۱۳۹۳ آبان ۱۱, یکشنبه

زنی در استانبول

روایت سوم(2)

زن در تنهایی می خواند و مرد در سکوت نگاهش می کند؛ مرد در دوری می نویسد و زن در دلتنگی می خواندش. طناب های لنکر کشتی از ستون های چدنی اسکله برداشته می شوند. رفتن سخت است؛ ماندن سخت است. بزرگی کاخ های توپقابی گردن کشیده اند؛ در روبرو، گالاتا کوله سی* و در ساحل روبرو، معماری حیدرپاشا* جلوه گری می کنند. پسری و دختری جوان بساط موسیقی را در عرشی کشتی باز می کنند. دریای آغشته به بادهای مدیترانه ای، مرد را، زن را، راوی را و روایت را با خود به سوی اسکله می راند؛ «نه معشوقه ای برای دلداری ام/ نه چهره ای آشنا در این شهر/ با صدای ترن هر دو چشمم، دو چشمه.»* پارک نیاوران و رستورانی در دارآباد* پذیرای زنی است که به همراه مردی، رازورانه به گردش آمده اند؛ زن قوطی سیگار اسی نازک سبزش را روی میز می گذارد؛ سرش را پایین می اندازد و نجواگونه می گوید «وقتی دو نفر هم دیگر را دوست دارند...» سرش را برمی گیراند و به اطراف نگاه می کند؛ در میان عشق و ترس به کتاب مشغول می شود؛ عروسک صورتی پوش را به آغوش می کشد؛ هدیه ای به تأخیر افتاده از سفر استانبول در سال های خوش دوستی. نوای والس ویوالدی*، فضای آپارتمان زهرائیه را با ترنم های دلتنگی آکنده است؛ رازهای عاشقانه ای را در خود پرورانده است. عشق رازیست. در«تنها تو را می خواهم»*، از نامه های اورهان ولی* به ناهید خانوم از حس زیبای دوست داشتن و دوست داشته شدن می خواند؛ از نامه های فروغ به ابراهیم* می نویسد و درد عشقی که در جان آدمی پنهان است؛ همه تاریخ سرزمین من، روایت های نگفته عشق های پنهان است؛ نکاح الخدن* و معشوقه ای که در راز پیچیده شده است. دست در کمرش می اندازم و دست در شانه ام می گذارد و با نوای ویوالدی در تنهایی مان می رقصیم. مستی ودکای آبسلود* و لحظات شاد باهم بودن. مرغی دریایی به همراه کشتی می آید؛ نوای موسیقی از دور شنیده می شود؛ دور از تهران و از آپارتمانی در ازگل.* خانه ای در عشق و شیدایی. اسکله از دور پیداست. سفر ادامه دارد. مرد گیلاسی دیگر را سر می کشد. زن ورق دیگری را می خواند. مرا از ابتدا بنویس؛ مرا با دردهایم بنویس. مرا با ناتوانی هایم بنویس. مرا با فرارم بنویس؛ مرا با ترک کردنم بنویس؛ حکایت شانزدهم بهمن هشتاد و چهار است. خیره به هم و دست در دست هم در وفابوزاچیسی محله سی*، گردش های پارک جمشیدیه* و در قدم زنی های استقلال جاده سی. «زنی در استانبول» داستان خاطره هاست؛ روایت زندگی است در زندگی روایت؛ داستانی از زمان فاجعه زده. بازار قم از نقل لبت رو به کسادی است.* در ترالاباشی جاده سی* آهسته به طرف باغ گلستان* راه می افتم؛ از سر بلوم کوچه سی* می گذرم بدون این که نیم نگاهی به زنان ایستاده در آن جا بیاندازم و در میدان نوبیناد،* به دیدارش سلامی می کنم؛ امواج دریای سیاه با سنگ های اسکله بکیرکویی برخورد می کنند و مرغی دریایی از ساحل آوازه خوان به روی آب های تنگه بوسفور پرواز می کند. استانبول را در دلتنگی های عاشقانه کشف کردم. این متن برای تو است...

زنی در استانبول/ علی اصغر حقدار


متن کامل داستان «زنی در استانبول» به زبان فارسی آذرماه(سال جاری) منتشر می شود؛ ترجمه این کتاب به زبان ترکی استانبولی در استانبول و ترکی آذربایجانی در باکو هم زمان منتشر خواهد شد.
İstanbul'da Bir Kadın /Aliasghar Haghdar

"İstanbul'da bir Kadın" öyküsünün Farsça tam metni bu yılın Aralık ayında yayınlanacaktır. Bu kitabın Türkiye Türkçesi'ne çevirisi İstanbul'da, Azerbaycan Türkçesi'ne çevirisi ise Bakü'de yayınlanacaktır.




.