يكي ديگر از منورالفكران ايراني كه حلقهي واسط ميان
پيش زمينههاي مشروطه و تثبيت آن در جامعهي ايران است، ميرزا عبدالرحيم
طالبوف تبريزي است؛ وي جنبههايي از مدرنيتهي فرهنگي و سياسي را براي فرهنگ
ايران به ارمغان آورد؛ ميرزا عبدالرحيم طالبوف به سال 1250قمری در تبريز متولد
و به اوان جواني همراه خانواده راهي تفليس شد. تحصيلات اوليه در دانش هاي جديد را
در آن جا آموخت؛ به سالياني ديگر و موقعي كه ميرزا عبدالرحيم به زمانه پختگي رسيد،
به ترجمه و نگارش روي آورده و به ترويج ايده هاي مدرن پرداخت. كارنامه علمي طالبوف
تبريزي عبارتند از: «نخبه سپهري». «كتاب احمد يا سفينه طالبي». «مسالك المحسنين».
«ايضاحات در آزادي». «ترجمه فيزيك يا حكمت طبيعيه». «ترجمه هيئت جديد». «ترجمه
پندنامه ماركوس قيصر روم». «سياست طالبي» و اشعاری در زمينه هاي اجتماعي و سياسي.
ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي در دوره اول مجلس شوراي ملي از تبريز به نمايندگي انتخاب
و به دليل مخالفت خواني عده اي متشرعان موفق به حضور در پارلمان نشد. وي در سال
1329 قمري درگذشت.
به تحقيق فصلي از انديشههاي جديد در ايران عصر
مشروطه به ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي اختصاص دارد؛ او كه از پيشگامان
سياست مشروطهخواهي بود، در عرصهي انديشهورزي نيز جزو مدرنهاي كلاسيك
ايراني به شمار ميرود و ايدههايي كه در رابطه با مسائل فرهنگي ـ اجتماعي
ـ سياسي و اقتصادي پرورش داده، در گسست از علوم و معارف سنتي قرار ميگيرند؛
آموزههاي علمي و انگارههاي فلسفي جهان مدرن اصليترين پايهي انديشگي
طالبوف را تشكيل ميدهند. وي نيز به مانند آخوندزاده، آقا خان كرماني و
ملكم خان بر اساس آموختههايش از مدرنيته، به اظهار نظر در مسائل سياسي
پرداخت و ايدههاي جديدي در مسائل فرهنگي ـ اجتماعي پديد آورد. طالبوف در
زماني به طرح اين ايدهها و نظريات پرداخت كه جنبش مشروطيت به بار نشسته
و نهادهاي سياسي نوين در ايران پايهگذاري شده بودند؛ او براي استحكام اين
نهادها و گسترش مدنيت تازه، انديشههاي مدرن خود را در تجربهاي عيني و
سرنوشتساز ميديد و طالبوف به واقع توانست اين تجربيات را با موفقيت از سر
بگذراند.
با اين كه طالبوف در بيان برخي از مفردات انديشهي
خود با شدت و ضعف تئوريك درگير است، اما در دريافت واقعبينانه از روح
زمانه و شناخت نيازهاي جامعهي دگرگون شدهي ايران موفق است؛ به همين
خاطر طالبوف فرزند زمانهي خود است و آئينهي تمام نماي حقايق عصري است
كه جنبش مشروطيت را تجربه كرده و پذيراي ايدههاي مدرن اجتماعي ـ سياسي
و فرهنگي است؛ آموختههاي طالبوف از شرايط فرهنگي روسيه و آگاهي كه از
دانشهاي مدرن به دست آورده بود، او را متوجه جايگاه محوري عقل در نظام
انديشگي كرد و طالبوف به دنبال پيشگامان روشنفكري ايران، با تكيه بر علوم
تجربي و فلسفهي غيرمتافيزيكي، به كنكاش و اظهارنظر در امور سياسي و مسائل
اجتماعي پرداخت. آثار و تاليفاتي كه طالبوف در نشر و پخش ايدههاي مدرنيته
به رشته تحرير كشيد، آكنده از عقلباوري، تجربه مسلكي و سياست مشروطه است؛
مسالكالمحسنين در بردارندهي انتقاد اجتماعي است؛ ايضاحات در خصوص آزادي
كه بيانگر ليبراليسم قرن هيجدهمي است. كتاب احمد كه روح آموزش و پرورش
دنياي مدرن را در خود جاي داده است، همه ناظر به ذهنيت روشنگرانهاي است
كه طالبوف در طي مراحل مختلف زندگي خود آنها را كسب كرده بود.
طالبوف حال كه ايدههاي تجربي را در كنار عقلانيت مدرن
پذيرفته، به مواجهه با نظام متافيزيك سنتي ميرود و بر خلاف خردورزي
متافيزيكي و انتزاعي قدما، بر عقل انتقادي و مادي جديد استناد ميكند. بيترديد
طالبوف متوجه گسستي بود كه در خردورزي انسانها رخ داده بود و از زمينههاي
معرفتي و بسترهاي اجتماعي شكلگيري سوژهباوري آگاهي كافي داشت؛ به همين
خاطر مسائل وجودي را در تفكر تجربهباوري قرائت ميكرد و از ايدههاي انساني
اسطورهزدايي ميكرد، ايدههاي فلسفهي مدرن را طالبوف تا مسائل ديني نيز
گسترش ميدهد و بر خلاف پيشينيان، دين را به روايت عقلانيت ميفهمد؛ در
حقيقت طالبوف نيز دين را به ابژهي معرفتي تبديل ميكند و آن را به شكل
تاريخي و غير از مؤلفههاي ايماني دريافت ميكند. به همين خاطر حاق واقع
دين را بيرون از سنتهاي عرفي ديني و جغرافياي زميني آن، امري فراتاريخي
و هماهنگ ميداند؛ دقت در آموزههاي انديشگي مدرنيته، طالبوف را به يكي از
اساسيترين پايههاي دنياي جديد رهنمون ميشود؛ خردباوري و اعتقاد به آزادي
و اختيار ذاتي انسان مفهومي است كه طالبوف را در گذار از جهان بسته و
تقديرباور سنتي، در جريان روشنفكري ايراني قرار ميدهد. وي بر پايهي اين
ديدگاه به اهميت وجودي انسان ميرسد و بر خلاف پيشينيان كه از انسان كامل
و متافيزيكي خارج از واقعيت و تاريخ بحث ميكردند، به انسان حاضر در اجتماع
و صاحب اراده و شايستهي تربيت و بهرهمند از خرد و تجربه تاكيد ميكند.
اگر در منظومهي معرفتي طالبوف، انسان صاحب اختيار و
آكنده از عقلانيت و تجربهورزي است، پس آموزش اين موجود از حساسيت محوري
و مركزي برخوردار است؛ به همين خاطر طالبوف به درستي بر امر آموزش در تحقق
امنيت و رفاه اجتماعي و تامين ارزشهاي ذاتي انسانها ميرسد و آن را يكي
از راهكارهاي مهم و حياتي در گذار از جهان سنتي و پيشاانساني قرار ميدهد.
طالبوف كه يافتههاي خود را از انديشههاي مدرن در
زمينههاي دين پژوهي، متافيزيكزدايي، تجربهباوري به كار گرفته است، در
تاريخنگاري نيز به انديشمندان غربي استناد ميكند و بر پايهي آنها به
كالبدشكافي از حوادث تاريخي و جريانات عصري ميپردازد؛ ايدههاي تاريخ
نگرانه، طالبوف را به پيگيري از راز و رمز تحقق مدنيت و كاوش از علل و
عوامل ظهور تمدن انساني راهبر ميشود؛ وي در مسالكالمحسنين مينويسد: «اگر
ايرانيان به راز مدنيت پي نبرند، و قدرت محركي كه آنان را به ترقي
رهنمون گردد در خود ايران توليد نگردد، وطن ما راه انقراض در پيش خواهد گرفت.»(مسالكالمحسنين
1356،ص231) طالبوف از يك طرف الگوي دستيابي به مدنيت را در مدرنيته ميداند
و از طرف ديگر سوداي درونزايي آن را در سر ميپروراند؛ ايدهاي كه در ميان
جريان روشنفكري ايران كمتر مورد توجه قرار گرفت و در انحرافات تفريطگرايانهي
غربگرايان مقلد و افراطگرايي غرب ستيزانه به بنبست معرفتي محتوم خود
رسيد.
طالبوف نيز مانند برخي از منورالفكران عصر ناصري براي
باززايي مدنيت ايراني به ژاپن و پيشرفتهايي كه در راه تمدن مدرن سپري
ميكرد، توجه دارد. سياست و تبيين عقلاني آن يكي از دغدغههاي اصلي طالبوف
است؛ در شرايطي كه طالبوف به پيريزي انديشههاي خود مشغول بود، هم سياست
عملي كه در ايران جاري بود و هم فلسفهي سياسي كه در ميان دانشآموختگان
جريان داشت، در سراشيبي انحطاط و زوال قرار داشتند. مردان سياست در صحنهي
كشورداري آلوده به استبداد قبيلهاي در پي چپاول و دستاندازي به كرامت
انساني رعيت بودند و ميراث چندين هزار سالهي استبداد ايراني، توش و توان
ابراز وجود را از زيردستان گرفته بود؛ شاهنشاهي قاجاريه در مواجهه با دنياي
جديد و ساختارهاي نوين كشورداري، در تقلاي بيفرجام استمرار حاكميت خود
بودند. فلسفهي سياسي نيز با رانده شدن به كجراههي عرفان گرايي و شريعتباوري،
به اندرزنامههاي اخلاقي و دستورات كلي متافيزيكي ميل نموده بودند؛ در
زوال انديشگي سياستباوري همين بس كه حادثهي دورانسازي چون مشروطيت و
پيش زمينههاي آن را هيچ كدام از دانش آموختگان سنتي نتوانستند به تحليل
عقلاني ببرند و تنها موردي كه توسط ميرزا محمد حسين نائيني در رسالهي
تنبيهالامة و تنزيه الملة به رشته تحرير كشيده شد، با ناسازههاي معرفتي
جدي و بنيانهاي فكري اساسي درگير شد و به همان سرنوشت محتوم ديگر رسالهها
دچار شد.(قدرت سياسي در انديشه ايراني از فارابي تا نائيني1381،ص135)
در اين اوضاع و احوال سياسي و فرهنگي بود كه ميرزا
عبدالرحيم طالبوف تبريزي به باورهاي سياسي مدرنيته روي كرد و انديشههاي
سياسي را بر پايهي ايدههاي ليبراليستي و سوسياليسم در گسست از انديشهي
سياسي سنت بنيان گذاشت؛ طالبوف در استفاده از انديشهي سياسي مدرن به
اصول اساسي آن استناد كرده و مفاهيمي چون: حقوق طبيعي ـ قرارداد اجتماعي
و آزادي را در منظومهي فكري خود به بحث ميگذارد؛ «اگر ايراني بخواهد بداند
كه چرا اقدامات وطن پرستان از پيش نمي رود، چرا تخم ترقي ما نروئيده خشك مي شود،
چرا بشارت هاي جرائد ما بعد از دو روز مبدل به يأس و سوء خسارت مي گردد، چرا احكام
اكيده دولت روز ديگر فراموش يا از اجزايش پنبه در گوش مي ماند... به جهت آن كه
خانه اي كه در تزيينات او مي كوشيم بي بنا است.. و اين بنا همان كلمه واحده اي است
كه او را قانون مي گويند و ما نداريم. و تا قانون نداريم، ملت و دولت و وطن و
استقلال در معني وجود نخواهد داشت.»(سياست طالبي، ص 150) همان طور كه آدميت هم اشاره
ميكند طالبوف از مكتب سوسياليستي نيز بهرهمند است و از آن مقولهي برابري
و عدالت اجتماعي را در كنار آزاديخواهي انتخاب ميكند؛ رويكرد طالبوف به
آزادي و برابري در پاسخگويي به واقعيات جامعهي ايراني، رويكردي واقعبينانه
است؛ جامعهاي كه هم از نابرابريها رنج ميبرد و هم از آزادي خالي است.
طالبوف آزادي را در پارادايم مدرنيته به معناي حقوقي و اجتماعي ميداند و
برابري را نيز خارج از نرمهاي متافيزيكي فرهنگ سنتي ميپذيرد. وي اين همه
را برآمده از حقوق طبيعي انساني و امري ذاتي براي تمدن و مدنيت ميداند.
با اين كه طالبوف در برخي از بنيادها گرفتار تداوم
ميان سنت و مدرنيته شده است، اما در توابع و الزامات آزاديخواهي، ايدههاي
ليبراليستي را در آزادي عقايد و ديگر آزاديهاي اجتماعي و حقوقي مورد توجه
قرار ميدهد؛ «درباره عناصر اصلي آزادي از «آزادي هويت» (يعني آزادي شخصي)
و «آزادي عقايد» و «آزاد قول» يا آزادي بيان نام ميبرد و از شقوق آن آزادي
انتخابات، آزادي مطبوعات و آزادي اجتماع را ميشمارد.»(انديشههاي طالبوف
تبريزي1363،ص34)
بحث از لوازم و توابع آزادي در مكتب ليبراليسم،
طالبوف را به طرف ضرورت و جايگاه حقوق در مدنيت و پويايي انسانها ميكشاند؛
در اين بحث طالبوف بنيان كار خود را بر حقوق طبيعي و ذاتي انسان ميگذارد.
حقوقي كه همذات با حضور فيزيكي انسان در دنيا، متولد ميشود و با هيچ ابزار
ـ عقيده و ساختاري قابل چشمپوشي و گذشت نيست. اين ايده در سرآغاز مدرنيته
به يكي از اصول اساسي آن تبديل شد و براي اولين بار در تاريخ فرهنگ و
تمدن انساني، سخن از حقوق بشر و حقوق اجتماعي انسانها به ميان آمد. طالبوف
در تكميل ايدههاي ليبراليستي خود به حق مالكيت نيز پرداخته و آن را در
رابطه با نظام ملاكي جاري در ايران به بحث ميگذارد؛ وي در اين خصوص
گوشهچشمي هم به ايدههاي سوسياليستي داشته و در واقع در پرورش ايدههاي
خود از سوسيالدموكراسي الهام ميگيرد.
بحث از اجتماع، طالبوف را به بحث از دولت راهبر ميشود.
وي در اين زمينه نيز تحت تاثير مكتب ليبراليسم است و دولت را به عنوان
نهادي حافظ امنيت جان و مال و آزادي شهروندان تعريف ميكند؛ اگر دولت را
به اين معنا بفهميم از يك طرف بر حاكميت مطلقه خط بطلان كشيدهايم و
دولت را در معناي مشروطهي آن ميفهميم و از طرف ديگر پديدهي دولت را
برآمده از قرارداد اجتماعي و خارج از حاكميتهاي متافيزيكي دوران سنت تعبير
كردهايم. طالبوف كه از دولت بحث ميكند، به تفصيل به تفاوت دولت مطلقه
و مشروطه توجه دارد و نظام مطلقه را به لحاظ اين كه مانع پرورش قوههاي
انساني و نافي آزاديهاي اجتماعي و از بين برندهي عدالت است، به شدت
محكوم ميكند.(كتاب احمد1356،ص80/2) و جا به جا در آثار و تاليفات خود آثار
استبداد را نكوهش ميكند.(انديشههاي طالبوف تبريزي1363،ص40) طالبوف در
تبيين دولت مدرن مشروطه، به الزامات قانوني و حقوقي آن نيز پرداخته و
حاكميت ملي را به مسالهي انديشهي سياسي تبديل ميكند. «اصول حكومت ملي
محور بحث طالبوف در فلسفه سياسي جديد است. دانستيم كه مشروطيت را همه جا
به معني قانون اساسي (كنستيتوسيون) استعمال ميكنند، اعم از اينكه سلطنت
مشروطه موروثي باشد يا دولت جمهوري انتخابي. تصريح دارد كه مقصودش از لغت
«مشروطه» همان «مشروطي بودن» قدرت حكومت است. به عبارت ديگر كلمات
«مشروطه» و «مشروطي بودن» (و «كنستيتوسيون» و «كندسيونل») را به يك معني و
در واقع مترادف يكديگر به كار ميبرد.»(انديشههاي طالبوف تبريزي1363،ص41)
حال كه اصول اوليه دولت مدرن ملي را طالبوف مشخص
نموده است، به پديدهي قانون ميپردازد و با واقعبيني در شرايط ايران عصر
قاجاريه، به تفصيل از لوازم قانونخواهي و لزوم اجراي آن در كشور سخن ميگويد.
طالبوف كه قانون را عبارت از «فصول مرتب احكام مشخص حقوق و حدود مدني و
سياسي متعلق به فرد و جماعت نوع» ميداند، بر اساس اجراي آن بر اين باور
است كه «هر فرد كاملاً از مال و جان خود مطمئن و از حركات خلاف خود مسئول
بالسويه ميباشد.»
در گسترهي انديشهي سياسي، طالبوف به زيرساختهاي
اجتماعي قانون گذاري ميرسد و آن را بر خلاف پيشينيان نه در احكام آسماني
و نه در اقتدار موروثي، بلكه در اراده جمعي ملت ميداند؛ ثبت مفهوم ملت،
نگرهي مدرن طالبوف را در امور سياسي تكميل ميكند. اين مفهوم كه برآمده
از ظهور گفتمان سياسي مدرنيته است، ناظر بر شكلگيري فرديت و تحقق حقوق
شهروندي و تامين قرارداد اجتماعي است؛ بنابراين «ميرسد به منبع اقتدار
قانونگذاري و آن اراده ملت است.
منظورش اينكه
قانوني كه سعادت گروه محدودي را تأمين نمايد، مطرود است. اينجا هم به
آراي بنتام توجه دارد كه معيار قانونگذاري نيكو را تأمين بيشترين سعادت
براي بزرگترين اكثريت جامعه ميشناخت.»(انديشههاي طالبوف تبريزي1363،ص45)
بعد از بحث در لايههاي دولتي و ملت، طالبوف در پيريزي
جامعهاي سعادتمند و رفاهي، به امر آموزش و پرورش پرداخته و آن را چونان
اصلي اساسي و محوري براي تامين روحيهي وطنخواهي، مليت پرستي و قانونگرايي
ميداند.
طالبوف در بخش ديگري از انديشههاي سياسي خود، به
تاسي از جان لاك حق طغيان را نيز براي ابناي ملت و افراد اجتماع در مقابل
انحراف حاكميت از وظايف قانوني و حقوقي خود، تجويز ميكند. جان لاك در بحث
از اصول قرارداد اجتماعي و بنيان جامعهي مدني و شكلگيري دموكراسي سياسي،
در كنار حقوق مربوط به جان و مال و آزادي، از حق انقلاب و اعتراض
شهروندان نيز سخن گفته است.
طالبوف كه در انديشههاي سياسي و اجتماعي، از مدرنيته
و صاحبنظران ليبرال آن الهام گرفته بود، در فلسفهي تاريخ نيز وامدار اين
نظام انديشگي است و در سخن از سير تاريخ به ايدههاي ترقيخواهانه و
پيشرفتگرايانه تاكيد دارد. نگرش فلسفي به تاريخ و تحليل علل و عوامل
پيشرفت تاريخي، طالبوف را به تاريخ ايران زمين و سير منحني آن متوجه ميكند؛
طالبوف در اين رابطه از استبداد فردي و نقشي كه در گرايش ايران به انحطاط
بر عهده داشت، به همراه عوامل فرهنگي و اقتصادي بحث ميكند. طالبوف براي
خروج از وضعيت انحطاطي كه دامنگير ايران زمين شده بود، در عرصههاي سياسي،
به حكومت مشروطه روي ميكند. در فرهنگ، علم آموزي و دانشورزي همگاني را
تجويز ميكند. در اقتصاد به آموختههايش از اقتصاد مدرن بازار آزاد اشاره
دارد؛ با اين حال محور انديشههاي جديد طالبوف را آزادي تشكيل ميدهند و وي
به اين امر ميپردازد كه بدون آزادي فردي، هيچ كدام از تحولات سياسي ـ
اقتصادي و دگرگوني فرهنگي به دست نخواهند آمد.
طالبوف در ادامه تشريح و توضيح ضرورت آزادي در ايران
عصر مشروطه، به موانع و آفاتي كه متوجه آزادي است پرداخته و حركتهاي
احساسي انقلابيون و بازگشت استبداد سنتي را از دشمنان آزادي ميداند؛ انگار
طالبوف با زمينههاي عقلاني پرورش فكري خود، دوران استبداد صغير و لطماتي
كه انقلابيون احساسي بر مشروطيت نوپاي ايران وارد ساختند را پيش از وقوع
تشخيص داده بود. از طرف ديگر طالبوف به درايت دريافته بود كه اگر نتوان
آزادي را با مكانيسم و عوامل مربوط به آن در جامعه نهادينه كرد و
راهكارهاي لازم را براي رشد و گسترش آن انجام داد، بيترديد آزادي مورد
تهديد يا سرنگوني قرار خواهد گرفت.
بنابر آن چه در نوشتههاي طالبوف راجع به آزادي ثبت
شده است، و حاكي از واقع بيني او نسبت به استمرار آزادي در جامعه است،
برخي كنشهايي كه طالبوف در مقابل انقلابيون و بعضي از اقدامات نسجيده آنها
از خود بروز ميداد، نه از روي استيصال بوده و نه از سرخوردگي وي نسبت به
انقلاب مشروطه ناشي ميشود؛ بلكه طالبوف در مقام انديشمندي كه امر سياسي
و جريانات اجتماعي را به تحليل ميگذاشت، به اين مساله آگاهي داشت كه
بدون پشتوانههاي نظري و نهاد سازي لازم در امر آزاديخواهي و قانونگرايي،
پروژهي مشروطيت با بن بست مواجه خواهد شد. طالبوف براي اين كه متهم به
بريدن از اصول مشروطيت نشود، در توجيه ايدههاي خود به عملكرد مجاهدين قفقازي
و مقايسهي آن با وضعيت انجمنهاي عثماني اشاره ميكند؛ انقلابيوني كه با
پيروي از توده عوام و رواج ايدههاي پوپوليستي، نخبگان را كه عامل اصلي
ترقي و پيشرفت جامعه هستند و وظيفهي فرهنگسازي را در تمدن انساني بر عهده
دارند، از دايره فعاليت خارج كردند؛ همين ايدههاي عوامگرايانه بود كه در
مجلس دوم و... سر از افراطكاري درآورد و ترورهاي كور را در دستور كار بخشي
از مشروطهخواهان تعريف كرد.
افراطكاري و عوامگرايي، اصول مشروطيت را به پستوي
اذهان برد و مجلس كه از ثمرات اصلي جنبش مشروطهخواهي بود، عدهاي را در
خود جاي داد كه بر پايهي ايدههاي پوپوليستي، جبههسازي را باب كردند و به
جاي ايجاد ساختارهاي مدني و قانوني، مناطقي از كشور را به هرج ومرج كشانده
و راه را براي بازگشت استبداد و دستاندازي بيگانگان هموار نمودند؛ ميرزا
عبدالرحيم طالبوف تبريزي در بحث از مسائل اقتصادي، به ايدههاي سوسياليستي
روي ميكند و آن را در كنار ايدههاي ليبراليسم سياسي خود جاي ميدهد؛ در
مباحث اقتصادي، طالبوف بيشترين توجه خود را معطوف به نابرابريهاي اجتماعي
و اختلاف طبقاتي ميكند كه در جامعه جريان دارد؛ تفاوتي كه ميان اربابان
و رعيت محروم ايراني در طي ساليان دراز بوده، عاليترين فاكت را براي
ايدههاي سوسياليستي در اختيار طالبوف قرار ميدهد و نظام انديشههاي وي را
در جمع بين ليبراليسم و جمعباوري دچار پارادوكس جدي ميگرداند؛ طالبوف
بدون توجه به همبستگي ارگانيك آزادي سياسي و بازار آزاد و هماهنگي كه
ميان آزادي اقتصادي و حقوق سياسي است، انديشههاي خود را با ناسازههاي
حاد معرفتي و واقعي مواجه ميكند. همين ناسازه طالبوف را به سوي طرح نقشهاي
براي اصلاح اقتصاد معيشتي و قبيلهاي رهنمون شده و او را از پيريزي اقتصاد
نوين مبتني بر ايدههاي آزاديخواهانه و قانونمدارانه و در ارتباط با نظام
جهاني اقتصاد مدرن دور ميكند؛ حال كه طالبوف در داخل منظومهي معرفتي خود
به اقتصاد سوسياليستي روي كرده است، به توضيح اركان فكري آن پرداخته و
همراه با سوسياليستهاي تخيلي همزمان خود، سخن از سوسياليسم علمي ميراند.
همان طور كه آدميت نيز اشاره ميكند، طالبوف ايدههاي
سوسياليستي خود را وامدار حركات سوسيال دموكراسي قفقاز بود؛ بلافاصله بايد
اضافه كرد طالبوف در عين حالي كه حدود عملي خود را با آنان حفظ ميكرد، از
ايدههاي برابريخواهي آنان بيتاثير نبوده است؛ شايد يكي از علل اين
تاثيرپذيري، واقعيات اجتماعي بود كه طالبوف در زندگي روزانه و توام با
تبعيض اقشار فرودست جامعهي ايراني و قفقاز به عينه ناظر بود و از حقايق
فاصله طبقاتي و نبود عدالت اجتماعي آگاهي كافي داشت؛ ايدههاي سوسياليستي
كه در نظام فكري طالبوف جاي گرفته بود، او را به انتقاد از نظام اقتصادي
سرمايهداري رهنمون شد و وي به اصليترين مظاهر آن كه در مصرفزدگي و
كالاوارگي نمود يافته بود، واقعبينانه تاخت.
نگاه منتقدانه طالبوف به اقتصاد سرمايهداري، او را
متوجه ادغام ايران در روابط بينالمللي اقتصاد و اثراتي كه بر نظام ملي
خواهد گذاشت ميگرداند؛ يكي از شواهد اين نگرش را جنگ جهاني اول در اختيار
طالبوف قرار ميدهد؛ جنگي براي سرمايه در ميان دول اروپايي و براي تعريف
مجدد مرزهاي جغرافيايي و تقسيم جهان درگرفت و ايران را در حين بيطرفي، در
عوارض و تاثيرات مخرب خود گرفتار كرد.
حال كه طالبوف ايدههاي سوسياليستي را در افكار خود
پذيرفته است، در رويكرد به مسائل عملي و شناختي كه از شرايط عيني جامعهي
ايراني دارد، تقسيم اراضي و نفي نظام ارباب و رعيتي را در اولويت كاري
خود قرار ميدهد؛ اگر چه دريافت طالبوف از واقعيات اجتماعي جاي بحث ندارد و
سيطرهي نظام شبه فئودالي در ايران اثرات زيانباري هم بر اقتصاد و سياست
و هم بر فرهنگ اين سرزمين داشته است؛ و از طرفي با تحولاتي كه در نظام
اقتصاد جهاني و جابجايي طلا با نقره در پايه كالا به وقوع پيوسته بود،
اقتصاد سنتي ايران نيز به سرانجام محتوم خود رسيد. از اين نظر طالبوف به
درستي دريافته بود كه براي حضور در روابط بينالمللي جديد، اقتصاد ايران
نيز نياز به بديل و جانشيني كارآمد دارد، اما در طرح بديل سوسياليستي،
طالبوف راه به خطا برده بود؛ از طرفي وي متوجه ارتباط ارگانيك ميان
اقتصاد ـ سياست و فرهنگ در دنياي مدرن نبود و بر پايهي معلومات زمانهاش،
در پي چفت و بست ليبراليسم با سوسياليسم در جامعهاي قبيلهاي بود؛ با اين
حال نبايد از واقع بيني طالبوف در طرح مسائلي چون برقراري عدالت اجتماعي
و پشت سر گذاشتن نظام تيولداري و نفي معيشتخواهي روستايي، نيز غافل شد؛
طرفه آن كه طالبوف در دوراني به اين گونه از افكار و ايدهها رسيده بود
كه انقلابات سياسي در عصر جايگزيني نظام بورژوازي سوداگرانه با فئوداليسم
سنتي، آواي عدالت خواهانه و برابري سر ميداد و شور انقلابي راه را بر شعور
عقلاني بسته بود، طالبوف بر اساس تلقي كه از ايدههاي سوسياليستي و نقشهي
عملي رفع تبعيض در جامعه براي خود ترسيم كرده بود، اقدامات اميركبير را
نمونهاي از نقشهي ترقي ايران عرضه ميكند.
بخش ديگري از فعاليت قلمي و ايدهپروري طالبوف معطوف
به مسائل اجتماعي و انتقاد از فرهنگ ايراني است؛ وي در اين رابطه و بر
پايهي نقش محوري كه به دانشآموزي و آموزش همگاني قائل است، به مؤلفههاي
فرهنگي انحطاط ايران پرداخته و مصاديق آن را در فساد اهل سياست ـ زوال
انديشه و ناهنجاريهاي اخلاقي ميداند؛ طالبوف براي گذار از انحطاط به مفهوم
فرهنگ توجه دارد و نظريهاي تمدني را پي ميافكند؛ وي سير فرهنگ و تمدن
انساني را رو به تعالي و پيشرفت ميداند و بر عنصر عقلاني ترقي و تجدد تاكيد
دارد؛ همين مساله طالبوف را به دوگانگي انحطاط ايراني/پيشرفت جهاني
رهنمون ميشود تا بر اساس آن، تجديد مطلع در فرهنگ ايراني و گذار از انحطاط
و زوال را شاهد باشيم.
طالبوف در بخشي از آسيبشناسي فرهنگ ايراني و انحطاط
آگاهي به عنصر ديني اشاره دارد و نقش بازدارندهي ايدههاي شريعت را در
تمدن سازي و ترقي بخشي به فرهنگ با واقع بيني به بحث ميگذارد؛ شايد نظر
طالبوف در اين زمينه متوجه به اصلاح ديني و لزوم بازخواني در نقش و
كاركرد دين در جامعه باشد؛ نقشي كه توسط مفسران رسمي به شكلي غير معقول
و غير انساني درآمده و به سخن كواكبي و ديگر منورالفكران عصر قاجار به شكل
استبداد ديني ظاهر شده است؛ طالبوف به درستي دريافته است كساني كه بايد
مفسر باورها و متصدي امور اخروي متدينان باشند، در امور ملكي و مسايل دنيوي
درگير شده و دينداري را از احوالات شخصي به رتق و فتق دنيوي آلوده كردهاند،
طالبوف كه پروژهي تجدد در ايران را به امر معرفتي ـ تاريخي تبديل نموده
است، به مسالهي تغيير خط و اصلاح الفبا نيز اشاره دارد و به تبع
آخوندزاده، ملكم خان و... آن را براي تجديد حيات فرهنگي ايران و تكميل
باززايي فكري ـ سياسي، ضروري ميشمارد. طالبوف در اين مساله بر اصلاح خط
با حفظ الفبا تاكيد داشت و با اين ايدهي خود توانست، افكار و نظريات پيشكسوتان
اصلاح خط را به روشنفكران بعدي كه در پي بازسازي زبان فارسي و كارآمد
كردن آن مطابق با نيازهاي فرهنگي زمان اهتمام داشتند، پيوند زند.
فكر تجدد كه به اين كشور وارد شد از همان سرآغازهاي
خود عنصري از مليت خواهي و ايدههاي ناسيوناليستي را نيز به همراه داشت؛
ضربات روحي كه از دست دادن مناطقي از ايران زمين در جنگهاي روسيه بر
ذهن و زبان نخبگان و مردان سياسي بر جاي گذاشت، جاي را بر ايدههاي وطنخواهانه
باز نمود و آنان را به وجه مدرن ناسيوناليسم آشنا ساخت؛ روشنفكران در ايدههاي
مليتخواهي از يك طرف خواستار عظمت ايراني بودند و در اين زمينه آرمانشهر
خود را در دوران باستان ميجستند و از طرف ديگر در پي ايجاد هويت ملي بر
پايهي مولفههاي تعريف شدهي مدرن براي ايران زمين بودند؛ مؤلفههايي كه
جغرافيا ـ ارزشهاي فرهنگي و ساختارهاي سياسي و مدني را براي دولت ـ ملت
ايران تعريف و مشخص ميكرد؛ طالبوف نيز بر اين اساس ناسيوناليسم را به
ايدههاي دوگانگي غرب/ شرق پيوند زد و در نظام انديشگي خود از هويت ملي
ايراني سخن گفت؛ در منظومه تفكر سياسي طالبوف، ناسيوناليسم عنصر بسيار
نيرومندي است. او از روشنانديشان دوره بلافصل حركت مشروطهخواهي است كه
در نشر و گسترش انديشه ملي سهم بسزايي دارد. علاوه بر پايههاي سياسي
فلسفه ناسيوناليسم، شايد روزگار هجرت غربت خاصه زندگي اندوهبار مهاجران
ايراني (كه بارها به آن اشاره دارد) عامل عاطفي در وجهه نظر كلي او باشد
يا دست كم تأثيري در ذهن او بخشيده است. در عين حال، چنانكه خواهيم
شناخت جهانبيني او فراسوي افكار ملي صرف است؛ به جهان آسيا ميانديشد و
به كل جهان انسانيت. اين نشانه فراخانديشي وسعه ذهن و منش اوست كه
خصلت هر نويسنده اجتماعي شايستهاي ميباشد.
طالبوف همه جا «وطن» و «ملت» را در ربط اصول
ناسيوناليسم به كار ميبرد. الفاظ: مليت، ملتخواهي، ترقي ملتي، منافع ملي،
جسم ملي، تنسيج مليه، حب وطن از اصلاحات متعارفي بلكه ورد زبان او
باشند. شعر سياسي ملي هم سروده است.»(انديشههاي طالبوف تبريزي1363،ص90)
با طالبوف برههاي از جريان انديشههاي مدرن در ايران
پايان يافته و مقطع تازهاي شروع ميشود كه بيشترين حجم انديشگي را از
استقرار نظام مشروطه گرفته و بيشترين اهتمام را در ادغام فرهنگ ايراني در
نظام مدرن جهاني ميفهمد؛ كساني چون احمد كسروي ـ محمد علي فروغي و... از
روشنفكراني هستند كه فاز دوم جريان انديشههاي مدرن را به خود اختصاص دادهاند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر