۱۳۹۱ بهمن ۲۹, یکشنبه

تاریخ نگاری مدرن ایرانیان و آئین بهائی (بازخوانی تأخیر معرفتی و تاریخی)



تاریخ نگاری مدرن ایرانیان را در برابر وقایع نویسی سنتی قرار می دهم؛ دوگانگی که در دوره میانه قاجاریه به وجود آمد و نتیجه ای از برخورد فرهنگ و ادب ایرانی با دانش و فرهنگ فرنگیان بود. به استناد متون آن دوره، میرزا فتحعلی آخوندزاده بر اهمیت تاریخ نگاری و نقد تاریخی پرداخته و در همان زمانه، میرزا آقاخان کرمانی با نگارش «آئینه سکندری»، بنیان گذار تاریخ نگاری مدرن ایرانیان بشمار می رود. عصری که وقایع نگاری سنتی با «رستم التواریخ» و «ناسخ التواریخ»، به مسلخ سنجش و نسخ رفت و دوره ای نوین در بازخوانی رویدادهای تاریخی با تکیه بر تحلیل علل و عوامل آن ها شروع شد. رویداد مشروطیت، در جامعه ایرانی، نخستین نهادسازی مدرن است و تاریخ نگاری مدرن نیز آن را به عنوان اولین سوژه و موضوع تحقیقاتی خود ارائه می کند؛ مجموعه ای از مشروطه پژوهی و مشروطه پژوهان از «تاریخ مشروطه ایران» احمد کسروی تبریزی تا «ایدئولوژی نهضت مشروطیت» فریدون آدمیت، تاریخ نگاری مدرن ایرانیان را در رابطه با جنبش مشروطیت و پرسش از علل و عوامل آن به جریان اندیشه ورزی مدرن ایران معاصر پیوند می زنند. بی توجهی به لایه هایی از تجددگرایی ایرانیان در زمینه های اعتقادی و جنسیتی، از کمبودهای تاریخ نگاری مدرن و مشروطه پژوهی بشمار می روند؛ بازخوانی تأخیر تاریخی و معرفتی مدرن اندیشان ایرانی در روایت تجدد اعتقادی و تجدد جنسی، ضروری فرهنگی و نیازی بایسته در تکمیل فرهنگ و ادب مدرنیته در ایران است. در این نوشتار به بخشی از این تأخیر معرفتی و کچ تابی های تاریخ نگاری مارکسیستی در روایت تجدد اعتقادی و ظهور آئین های بابی و بهائیت می پردازم.
به اشاره می نویسم تاریخ نگاری مدرن در گسست از وقایع نویسی سنتی، برآمدی از تحول در ذهنیت انسانی و تغییر در شرایط اجتماعی و زیستی است که حاصل مدنیت جدید و مدرنیته است؛ در نگره مدرن به تاریخ و تحلیل روشمند و عقلانی حوادثی که در گذر زمان رخ داده اند، یکی از دستاوردهای اساسی تحول ذهنیت انسانی نمایان است؛ ذهنیتی که در پی کاوش تجربی و خردمندانه از علل و زیرساخت های رویدادهای زمانه بوده و با گذار از روایت ساده، حودث زمانه را به سنجش می گیرد و از چیستی و چرایی آن ها می نویسد. دانشی که در برابر و گذار از اسطوره باوری سنتی، مفهوم رویدادهای تاریخی را بدان گونه که رخ داده اند، نه کم و نه بیش به تحلیل خردمندانه و تأویل بین الاذهانی می کشاند، تاریخ نگاری  و تاریخ نویسی خوانده می شود. در واقع از نظرگاه تاریخی، سلسله علل و عوامل سازنده جریانات است و آن چه از پس حوادث و رویدادها نگریسته می شوند، در ظرف زمانی و مکانی خود و به اصطلاحی در افق دانایی و نظام معرفتی زمانه قابل فهم و درک است. به نوشته میرزا آقاخان کرمانی «تاریخ بحث می کند از اطوار و حرکات مردمان نامی و ترقی و تنزل ملل مختلفه دنیا در هر عصر. و ظهور شوکت های بشریه در هر زمان. و تحقیق و تفتیش عادات و اخلاق و موجبات انحطاط و انقراض دولت ها و هر چه از وقایع عبرت بخشای اعضار حالیه در خور و شایان تذکار باشد.»(آئینه سکندری،ص33)
از این دیدگاه که به سیر حوادث نگریسته شود، تمامی اندیشه ها، کنش ها و واکنش ها، اعتقادات و دیگر وقایع رخ داده دارای بار معنایی خاصی بوده و حکایت از تغییر و تحولات عینی و زمانمند می دهند. بی تردید شکل گیری نظام دانایی سوژه باور در اندیشه های فلسفی و مشارکت آدمیان در تعیین و تغییر سرنوشت خویش، مهم ترین رکن ظهور تاریخ نگاری جدید بوده و از این منظر انسان عامل مختار و فاعل با اراده ای است که بر مواد رخ داده، صورت می دهد و بر کنش گری و آزادی خویش در فهم و تأویل صحه می گذارد؛ در تاریخ نگاری مدرن، اندیشه ها در شکل ساختارها پدید می آیند و نهادها موجد اندیشه های تازه ای می شوند. این همه تاثیر و تاثر اندیشه و جامعه را به وجود آورده و فرهنگ ها و تمدن های انسانی در سیر تاریخی خود پدیدار می شوند؛ تبیین خردمندانه جریانات به وجود آورنده تاریخ و گذار از جبرگرایی و اسطوره باوری فراتاریخی، مسائل اولیه تاریخ نگاری مدرن و فلسفه های تحلیلی و انتقادی تاریخ را شکل داده اند.
با این مقدمات، به بازخوانی بخش مارکسیستی تاریخ نگاری مدرن ایرانیان درباره آئین بهائی می پردازم.

بخشی از تاریخ نویسی مدرن ایرانی در رابطه با کچ تابی های معرفتی و تاریخی مربوط به آئین بهائی را نویسندگان چپ گرا از آن خود کرده اند؛ احسان طبری کوشنده و نویسنده لنینیست هم در تاریخ نگاری جنبش های اجتماعی مدرن ایران به رویداد بابی و بهائی پرداخته است؛ تأمل طبری در آئین بهائیت مبتنی بر روایت طبقاتی از آموزه های اعتقادی است و فاقد ارزش مواجه تئوریک و آکادمیک بشمار می رود؛ وامداری طبری به تحلیل طبقاتی او را در میان مدرن اندیشان ایرانی و ارتباط آن با تاریخ آئین بهائیت در این نوشته مورد توجه قرار می دهد. وی تألیف خود را با نقل قولی از کارل مارکس که وام داری ایدئدلوژیک اش را نشان می دهد، شروع می کند. مارکس بر این باور بود که «یک زیربنای واحد که از جهت شرایط عمده همانند است، در پرتوی کیفیات بی نهایت مختلف آمپریک: شرایط طبیعی، مناسبات نژادی که از خارج به تاثیرات تاریخی اثر می کنند، و غیره و غیره می تواند در بروز خود تنوع بی پایان و درجه بندی ای بی نهایتی را نمودار سازد و تنها به کمک تحلیل این کیفیات آمپیریک است که می توان آن را درک کرد.» بنابراین تاریخ نگاری طبری باید با تحلیل کیفیات آمپیریک در جنبش های اجتماعی ایران و جنبش بابیه باشد.
احسان طبری ظهور باب را «آخرین و بزرگ ترین جنبش قرون وسطی که بر آن، مهر و نشانی از عصر نوین است» می خواند و با این خوانش آن را در میان گذشته تاریخی و امروز ایران قرار می دهد؛ در حالی که نوشته ها و اقدامات باب و بابیان و به تبع آن گسترش تاریخی بهائیت، حکایت روزآمدی از اعتقادورزی نوین و در گسست از سنت قدمائی قرار دارد و طبری بدون ارجاع به متن و کنش باب و بهائیان، بر حکم آئینی خود که برگرفته ای ناقص از تحلیل طبقاتی اندیشه و آموزه های دینی است، پای می فشارد و نوشتار خویش را با فقر تئوریک و تئوری بی موضوع انتشار می دهد. طبری باب را در میان طیف گسترده انقلابیون ایران از مانی تا قهرمانان توده ای قرار می دهد! از نظر طبری جنبش بابیه «در مرز بین جامعه سنتی فئودالی و انحطاط و تجزیه سریع آن قرار دارد» و از خود خصایص کهن و نوین بروز داده است؛ خصایص کهن جنبش بابیه در 1)رنگ مذهبی و2) به ارث گرفتن برخی عقاید سنتی اجتماعی است و خصایص نوین آن در برخی نظریات اصلاح طلبانه به سود بورژوازی شهر(بازرگانان و کسبه) است. این جنبش را طبری به عنوان یکی از زمینه های روشنگری عصر مشروطیت و اصلاحات امیرکبیر می خواند. بنابراین توجه طبری به بابیه از جهت تلاش های انقلابی و اجتماعی باب است. ریشه های فکری بابیه را طبری در شیخیه می داند. ریشه های اجتماعی آن در انحطاط فئودالیسم، ستم استبدادی و تجاوز و استعمار است. آموزه های متافزیکی باب و کنش های بابیان در مناطق مختلف ایران، بخش دیگری از نوشته طبری است. وی در بخش دیگری از «ادوار آن» می می نویسد و آن را بر اساس تحلیل طبقاتی مارکسیستی ارائه می کند.
احسان طبری بعد از داستان سرایی درباره جنبش بابیه، نتیجه گیری انقلابی خود را پایان بخش این داستان قرار می دهد:«جنبش انقلابی بابیه که در آن تمایلات طبقاتی بورژوازی در حال رشد و خواست های دموکراتیک پیشه وران دهقانان منعکس بود، از لحاظ شعارها و شیوه های عمل خود یک فصل روشن در تاریخ قیام های دلاورانه خلق های ایران علیه شاهان و اشراف فئودال است و بابیانی مانند باب الباب، قدوس، حجت و دارابی و بویژه طاهره از سیماهای شگرف و تابناک جنبش های انقلابی ایران هستند.»(برخی بررسی های درباره جنبش ها و جهان بینی های اجتماعی در ایران،ص579)
احسان طبری، در کتاب «جامعه ایران در دورانر ضاشاه هم به مساله بهائیت پرداخته است؛ طبری از مخالفت حسینعلی بهاء با «تعصبات ملی و دینی»، که بهائیان بدان افتخار می کنند، تلقی مثبتی نداشته و این آموزه را موجب بدآموزی هایی چون انصراف ملت ها از مبارزات اجتماعی ــ سیاسی خویش، و تعطیلی هرگونه قیام و جنگ (اعم از دفاعی یا تجاوزی) از سوی آنان، دانسته است. به نوشته طبری:«بهاءاللَّه اعلام داشت که همه افراد بشر بارِ یک دار و برگ یک شاخسارند و با تعصبات ملی و دینی مخالفت ورزید... بر اساس اصل اخوت عمومی افراد بشر و نفی تعصب، به ناچار بهائیه با مبارزه اجتماعی، مخالفت با دولت، نبرد طبقاتی، قیام و انقلاب، جنگ اعم از دفاعی یا تجاوزی مخالف اند و این توصیه صلح کل در واقع به توصیه انصراف از نبرد طبقاتی می انجامد و به بهائیگری رنگ جهان وطنی و صلح گرایی منفعل می دهد. به همین جهت برخی بهائیگری را ایدئولوژی قشر لال بورژوازی (کمپرادر) می دانند که سازش با دولت وقت و سازش با استعمارطلبان، لازمه ادامه ”کسب“ آن ها است.»
احسان طبری سپس از روابط عباس افندی (جانشین حسینعلی بهاء) پس از فروپاشی عثمانی و سیطره بریتانیا بر فلسطین) با مقامات انگلیسی نوشته است:«درباره رابطه محافل بهائی با امپریالیسم انگلستان و امریکا مطالب زیادی گفته می شود. جهان وطنی بهائیان و عقاید ضدانقلابی آن ها و دوری آن ها از مذهب مسلط در کشور ما و وجود مراکزی از آن ها در امریکا و اروپا و کیفیت نیمه مخفی کار آن ها و همبستگی درونی آن ها، همه و همه به این شایعات مایه می دهد. آنچه که مسلّم است نمی توان هر بهائی را یک عامل بیگانه دانست، ولی در وجود رابطه مابین مراکز عمده بهائی، مانند مراکز داشناک و صهیونیست (صهیونیسم) با محافل امپریالیستی تردیدی نیست و می توان حدس زد که سازمان های جاسوسی امپریالیستی از قبیل سیا و اینتلجنس سرویس از سازمان بهائی برای مقاصد خود استفاده می کنند...»
احسان طبری در خاتمه می نویسد:«بانو بهیّه ربّانی، سازمانگر عمده محافل روحانیِ بهائی (پس از شوقی افندی) در مصاحبه ای که در تابستان ۱۹۷۶ با روزنامه فرانسوی ”لوموند“ کرد، تأکید نمود که بهائیان همه جا به دولت های موجود و قوانین موجود احترام می گذارند و در کادر آن عمل می کنند. مخبر لوموند پرسیده که آیا در افریقای جنوبی محافل بهائی وجود دارد و چون پاسخ شنید آری، این سؤال بجا را مطرح کرد که مابین شعار برادری انسانی بهائیان و احترام به قوانین نژادگرایانه رژیم آپارتاید در پرتوریا چه تناسبی می تواند وجود داشته باشد؟ البته بانو ربّانی به این سؤال نتوانست پاسخ مقنع بدهد و از آن طفره رفت. بهائیانی که خلق و میهن خود را دوست دارند باید با دیدگان باز از افتادن در دام عمال امپریالیستی هم کیش خود که از اعتقاد آن ها به سود مراکز اساسی جنایت و دزدی جهانی استفاده می کنند، بپرهیزند.»(جامعه ایران در دوران رضاشاه،ص117)
***
تاریخ نگاری چپ گرای و لنینیستی محمد رضا فشاهی، مرتضی راوندی و احمد اشرف در بازگویی تجدد اعتقادی ایران معاصر و نوآئینی بابی و بهائی به آفتی گرفتارند که نوشته های احساس طبری در دام آن افتاده است. مرتضی راوندی بابیه را در استمرار شیخیه و تحولی درون مدهبی روایت می کند؛ ارجاعات راوندی در ریشه های فکری بابیه، رساله «مکتب شیخیه» هانری کربن و «بهائیگری» احمد کسروی است.(تاریخ اجتماعی ایران،ج10،ص386) وضع اجتماع ایران در دوران جنبش بابیه نیز به کوتاهی از نظر راوندی پنهان نیست. در این بخش نیز راوندی به کتاب «امیرکبیر و ایران» فریدون آدمیت متکی است؛ گزارشی از اقدامات بابیان با دربار ناصرالدین شاهی و فرجام باب در تبریز همه آن چیزی است که مورخ مارکسیست در تاریخ نگاری خود ارائه کرده است. در ادامه وقایع نگاری، راوندی به بهائیت می پردازد؛ به استناد «فتنه باب» اعتمادالسلطنه. قسمت دیگری از نوشته راودی «مختصری از تعالیم و آموزش های مذهبی و اجتماعی باب و بهاء» است.(تاریخ اجتماع ایران،ج10،ص506) وی این تعالیم را بر خلاف حکم قبلی خود، «تحت تاثیر انقلابات فکری و اجتماعی غرب» می داند. احکامی از بابیه و بهائیت، مستندات راوندی در این بحث هستند. واقعیت تاریخی بابیه و بهائیت و احکام و اعتقادات آنان در کوتاه ترین بخش از تاریخ مفصل مرتضی راوندی انجام و تمام می شود.
محمدرضا فشاهی هم دگردیسی آئینی بهائیت را از زیرمجموعه سیاست های استعماری خارجیان می نویسد؛ بیشتر تحت تاثیر احمد کسروی و فریدون آدمیت و در خدمت ایدئولوژی مبارزاتی خود! فشاهی بهائیت را از بابیت جدا ساخته و آن را این گونه برای خوانندگان معرفی می کند:« دو دستگي ميان بابيان (پس از مرگ باب) و تقسيم آن‏ها به دو گروه «ازليان» (به رياست يحيي صبح ازل) و «بهائيان» (به رياست حسينعلي بهاء) يکي از عوامل مهم شکست جنبش بابيه بود. زيرا به اعتقاد او: «اين واقعه،، نيروي بابيان را تحليل برد» و پس از آن:  «صبح ازل روحيه‏ي انقلابي را رها نمود و گوشه‏ي عزلت اختيار نمود و به پيروان اندکش، بسنده کرد و دست از مبارزه با قاجاريه کشيد... از طرف ديگر، بهاء الله نيز به دامن سياست‏هاي بيگانه (روس و انگليس) پناه برد و زيرکانه جنبه‏هاي انقلابي نهضت را تضعيف نمود و «اخلاق» را به جاي آن قرارداد و با ناصرالدين شاه از در سازش درآمد. او به پيروان خود سفارش مي‏نمود که: «بايد کشته شدن را بر کشتن ترجيح داد» و در دوراني که «ناسيوناليزم» ايراني، براي مبارزه با تسلط سياسي و اقتصادي بيگانه و نيز حکومت فئودال محلي دست نشانده‏ي آن، به منزله‏ي يکي از حياتي‏ترين سلاح‏هاي توده و روشنفکران ايران بود، به مبارزه با اين سلاح پرداخت و گفت: «ليس الفخر لمن يحب الوطن بل الفخر لمن يحب العالم» [حب وطن افتخاري ندارد، حب جهان افتخار دارد!] و بدين وسيله «جهان وطني» را رسما تائيد نمود و سرانجام در يکي از الواح خود (لوح سلطان)، خود را «غلام و عبد» و «ناصرالدين شاه» را «مليک زمان» اعلام نمود. 
فشاهي در ادامه افزوده است: «سياست دفاع از محمد علي شاه و دولت روس تزاري تا هنگام پيروزي مشروطه خواهان و فرار محمد علي شاه ادامه يافت و پس از آن، اين فقه يکسره در دامن دولت انگليس در غلطيد.»(از گاتها تا مشروطیت،ص206)
تاریخ نویسان چپگرای ایران با قرائت طبقاتی از جنبش بابیه و بهائی نوشته و آن را بی توجه به آموزه های غیرسنتی و اعتقادی نوین، آخرین «جنبش قرون وسطی ایران» و «خیزشی از سوی طبقه دهقان و شهرنشین ایران» خوانده اند؛ از نظر تاریخ نگاران چپ گرای ایران، دین بخشی از فرهنگ و روبنای جامعه است و دین نمی تواند انقلابی بوده و منشا اثر در جامعه باشد. در دیدگاه مارکسیستی، دین افیون توده ها و عامل رخوت و خمود مردمان و نگهبان وضع موجود است. از سویی چپ ایران همیشه تاریخی اش سودای مبارزه سیاسی با حاکمیت و امپریالیسم را داشته و هر نوع مذهبی را در ایران همراه و همگام حاکمیت برای مقابله با انقلابیون می دانسته اند و این ایده بر تاریخ نگاری و دوری از شناخت و نزدیکی به اصول و تاریخ بهائیت از طرف مارکسیست-لنینیست های ایران سیطره تمام و کمال داشته است. در میان گروه ها و احزاب چپ گرایی فعلی هم مانند دوران مبارزه آنان و پیشکسوتان شان با رژیم قبلیف توجه به حقوق شهروندی و حق آزادی وجدان بهائیان و دیگر پیروان مذاهب و ادیان جایگاهی ندارد و در اولویت مبارزاتی و فکری قرار نمی گیرند.

.