‌ را بيرون‌ از سنت‌هاي‌ عرفي‌ ديني‌ و جغرافياي‌ زميني‌ آن‌، امري‌ فراتاريخي‌ و هماهنگ‌ مي‌داند؛ دقت‌ در آموزه‌هاي‌ انديشگي‌ مدرنيته‌، طالبوف‌ را به‌ يكي‌ از اساسي‌ترين‌ پايه‌هاي‌ دنياي‌ جديد رهنمون‌ مي‌شود؛ خردباوري‌ و اعتقاد به‌ آزادي‌ و اختيار ذاتي‌ انسان‌ مفهومي‌ است‌ كه‌ طالبوف‌ را در گذار از جهان‌ بسته‌ و تقديرباور سنتي‌، در جريان‌ روشنفكري‌ ايراني‌ قرار مي‌دهد. وي‌ بر پايه‌ي‌ اين‌ ديدگاه‌ به‌ اهميت‌ وجودي‌ انسان‌ مي‌رسد و بر خلاف‌ پيشينيان‌ كه‌ از انسان‌ كامل‌ و متافيزيكي‌ خارج‌ از واقعيت‌ و تاريخ‌ بحث‌ مي‌كردند، به‌ انسان‌ حاضر در اجتماع‌ و صاحب‌ اراده‌ و شايسته‌ي‌ تربيت‌ و بهره‌مند از خرد و تجربه‌ تاكيد مي‌كند.
اگر در منظومه‌ي‌ معرفتي‌ طالبوف‌، انسان‌ صاحب‌ اختيار و آكنده‌ از عقلانيت‌ و تجربه‌ورزي‌ است‌، پس‌ آموزش‌ اين‌ موجود از حساسيت‌ محوري‌ و مركزي‌ برخوردار است‌؛ به‌ همين‌ خاطر طالبوف‌ به‌ درستي‌ بر امر آموزش‌ در تحقق‌ امنيت‌ و رفاه‌ اجتماعي‌ و تامين‌ ارزش‌هاي‌ ذاتي‌ انسان‌ها مي‌رسد و آن‌ را يكي‌ از راه‌كارهاي‌ مهم‌ و حياتي‌ در گذار از جهان‌ سنتي‌ و پيشاانساني‌ قرار مي‌دهد.
طالبوف‌ كه‌ يافته‌هاي‌ خود را از انديشه‌هاي‌ مدرن‌ در زمينه‌هاي‌ دين‌ پژوهي‌، متافيزيك‌زدايي‌، تجربه‌باوري‌ به‌ كار گرفته‌ است‌، در تاريخ‌نگاري‌ نيز به‌ انديشمندان‌ غربي‌ استناد مي‌كند و بر پايه‌ي‌ آن‌ها به‌ كالبدشكافي‌ از حوادث‌ تاريخي‌ و جريانات‌ عصري‌ مي‌پردازد؛ ايده‌هاي‌ تاريخ‌ نگرانه‌، طالبوف‌ را به‌ پيگيري‌ از راز و رمز تحقق‌ مدنيت‌ و كاوش‌ از علل‌ و عوامل‌ ظهور تمدن‌ انساني‌ راهبر مي‌شود؛ وي‌ در مسالك‌المحسنين‌ مي‌نويسد: «اگر ايرانيان‌ به‌ راز مدنيت‌ پي‌ نبرند، و قدرت‌ محركي‌ كه‌ آنان‌ را به‌ ترقي‌ رهنمون‌ گردد در خود ايران‌ توليد نگردد، وطن‌ ما راه‌ انقراض‌ در پيش‌ خواهد گرفت‌.»(مسالك‌المحسنين‌ 1356،ص‌231) طالبوف‌ از يك‌ طرف‌ الگوي‌ دستيابي‌ به‌ مدنيت‌ را در مدرنيته‌ مي‌داند و از طرف‌ ديگر سوداي‌ درون‌زايي‌ آن‌ را در سر مي‌پروراند؛ ايده‌اي‌ كه‌ در ميان‌ جريان‌ روشنفكري‌ ايران‌ كمتر مورد توجه‌ قرار گرفت‌ و در انحرافات‌ تفريط‌گرايانه‌ي‌ غرب‌گرايان‌ مقلد و افراط‌گرايي‌ غرب‌ ستيزانه‌ به‌ بن‌بست‌ معرفتي‌ محتوم‌ خود رسيد.
طالبوف‌ نيز مانند برخي‌ از منورالفكران‌ عصر ناصري‌ براي‌ باززايي‌ مدنيت‌ ايراني‌ به‌ ژاپن‌ و پيشرفت‌هايي‌ كه‌ در راه‌ تمدن‌ مدرن‌ سپري‌ مي‌كرد، توجه‌ دارد. سياست‌ و تبيين‌ عقلاني‌ آن‌ يكي‌ از دغدغه‌هاي‌ اصلي‌ طالبوف‌ است‌؛ در شرايطي‌ كه‌ طالبوف‌ به‌ پي‌ريزي‌ انديشه‌هاي‌ خود مشغول‌ بود، هم‌ سياست‌ عملي‌ كه‌ در ايران‌ جاري‌ بود و هم‌ فلسفه‌ي‌ سياسي‌ كه‌ در ميان‌ دانش‌آموختگان‌ جريان‌ داشت‌، در سراشيبي‌ انحطاط‌ و زوال‌ قرار داشتند. مردان‌ سياست‌ در صحنه‌ي‌ كشورداري‌ آلوده‌ به‌ استبداد قبيله‌اي‌ در پي‌ چپاول‌ و دست‌اندازي‌ به‌ كرامت‌ انساني‌ رعيت‌ بودند و ميراث‌ چندين‌ هزار ساله‌ي‌ استبداد ايراني‌، توش‌ و توان‌ ابراز وجود را از زيردستان‌ گرفته‌ بود؛ شاهنشاهي‌ قاجاريه‌ در مواجهه‌ با دنياي‌ جديد و ساختارهاي‌ نوين‌ كشورداري‌، در تقلاي‌ بي‌فرجام‌ استمرار حاكميت‌ خود بودند. فلسفه‌ي‌ سياسي‌ نيز با رانده‌ شدن‌ به‌ كج‌راهه‌ي‌ عرفان‌ گرايي‌ و شريعت‌باوري‌، به‌ اندرزنامه‌هاي‌ اخلاقي‌ و دستورات‌ كلي‌ متافيزيكي‌ ميل‌ نموده‌ بودند؛ در زوال‌ انديشگي‌ سياست‌باوري‌ همين‌ بس‌ كه‌ حادثه‌ي‌ دوران‌سازي‌ چون‌ مشروطيت‌ و پيش‌ زمينه‌هاي‌ آن‌ را هيچ‌ كدام‌ از دانش‌ آموختگان‌ سنتي‌ نتوانستند به‌ تحليل‌ عقلاني‌ ببرند و تنها موردي‌ كه‌ توسط‌ ميرزا محمد حسين‌ نائيني‌ در رساله‌ي‌ تنبيه‌الامة‌ و تنزيه‌ الملة‌ به‌ رشته‌ تحرير كشيده‌ شد، با ناسازه‌هاي‌ معرفتي‌ جدي‌ و بنيان‌هاي‌ فكري‌ اساسي‌ درگير شد و به‌ همان‌ سرنوشت‌ محتوم‌ ديگر رساله‌ها دچار شد.(قدرت‌ سياسي‌ در انديشه‌ ايراني‌ از فارابي‌ تا نائيني‌1381،ص‌135)
در اين‌ اوضاع‌ و احوال‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ بود كه‌ ميرزا عبدالرحيم‌ طالبوف‌ تبريزي‌ به‌ باورهاي‌ سياسي‌ مدرنيته‌ روي‌ كرد و انديشه‌هاي‌ سياسي‌ را بر پايه‌ي‌ ايده‌هاي‌ ليبراليستي‌ و سوسياليسم‌ در گسست‌ از انديشه‌ي‌ سياسي‌ سنت‌ بنيان‌ گذاشت‌؛ طالبوف‌ در استفاده‌ از انديشه‌ي‌ سياسي‌ مدرن‌ به‌ اصول‌ اساسي‌ آن‌ استناد كرده‌ و مفاهيمي‌ چون‌: حقوق‌ طبيعي‌ ـ قرارداد اجتماعي‌ و آزادي‌ را در منظومه‌ي‌ فكري‌ خود به‌ بحث‌ مي‌گذارد؛ «اگر ايراني بخواهد بداند كه چرا اقدامات وطن پرستان از پيش نمي رود، چرا تخم ترقي ما نروئيده خشك مي شود، چرا بشارت هاي جرائد ما بعد از دو روز مبدل به يأس و سوء خسارت مي گردد، چرا احكام اكيده دولت روز ديگر فراموش يا از اجزايش پنبه در گوش مي ماند... به جهت آن كه خانه اي كه در تزيينات او مي كوشيم بي بنا است.. و اين بنا همان كلمه واحده اي است كه او را قانون مي گويند و ما نداريم. و تا قانون نداريم، ملت و دولت و وطن و استقلال در معني وجود نخواهد داشت.»(سياست طالبي، ص 150) همان‌ طور كه‌ آدميت‌ هم اشاره‌ مي‌كند طالبوف‌ از مكتب‌ سوسياليستي‌ نيز بهره‌مند است‌ و از آن‌ مقوله‌ي‌ برابري‌ و عدالت‌ اجتماعي‌ را در كنار آزاديخواهي‌ انتخاب‌ مي‌كند؛ رويكرد طالبوف‌ به‌ آزادي‌ و برابري‌ در پاسخگويي‌ به‌ واقعيات‌ جامعه‌ي‌ ايراني‌، رويكردي‌ واقع‌بينانه‌ است‌؛ جامعه‌اي‌ كه‌ هم‌ از نابرابريها رنج‌ مي‌برد و هم‌ از آزادي‌ خالي‌ است‌. طالبوف‌ آزادي‌ را در پارادايم‌ مدرنيته‌ به‌ معناي‌ حقوقي‌ و اجتماعي‌ مي‌داند و برابري‌ را نيز خارج‌ از نرم‌هاي‌ متافيزيكي‌ فرهنگ‌ سنتي‌ مي‌پذيرد. وي‌ اين‌ همه‌ را برآمده‌ از حقوق‌ طبيعي‌ انساني‌ و امري‌ ذاتي‌ براي‌ تمدن‌ و مدنيت‌ مي‌داند.
با اين‌ كه‌ طالبوف‌ در برخي‌ از بنيادها گرفتار تداوم‌ ميان‌ سنت‌ و مدرنيته‌ شده‌ است‌، اما در توابع‌ و الزامات‌ آزاديخواهي‌، ايده‌هاي‌ ليبراليستي‌ را در آزادي‌ عقايد و ديگر آزاديهاي‌ اجتماعي‌ و حقوقي‌ مورد توجه‌ قرار مي‌دهد؛ «درباره‌ عناصر اصلي‌ آزادي‌ از «آزادي‌ هويت‌» (يعني‌ آزادي‌ شخصي‌) و «آزادي‌ عقايد» و «آزاد قول‌» يا آزادي‌ بيان‌ نام‌ مي‌برد و از شقوق‌ آن‌ آزادي‌ انتخابات‌، آزادي‌ مطبوعات‌ و آزادي‌ اجتماع‌ را مي‌شمارد.»(انديشه‌هاي‌ طالبوف‌ تبريزي‌1363،ص‌34)
بحث‌ از لوازم‌ و توابع‌ آزادي‌ در مكتب‌ ليبراليسم‌، طالبوف‌ را به‌ طرف‌ ضرورت‌ و جايگاه‌ حقوق‌ در مدنيت‌ و پويايي‌ انسان‌ها مي‌كشاند؛ در اين‌ بحث‌ طالبوف‌ بنيان‌ كار خود را بر حقوق‌ طبيعي‌ و ذاتي‌ انسان‌ مي‌گذارد. حقوقي‌ كه‌ همذات‌ با حضور فيزيكي‌ انسان‌ در دنيا، متولد مي‌شود و با هيچ‌ ابزار ـ عقيده‌ و ساختاري‌ قابل‌ چشم‌پوشي‌ و گذشت‌ نيست‌. اين‌ ايده‌ در سرآغاز مدرنيته‌ به‌ يكي‌ از اصول‌ اساسي‌ آن‌ تبديل‌ شد و براي‌ اولين‌ بار در تاريخ‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ انساني‌، سخن‌ از حقوق‌ بشر و حقوق‌ اجتماعي‌ انسان‌ها به‌ ميان‌ آمد. طالبوف‌ در تكميل‌ ايده‌هاي‌ ليبراليستي‌ خود به‌ حق‌ مالكيت‌ نيز پرداخته‌ و آن‌ را در رابطه‌ با نظام‌ ملاكي‌ جاري‌ در ايران‌ به‌ بحث‌ مي‌گذارد؛ وي‌ در اين‌ خصوص‌ گوشه‌چشمي‌ هم‌ به‌ ايده‌هاي‌ سوسياليستي‌ داشته‌ و در واقع‌ در پرورش‌ ايده‌هاي‌ خود از سوسيال‌دموكراسي‌ الهام‌ مي‌گيرد.
بحث‌ از اجتماع‌، طالبوف‌ را به‌ بحث‌ از دولت‌ راهبر مي‌شود. وي‌ در اين‌ زمينه‌ نيز تحت‌ تاثير مكتب‌ ليبراليسم‌ است‌ و دولت‌ را به‌ عنوان‌ نهادي‌ حافظ‌ امنيت‌ جان‌ و مال‌ و آزادي‌ شهروندان‌ تعريف‌ مي‌كند؛ اگر دولت‌ را به‌ اين‌ معنا بفهميم‌ از يك‌ طرف‌ بر حاكميت‌ مطلقه‌ خط‌ بطلان‌ كشيده‌ايم‌ و دولت‌ را در معناي‌ مشروطه‌ي‌ آن‌ مي‌فهميم‌ و از طرف‌ ديگر پديده‌ي‌ دولت‌ را برآمده‌ از قرارداد اجتماعي‌ و خارج‌ از حاكميت‌هاي‌ متافيزيكي‌ دوران‌ سنت‌ تعبير كرده‌ايم‌. طالبوف‌ كه‌ از دولت‌ بحث‌ مي‌كند، به‌ تفصيل‌ به‌ تفاوت‌ دولت‌ مطلقه‌ و مشروطه‌ توجه‌ دارد و نظام‌ مطلقه‌ را به‌ لحاظ‌ اين‌ كه‌ مانع‌ پرورش‌ قوه‌هاي‌ انساني‌ و نافي‌ آزاديهاي‌ اجتماعي‌ و از بين‌ برنده‌ي‌ عدالت‌ است‌، به‌ شدت‌ محكوم‌ مي‌كند.(كتاب‌ احمد1356،ص‌80/2) و جا به‌ جا در آثار و تاليفات‌ خود آثار استبداد را نكوهش‌ مي‌كند.(انديشه‌هاي‌ طالبوف‌ تبريزي‌1363،ص‌40) طالبوف‌ در تبيين‌ دولت‌ مدرن‌ مشروطه‌، به‌ الزامات‌ قانوني‌ و حقوقي‌ آن‌ نيز پرداخته‌ و حاكميت‌ ملي‌ را به‌ مساله‌ي‌ انديشه‌ي‌ سياسي‌ تبديل‌ مي‌كند. «اصول‌ حكومت‌ ملي‌ محور بحث‌ طالبوف‌ در فلسفه‌ سياسي‌ جديد است‌. دانستيم‌ كه‌ مشروطيت‌ را همه‌ جا به‌ معني‌ قانون‌ اساسي‌ (كنستيتوسيون‌) استعمال‌ مي‌كنند، اعم‌ از اينكه‌ سلطنت‌ مشروطه‌ موروثي‌ باشد يا دولت‌ جمهوري‌ انتخابي‌. تصريح‌ دارد كه‌ مقصودش‌ از لغت‌ «مشروطه‌» همان‌ «مشروطي‌ بودن‌» قدرت‌ حكومت‌ است‌. به‌ عبارت‌ ديگر كلمات‌ «مشروطه‌» و «مشروطي‌ بودن‌» (و «كنستيتوسيون‌» و «كندسيونل‌») را به‌ يك‌ معني‌ و در واقع‌ مترادف‌ يكديگر به‌ كار مي‌برد.»(انديشه‌هاي‌ طالبوف‌ تبريزي‌1363،ص‌41)
حال‌ كه‌ اصول‌ اوليه‌ دولت‌ مدرن‌ ملي‌ را طالبوف‌ مشخص‌ نموده‌ است‌، به‌ پديده‌ي‌ قانون‌ مي‌پردازد و با واقع‌بيني‌ در شرايط‌ ايران‌ عصر قاجاريه‌، به‌ تفصيل‌ از لوازم‌ قانون‌خواهي‌ و لزوم‌ اجراي‌ آن‌ در كشور سخن‌ مي‌گويد. طالبوف‌ كه‌ قانون‌ را عبارت‌ از «فصول‌ مرتب‌ احكام‌ مشخص‌ حقوق‌ و حدود مدني‌ و سياسي‌ متعلق‌ به‌ فرد و جماعت‌ نوع‌» مي‌داند، بر اساس‌ اجراي‌ آن‌ بر اين‌ باور است‌ كه‌ «هر فرد كاملاً از مال‌ و جان‌ خود مطمئن‌ و از حركات‌ خلاف‌ خود مسئول‌ بالسويه‌ مي‌باشد.»
در گستره‌ي‌ انديشه‌ي‌ سياسي‌، طالبوف‌ به‌ زيرساخت‌هاي‌ اجتماعي‌ قانون‌ گذاري‌ مي‌رسد و آن‌ را بر خلاف‌ پيشينيان‌ نه‌ در احكام‌ آسماني‌ و نه‌ در اقتدار موروثي‌، بلكه‌ در اراده‌ جمعي‌ ملت‌ مي‌داند؛ ثبت‌ مفهوم‌ ملت‌، نگره‌ي‌ مدرن‌ طالبوف‌ را در امور سياسي‌ تكميل‌ مي‌كند. اين‌ مفهوم‌ كه‌ برآمده‌ از ظهور گفتمان‌ سياسي‌ مدرنيته‌ است‌، ناظر بر شكل‌گيري‌ فرديت‌ و تحقق‌ حقوق‌ شهروندي‌ و تامين‌ قرارداد اجتماعي‌ است‌؛ بنابراين‌ «مي‌رسد به‌ منبع‌ اقتدار قانونگذاري‌ و آن‌ اراده‌ ملت‌ است‌.
 منظورش‌ اينكه‌ قانوني‌ كه‌ سعادت‌ گروه‌ محدودي‌ را تأمين‌ نمايد، مطرود است‌. اينجا هم‌ به‌ آراي‌ بنتام‌ توجه‌ دارد كه‌ معيار قانونگذاري‌ نيكو را تأمين‌ بيشترين‌ سعادت‌ براي‌ بزرگ‌ترين‌ اكثريت‌ جامعه‌ مي‌شناخت‌.»(انديشه‌هاي‌ طالبوف‌ تبريزي‌1363،ص‌45)
بعد از بحث‌ در لايه‌هاي‌ دولتي‌ و ملت‌، طالبوف‌ در پي‌ريزي‌ جامعه‌اي‌ سعادتمند و رفاهي‌، به‌ امر آموزش‌ و پرورش‌ پرداخته‌ و آن‌ را چونان‌ اصلي‌ اساسي‌ و محوري‌ براي‌ تامين‌ روحيه‌ي‌ وطن‌خواهي‌، مليت‌ پرستي‌ و قانون‌گرايي‌ مي‌داند.
طالبوف‌ در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌هاي‌ سياسي‌ خود، به‌ تاسي‌ از جان‌ لاك‌ حق‌ طغيان‌ را نيز براي‌ ابناي‌ ملت‌ و افراد اجتماع‌ در مقابل‌ انحراف‌ حاكميت‌ از وظايف‌ قانوني‌ و حقوقي‌ خود، تجويز مي‌كند. جان‌ لاك‌ در بحث‌ از اصول‌ قرارداد اجتماعي‌ و بنيان‌ جامعه‌ي‌ مدني‌ و شكل‌گيري‌ دموكراسي‌ سياسي‌، در كنار حقوق‌ مربوط‌ به‌ جان‌ و مال‌ و آزادي‌، از حق‌ انقلاب‌ و اعتراض‌ شهروندان‌ نيز سخن‌ گفته‌ است‌.
طالبوف‌ كه‌ در انديشه‌هاي‌ سياسي‌ و اجتماعي‌، از مدرنيته‌ و صاحب‌نظران‌ ليبرال‌ آن‌ الهام‌ گرفته‌ بود، در فلسفه‌ي‌ تاريخ‌ نيز وام‌دار اين‌ نظام‌ انديشگي‌ است‌ و در سخن‌ از سير تاريخ‌ به‌ ايده‌هاي‌ ترقي‌خواهانه‌ و پيشرفت‌گرايانه‌ تاكيد دارد. نگرش‌ فلسفي‌ به‌ تاريخ‌ و تحليل‌ علل‌ و عوامل‌ پيشرفت‌ تاريخي‌، طالبوف‌ را به‌ تاريخ‌ ايران‌ زمين‌ و سير منحني‌ آن‌ متوجه‌ مي‌كند؛ طالبوف‌ در اين‌ رابطه‌ از استبداد فردي‌ و نقشي‌ كه‌ در گرايش‌ ايران‌ به‌ انحطاط‌ بر عهده‌ داشت‌، به‌ همراه‌ عوامل‌ فرهنگي‌ و اقتصادي‌ بحث‌ مي‌كند. طالبوف‌ براي‌ خروج‌ از وضعيت‌ انحطاطي‌ كه‌ دامنگير ايران‌ زمين‌ شده‌ بود، در عرصه‌هاي‌ سياسي‌، به‌ حكومت‌ مشروطه‌ روي‌ مي‌كند. در فرهنگ‌، علم‌ آموزي‌ و دانش‌ورزي‌ همگاني‌ را تجويز مي‌كند. در اقتصاد به‌ آموخته‌هايش‌ از اقتصاد مدرن‌ بازار آزاد اشاره‌ دارد؛ با اين‌ حال‌ محور انديشه‌هاي‌ جديد طالبوف‌ را آزادي‌ تشكيل‌ مي‌دهند و وي‌ به‌ اين‌ امر مي‌پردازد كه‌ بدون‌ آزادي‌ فردي‌، هيچ‌ كدام‌ از تحولات‌ سياسي‌ ـ اقتصادي‌ و دگرگوني‌ فرهنگي‌ به‌ دست‌ نخواهند آمد.
طالبوف‌ در ادامه‌ تشريح‌ و توضيح‌ ضرورت‌ آزادي‌ در ايران‌ عصر مشروطه‌، به‌ موانع‌ و آفاتي‌ كه‌ متوجه‌ آزادي‌ است‌ پرداخته‌ و حركت‌هاي‌ احساسي‌ انقلابيون‌ و بازگشت‌ استبداد سنتي‌ را از دشمنان‌ آزادي‌ مي‌داند؛ انگار طالبوف‌ با زمينه‌هاي‌ عقلاني‌ پرورش‌ فكري‌ خود، دوران‌ استبداد صغير و لطماتي‌ كه‌ انقلابيون‌ احساسي‌ بر مشروطيت‌ نوپاي‌ ايران‌ وارد ساختند را پيش‌ از وقوع‌ تشخيص‌ داده‌ بود. از طرف‌ ديگر طالبوف‌ به‌ درايت‌ دريافته‌ بود كه‌ اگر نتوان‌ آزادي‌ را با مكانيسم‌ و عوامل‌ مربوط‌ به‌ آن‌ در جامعه‌ نهادينه‌ كرد و راهكارهاي‌ لازم‌ را براي‌ رشد و گسترش‌ آن‌ انجام‌ داد، بي‌ترديد آزادي‌ مورد تهديد يا سرنگوني‌ قرار خواهد گرفت‌.
بنابر آن‌ چه‌ در نوشته‌هاي‌ طالبوف‌ راجع‌ به‌ آزادي‌ ثبت‌ شده‌ است‌، و حاكي‌ از واقع‌ بيني‌ او نسبت‌ به‌ استمرار آزادي‌ در جامعه‌ است‌، برخي‌ كنش‌هايي‌ كه‌ طالبوف‌ در مقابل‌ انقلابيون‌ و بعضي‌ از اقدامات‌ نسجيده‌ آن‌ها از خود بروز مي‌داد، نه‌ از روي‌ استيصال‌ بوده‌ و نه‌ از سرخوردگي‌ وي‌ نسبت‌ به‌ انقلاب‌ مشروطه‌ ناشي‌ مي‌شود؛ بلكه‌ طالبوف‌ در مقام‌ انديشمندي‌ كه‌ امر سياسي‌ و جريانات‌ اجتماعي‌ را به‌ تحليل‌ مي‌گذاشت‌، به‌ اين‌ مساله‌ آگاهي‌ داشت‌ كه‌ بدون‌ پشتوانه‌هاي‌ نظري‌ و نهاد سازي‌ لازم‌ در امر آزاديخواهي‌ و قانون‌گرايي‌، پروژه‌ي‌ مشروطيت‌ با بن‌ بست‌ مواجه‌ خواهد شد. طالبوف‌ براي‌ اين‌ كه‌ متهم‌ به‌ بريدن‌ از اصول‌ مشروطيت‌ نشود، در توجيه‌ ايده‌هاي‌ خود به‌ عملكرد مجاهدين‌ قفقازي‌ و مقايسه‌ي‌ آن‌ با وضعيت‌ انجمن‌هاي‌ عثماني‌ اشاره‌ مي‌كند؛ انقلابيوني‌ كه‌ با پيروي‌ از توده‌ عوام‌ و رواج‌ ايده‌هاي‌ پوپوليستي‌، نخبگان‌ را كه‌ عامل‌ اصلي‌ ترقي‌ و پيشرفت‌ جامعه‌ هستند و وظيفه‌ي‌ فرهنگ‌سازي‌ را در تمدن‌ انساني‌ بر عهده‌ دارند، از دايره‌ فعاليت‌ خارج‌ كردند؛ همين‌ ايده‌هاي‌ عوام‌گرايانه‌ بود كه‌ در مجلس‌ دوم‌ و... سر از افراط‌كاري‌ درآورد و ترورهاي‌ كور را در دستور كار بخشي‌ از مشروطه‌خواهان‌ تعريف‌ كرد.
افراط‌كاري‌ و عوام‌گرايي‌، اصول‌ مشروطيت‌ را به‌ پستوي‌ اذهان‌ برد و مجلس‌ كه‌ از ثمرات‌ اصلي‌ جنبش‌ مشروطه‌خواهي‌ بود، عده‌اي‌ را در خود جاي‌ داد كه‌ بر پايه‌ي‌ ايده‌هاي‌ پوپوليستي‌، جبهه‌سازي‌ را باب‌ كردند و به‌ جاي‌ ايجاد ساختارهاي‌ مدني‌ و قانوني‌، مناطقي‌ از كشور را به‌ هرج‌ ومرج‌ كشانده‌ و راه‌ را براي‌ بازگشت‌ استبداد و دست‌اندازي‌ بيگانگان‌ هموار نمودند؛ ميرزا عبدالرحيم‌ طالبوف‌ تبريزي‌ در بحث‌ از مسائل‌ اقتصادي‌، به‌ ايده‌هاي‌ سوسياليستي‌ روي‌ مي‌كند و آن‌ را در كنار ايده‌هاي‌ ليبراليسم‌ سياسي‌ خود جاي‌ مي‌دهد؛ در مباحث‌ اقتصادي‌، طالبوف‌ بيشترين‌ توجه‌ خود را معطوف‌ به‌ نابرابريهاي‌ اجتماعي‌ و اختلاف‌ طبقاتي‌ مي‌كند كه‌ در جامعه‌ جريان‌ دارد؛ تفاوتي‌ كه‌ ميان‌ اربابان‌ و رعيت‌ محروم‌ ايراني‌ در طي‌ ساليان‌ دراز بوده‌، عالي‌ترين‌ فاكت‌ را براي‌ ايده‌هاي‌ سوسياليستي‌ در اختيار طالبوف‌ قرار مي‌دهد و نظام‌ انديشه‌هاي‌ وي‌ را در جمع‌ بين‌ ليبراليسم‌ و جمع‌باوري‌ دچار پارادوكس‌ جدي‌ مي‌گرداند؛ طالبوف‌ بدون‌ توجه‌ به‌ همبستگي‌ ارگانيك‌ آزادي‌ سياسي‌ و بازار آزاد و هماهنگي‌ كه‌ ميان‌ آزادي‌ اقتصادي‌ و حقوق‌ سياسي‌ است‌، انديشه‌هاي‌ خود را با ناسازه‌هاي‌ حاد معرفتي‌ و واقعي‌ مواجه‌ مي‌كند. همين‌ ناسازه‌ طالبوف‌ را به‌ سوي‌ طرح‌ نقشه‌اي‌ براي‌ اصلاح‌ اقتصاد معيشتي‌ و قبيله‌اي‌ رهنمون‌ شده‌ و او را از پي‌ريزي‌ اقتصاد نوين‌ مبتني‌ بر ايده‌هاي‌ آزاديخواهانه‌ و قانونمدارانه‌ و در ارتباط‌ با نظام‌ جهاني‌ اقتصاد مدرن‌ دور مي‌كند؛ حال‌ كه‌ طالبوف‌ در داخل‌ منظومه‌ي‌ معرفتي‌ خود به‌ اقتصاد سوسياليستي‌ روي‌ كرده‌ است‌، به‌ توضيح‌ اركان‌ فكري‌ آن‌ پرداخته‌ و همراه‌ با سوسياليست‌هاي‌ تخيلي‌ همزمان‌ خود، سخن‌ از سوسياليسم‌ علمي‌ مي‌راند.
همان‌ طور كه‌ آدميت‌ نيز اشاره‌ مي‌كند، طالبوف‌ ايده‌هاي‌ سوسياليستي‌ خود را وام‌دار حركات‌ سوسيال‌ دموكراسي‌ قفقاز بود؛ بلافاصله‌ بايد اضافه‌ كرد طالبوف‌ در عين‌ حالي‌ كه‌ حدود عملي‌ خود را با آنان‌ حفظ‌ مي‌كرد، از ايده‌هاي‌ برابريخواهي‌ آنان‌ بي‌تاثير نبوده‌ است‌؛ شايد يكي‌ از علل‌ اين‌ تاثيرپذيري‌، واقعيات‌ اجتماعي‌ بود كه‌ طالبوف‌ در زندگي‌ روزانه‌ و توام‌ با تبعيض‌ اقشار فرودست‌ جامعه‌ي‌ ايراني‌ و قفقاز به‌ عينه‌ ناظر بود و از حقايق‌ فاصله‌ طبقاتي‌ و نبود عدالت‌ اجتماعي‌ آگاهي‌ كافي‌ داشت‌؛ ايده‌هاي‌ سوسياليستي‌ كه‌ در نظام‌ فكري‌ طالبوف‌ جاي‌ گرفته‌ بود، او را به‌ انتقاد از نظام‌ اقتصادي‌ سرمايه‌داري‌ رهنمون‌ شد و وي‌ به‌ اصلي‌ترين‌ مظاهر آن‌ كه‌ در مصرف‌زدگي‌ و كالاوارگي‌ نمود يافته‌ بود، واقع‌بينانه‌ تاخت‌.
نگاه‌ منتقدانه‌ طالبوف‌ به‌ اقتصاد سرمايه‌داري‌، او را متوجه‌ ادغام‌ ايران‌ در روابط‌ بين‌المللي‌ اقتصاد و اثراتي‌ كه‌ بر نظام‌ ملي‌ خواهد گذاشت‌ مي‌گرداند؛ يكي‌ از شواهد اين‌ نگرش‌ را جنگ‌ جهاني‌ اول‌ در اختيار طالبوف‌ قرار مي‌دهد؛ جنگي‌ براي‌ سرمايه‌ در ميان‌ دول‌ اروپايي‌ و براي‌ تعريف‌ مجدد مرزهاي‌ جغرافيايي‌ و تقسيم‌ جهان‌ درگرفت‌ و ايران‌ را در حين‌ بي‌طرفي‌، در عوارض‌ و تاثيرات‌ مخرب‌ خود گرفتار كرد.
حال‌ كه‌ طالبوف‌ ايده‌هاي‌ سوسياليستي‌ را در افكار خود پذيرفته‌ است‌، در رويكرد به‌ مسائل‌ عملي‌ و شناختي‌ كه‌ از شرايط‌ عيني‌ جامعه‌ي‌ ايراني‌ دارد، تقسيم‌ اراضي‌ و نفي‌ نظام‌ ارباب‌ و رعيتي‌ را در اولويت‌ كاري‌ خود قرار مي‌دهد؛ اگر چه‌ دريافت‌ طالبوف‌ از واقعيات‌ اجتماعي‌ جاي‌ بحث‌ ندارد و سيطره‌ي‌ نظام‌ شبه‌ فئودالي‌ در ايران‌ اثرات‌ زيانباري‌ هم‌ بر اقتصاد و سياست‌ و هم‌ بر فرهنگ‌ اين‌ سرزمين‌ داشته‌ است‌؛ و از طرفي‌ با تحولاتي‌ كه‌ در نظام‌ اقتصاد جهاني‌ و جابجايي‌ طلا با نقره‌ در پايه‌ كالا به‌ وقوع‌ پيوسته‌ بود، اقتصاد سنتي‌ ايران‌ نيز به‌ سرانجام‌ محتوم‌ خود رسيد. از اين‌ نظر طالبوف‌ به‌ درستي‌ دريافته‌ بود كه‌ براي‌ حضور در روابط‌ بين‌المللي‌ جديد، اقتصاد ايران‌ نيز نياز به‌ بديل‌ و جانشيني‌ كارآمد دارد، اما در طرح‌ بديل‌ سوسياليستي‌، طالبوف‌ راه‌ به‌ خطا برده‌ بود؛ از طرفي‌ وي‌ متوجه‌ ارتباط‌ ارگانيك‌ ميان‌ اقتصاد ـ سياست‌ و فرهنگ‌ در دنياي‌ مدرن‌ نبود و بر پايه‌ي‌ معلومات‌ زمانه‌اش‌، در پي‌ چفت‌ و بست‌ ليبراليسم‌ با سوسياليسم‌ در جامعه‌اي‌ قبيله‌اي‌ بود؛ با اين‌ حال‌ نبايد از واقع‌ بيني‌ طالبوف‌ در طرح‌ مسائلي‌ چون‌ برقراري‌ عدالت‌ اجتماعي‌ و پشت‌ سر گذاشتن‌ نظام‌ تيول‌داري‌ و نفي‌ معيشت‌خواهي‌ روستايي‌، نيز غافل‌ شد؛ طرفه‌ آن‌ كه‌ طالبوف‌ در دوراني‌ به‌ اين‌ گونه‌ از افكار و ايده‌ها رسيده‌ بود كه‌ انقلابات‌ سياسي‌ در عصر جايگزيني‌ نظام‌ بورژوازي‌ سوداگرانه‌ با فئوداليسم‌ سنتي‌، آواي‌ عدالت‌ خواهانه‌ و برابري‌ سر مي‌داد و شور انقلابي‌ راه‌ را بر شعور عقلاني‌ بسته‌ بود، طالبوف‌ بر اساس‌ تلقي‌ كه‌ از ايده‌هاي‌ سوسياليستي‌ و نقشه‌ي‌ عملي‌ رفع‌ تبعيض‌ در جامعه‌ براي‌ خود ترسيم‌ كرده‌ بود، اقدامات‌ اميركبير را نمونه‌اي‌ از نقشه‌ي‌ ترقي‌ ايران‌ عرضه‌ مي‌كند.
بخش‌ ديگري‌ از فعاليت‌ قلمي‌ و ايده‌پروري‌ طالبوف‌ معطوف‌ به‌ مسائل‌ اجتماعي‌ و انتقاد از فرهنگ‌ ايراني‌ است‌؛ وي‌ در اين‌ رابطه‌ و بر پايه‌ي‌ نقش‌ محوري‌ كه‌ به‌ دانش‌آموزي‌ و آموزش‌ همگاني‌ قائل‌ است‌، به‌ مؤلفه‌هاي‌ فرهنگي‌ انحطاط‌ ايران‌ پرداخته‌ و مصاديق‌ آن‌ را در فساد اهل‌ سياست‌ ـ زوال‌ انديشه‌ و ناهنجاريهاي‌ اخلاقي‌ مي‌داند؛ طالبوف‌ براي‌ گذار از انحطاط‌ به‌ مفهوم‌ فرهنگ‌ توجه‌ دارد و نظريه‌اي‌ تمدني‌ را پي‌ مي‌افكند؛ وي‌ سير فرهنگ‌ و تمدن‌ انساني‌ را رو به‌ تعالي‌ و پيشرفت‌ مي‌داند و بر عنصر عقلاني‌ ترقي‌ و تجدد تاكيد دارد؛ همين‌ مساله‌ طالبوف‌ را به‌ دوگانگي‌ انحطاط‌ ايراني‌/پيشرفت‌ جهاني‌ رهنمون‌ مي‌شود تا بر اساس‌ آن‌، تجديد مطلع‌ در فرهنگ‌ ايراني‌ و گذار از انحطاط‌ و زوال‌ را شاهد باشيم‌.
طالبوف‌ در بخشي‌ از آسيب‌شناسي‌ فرهنگ‌ ايراني‌ و انحطاط‌ آگاهي‌ به‌ عنصر ديني‌ اشاره‌ دارد و نقش‌ بازدارنده‌ي‌ ايده‌هاي‌ شريعت‌ را در تمدن‌ سازي‌ و ترقي‌ بخشي‌ به‌ فرهنگ‌ با واقع‌ بيني‌ به‌ بحث‌ مي‌گذارد؛ شايد نظر طالبوف‌ در اين‌ زمينه‌ متوجه‌ به‌ اصلاح‌ ديني‌ و لزوم‌ بازخواني‌ در نقش‌ و كاركرد دين‌ در جامعه‌ باشد؛ نقشي‌ كه‌ توسط‌ مفسران‌ رسمي‌ به‌ شكلي‌ غير معقول‌ و غير انساني‌ درآمده‌ و به‌ سخن‌ كواكبي‌ و ديگر منورالفكران‌ عصر قاجار به‌ شكل‌ استبداد ديني‌ ظاهر شده‌ است‌؛ طالبوف‌ به‌ درستي‌ دريافته‌ است‌ كساني‌ كه‌ بايد مفسر باورها و متصدي‌ امور اخروي‌ متدينان‌ باشند، در امور ملكي‌ و مسايل‌ دنيوي‌ درگير شده‌ و دينداري‌ را از احوالات‌ شخصي‌ به‌ رتق‌ و فتق‌ دنيوي‌ آلوده‌ كرده‌اند، طالبوف‌ كه‌ پروژه‌ي‌ تجدد در ايران‌ را به‌ امر معرفتي‌ ـ تاريخي‌ تبديل‌ نموده‌ است‌، به‌ مساله‌ي‌ تغيير خط‌ و اصلاح‌ الفبا نيز اشاره‌ دارد و به‌ تبع‌ آخوندزاده‌، ملكم‌ خان‌ و... آن‌ را براي‌ تجديد حيات‌ فرهنگي‌ ايران‌ و تكميل‌ باززايي‌ فكري‌ ـ سياسي‌، ضروري‌ مي‌شمارد. طالبوف‌ در اين‌ مساله‌ بر اصلاح‌ خط‌ با حفظ‌ الفبا تاكيد داشت‌ و با اين‌ ايده‌ي‌ خود توانست‌، افكار و نظريات‌ پيش‌كسوتان‌ اصلاح‌ خط‌ را به‌ روشنفكران‌ بعدي‌ كه‌ در پي‌ بازسازي‌ زبان‌ فارسي‌ و كارآمد كردن‌ آن‌ مطابق‌ با نيازهاي‌ فرهنگي‌ زمان‌ اهتمام‌ داشتند، پيوند زند.
فكر تجدد كه‌ به‌ اين‌ كشور وارد شد از همان‌ سرآغازهاي‌ خود عنصري‌ از مليت‌ خواهي‌ و ايده‌هاي‌ ناسيوناليستي‌ را نيز به‌ همراه‌ داشت‌؛ ضربات‌ روحي‌ كه‌ از دست‌ دادن‌ مناطقي‌ از ايران‌ زمين‌ در جنگ‌هاي‌ روسيه‌ بر ذهن‌ و زبان‌ نخبگان‌ و مردان‌ سياسي‌ بر جاي‌ گذاشت‌، جاي‌ را بر ايده‌هاي‌ وطن‌خواهانه‌ باز نمود و آنان‌ را به‌ وجه‌ مدرن‌ ناسيوناليسم‌ آشنا ساخت‌؛ روشنفكران‌ در ايده‌هاي‌ مليت‌خواهي‌ از يك‌ طرف‌ خواستار عظمت‌ ايراني‌ بودند و در اين‌ زمينه‌ آرمانشهر خود را در دوران‌ باستان‌ مي‌جستند و از طرف‌ ديگر در پي‌ ايجاد هويت‌ ملي‌ بر پايه‌ي‌ مولفه‌هاي‌ تعريف‌ شده‌ي‌ مدرن‌ براي‌ ايران‌ زمين‌ بودند؛ مؤلفه‌هايي‌ كه‌ جغرافيا ـ ارزش‌هاي‌ فرهنگي‌ و ساختارهاي‌ سياسي‌ و مدني‌ را براي‌ دولت‌ ـ ملت‌ ايران‌ تعريف‌ و مشخص‌ مي‌كرد؛ طالبوف‌ نيز بر اين‌ اساس‌ ناسيوناليسم‌ را به‌ ايده‌هاي‌ دوگانگي‌ غرب‌/ شرق‌ پيوند زد و در نظام‌ انديشگي‌ خود از هويت‌ ملي‌ ايراني‌ سخن‌ گفت‌؛ در منظومه‌ تفكر سياسي‌ طالبوف‌، ناسيوناليسم‌ عنصر بسيار نيرومندي‌ است‌. او از روشن‌انديشان‌ دوره‌ بلافصل‌ حركت‌ مشروطه‌خواهي‌ است‌ كه‌ در نشر و گسترش‌ انديشه‌ ملي‌ سهم‌ بسزايي‌ دارد. علاوه‌ بر پايه‌هاي‌ سياسي‌ فلسفه‌ ناسيوناليسم‌، شايد روزگار هجرت‌ غربت‌ خاصه‌ زندگي‌ اندوهبار مهاجران‌ ايراني‌ (كه‌ بارها به‌ آن‌ اشاره‌ دارد) عامل‌ عاطفي‌ در وجهه‌ نظر كلي‌ او باشد يا دست‌ كم‌ تأثيري‌ در ذهن‌ او بخشيده‌ است‌. در عين‌ حال‌، چنانكه‌ خواهيم‌ شناخت‌ جهان‌بيني‌ او فراسوي‌ افكار ملي‌ صرف‌ است‌؛ به‌ جهان‌ آسيا مي‌انديشد و به‌ كل‌ جهان‌ انسانيت‌. اين‌ نشانه‌ فراخ‌انديشي‌ وسعه‌ ذهن‌ و منش‌ اوست‌ كه‌ خصلت‌ هر نويسنده‌ اجتماعي‌ شايسته‌اي‌ مي‌باشد.
طالبوف‌ همه‌ جا «وطن‌» و «ملت‌» را در ربط‌ اصول‌ ناسيوناليسم‌ به‌ كار مي‌برد. الفاظ‌: مليت‌، ملت‌خواهي‌، ترقي‌ ملتي‌، منافع‌ ملي‌، جسم‌ ملي‌، تنسيج‌ مليه‌، حب‌ وطن‌ از اصلاحات‌ متعارفي‌ بلكه‌ ورد زبان‌ او باشند. شعر سياسي‌ ملي‌ هم‌ سروده‌ است‌.»(انديشه‌هاي‌ طالبوف‌ تبريزي‌1363،ص‌90)
با طالبوف‌ برهه‌اي‌ از جريان‌ انديشه‌هاي‌ مدرن‌ در ايران‌ پايان‌ يافته‌ و مقطع‌ تازه‌اي‌ شروع‌ مي‌شود كه‌ بيشترين‌ حجم‌ انديشگي‌ را از استقرار نظام‌ مشروطه‌ گرفته‌ و بيشترين‌ اهتمام‌ را در ادغام‌ فرهنگ‌ ايراني‌ در نظام‌ مدرن‌ جهاني‌ مي‌فهمد؛ كساني‌ چون‌ احمد كسروي‌ ـ محمد علي‌ فروغي‌ و... از روشنفكراني‌ هستند كه‌ فاز دوم‌ جريان‌ انديشه‌هاي‌ مدرن‌ را به‌ خود اختصاص‌ داده‌اند. 

.