چنانچه
معلوم است عثمانيان شب جمعة اول ماه رجب را كه ليلةالرغائب است و
(قنديل گيجهسي) ميخوانند، خيلي محترم ميدارند و در آن شب در خانههاي بزرگان
و پاشايان و مشيران، محافل باشكوه و ضيافتهاي مطنطن بسيار صرف ميشود و آن شب را غالباً تا بامدادان به
مساهره ميگذرانند.
به
رسم مألوف و عادت معروف، شب جمعة گذشته سنة 1310 را در
خانة دولتمآب يوسف رضا پاشا، كمسيون
مهاجرين كه در بشاكطاش واقع
است، ضيافتي نموده و جمعي به شام مدعّو بودند؛ پس از صرف طعام، در اثناي
مساهره، پاره ] اي [ سخنان شيرين و شروح روحپرور از زبان
مجلسيان مسموع شد كه درج آن عبارات را در اين اوراق، خالي از فايده
نيافت. لعلالله يحدث بعد ذالك امراً.
اجزاي محفل مزبور عبارت بود از: سيد ابوالهدي، احمد اسعد افندي،
سيد جمالالدين، شيخ ظافر، شيخالرئيس ابوالمعالي، بهجت بيك، سيد برهانالدين،
پسر شيخ سليمان بلخي صاحب كتاب جامع المودة؛ پاشاي صاحب خانه به
شيخالرئيس گفتند: ديروز شخصي از اهالي ايران مديحه ] اي [ مشمتل بر منقبت حضرت رسالت پناهي [1] و
دائر به مكارم ذات اقدس پادشاهي ساخته، به كاغذ نيكو و خط خوب نوشته
آورده بود كه من تقديم به ذات شاهانه نمايم.
اين شخص ميگفت: تخلص من ميرزا نصرت و از خواص طايفة شيخيه
هستم. قدري با او صحبت داشتم؛ سخناني بيسروته بسيار ميگفت. آخر يك رسالة
كوچكي از بغل درآورد كه از تصنيفات رئيس ما است و به من تقديم كرد. من
هم ديروز و امروز (17) كراراً اين رساله را مطالعه نمودهام، سر تا پاي آن در
معني انشاءالله نوشته شده، با اين كه شما ميدانيد سواد
عربي و فارسي من خوب است و از اين اصطلاحات عاري نيستم و براي منطقيات
شفا خلاصه نوشتهام و احياء العلوم غزالي و حكمةالاشراق سهروردي را وقتي
به تركي ترجمه نمودم. مع ذالك هر چه به نظر عبرت و دقت خواستم نتيجه ]
اي [ از آن بيرون بيايد، هيچ نتيجه
به دست نيامد، غير اين كه مسئله ] اي [ از اول مشكلتر شد. خيلي حيرتم بر حيرتم
افزود.
ياللعجب! مردم عوام بيچاره ايران كه چون ظلمانيان گويا تمام
عمر خود را در ميان چاه به سر بردهاند، گرفتار چه موهومات و دچار چه نوع
شماتت هستند؛ اينك اين رساله. شما از اين چه ميفهميد، براي من توضيح
بفرمائيد.
جناب شيخالرئيس با آن جزالت بيان كه دارند، قدري در رساله [2]
نظر كرده گفتند: من چند ماه است اعلاني در روزنامة حكمت منطبعه مصر
در اوصاف اين رساله ميخوانم؛ آخر نسخة آن را از بمبئي خواستم آوردند،
ديدهام علاوه بر اين مطلب اين حضرات را هم بسيار شنيدهام و به زبانشان
آشنا هستم.
مقصود سائل از سؤال اين است كه با وجود لوح محفوظ كه
همه چيز در آن ثبت است و با وصف اين كه ذات ازل لايتغير است، انشاءالله
گفتن چه معني دارد؟ يعني چه فايده بر گفتن اين لفظ مرتب خواهد شد؟ زيرا كه هر چه شدني است و در علم ازلي گذشته ميشود، اعم از گفتن
انشاءالله يا نگفتن آن و هر چه نبايد بشود و علم تعلق
به آن نگرفته، نميشود.
روح سخن و خلاصة جواب صاحب رساله در اين باب اين است كه
از براي موجود شدن اشياء در هر مرتبه، علل و اسباب چند است؛ گفتن انشاءالله
هم يكي از آن علل است (18) كه متمم وجود شي در نشاء عين خواهد بود و اگر
وجود چيزي در علم حق گذشته باشد، البته علل و اسباب آن هم كه از آن
جمله يكي گفتن انشاءالله است، در علم حق گذشته است. در اين صورت گفتن
و نگفتن انشاءالله، هر دو يكي از نقوش لوح محفوظ باشد ؛ يعني وقتي كه بنده انشاءالله
گفت و امر بر وفق مطلوب صورت گرفت، كشف
[3] ميكند از اين كه در لوح
محفوظ همين طور ثبت بوده است و اگر انشاءالله نگويد و امر بر وفق مرام
جاري نشود، باز هم معلوم ميشود كه در لوح اين طور منقوش و مثبوت بوده، زيرا كه لوح محفوظ عبارت است از
تمام صور موجودات، حتي اين لفظ هم.
پاشاي مزبور در جواب گفتند: اين سخن را وقتي قبول ميكردم و آن را تمام ميدانستم
كه اين قاعده در همه جا مطرح بود، به اين معني كه از براي انجام هر كار
به گفتن انشاءالله اكتفا ميشد. يا بدون گفتن لفظ انشاءالله هيچ كاري صورت
نميگرفت. بر فرض كه گفتن انشاءالله هم داخل نقوش لوح محفوظ باشد، آيا
سبب گفتن براي انجاح مقصود و نگفتن آن از براي نتيجة معكوس به
چه دليل ثابت ميشود؟
اگر كسي امري را اجرا كردن بخواهد، اسباب حصول آن به طوري كه
حكما ميگويند خارج از علل اربعه كه علت فاعلي و مادي و صوري و غايي
باشد، نتواند بود. گفتن لفظ انشاءالله داخل در كدام علت است؟ وانگهي بسا
انسان بخواهد امر غير مشروع يا محالي را از قوه به فعل بياورد، مسلم است
كه اگر هزار انشاءالله بگويد نه حق تعالي به كار غيرمشروع راضي است و نه
مشيت به امر محال تعلق ميگيرد
[4] از آن طرف اگر كاري مشروع
و معقول باشد، از نگفتن انشاءالله به قدر ذره ] اي [ ضرر براي انجام آن روي نخواهد نمود.
غالباً اين فرنگيها خصوص آنان كه مصدر كارهاي معظم دنيا ميباشند، مادي و طبيعي بودند و ابداً نه
قولاً و نه قصداللفظ انشاءالله را به زبان نميآورند (19) و ترجمة آن را به
خاطر نميگذرانند؛ با وجود اين، آن كارهاي بزرگ را كه قريب به
محال مينمود، در عالم صورت داده و ميدهند. از آن طرف مرحوم مجلسي و
علماي اصفهان هزار انشاءالله و مآشاءالله و لاحولولا گفتند و با افاغنه جهاد نمودند و
آخر شكست خوردند و هيچ كاري در هيچ عالمي از پيش نبردند.
پرنس بيسمارك هنگام محاربه با دولت فرانسه گفت: با شما همة اردوي آلمان را وارد پاريس ميكنم. يكي گفت: بگو اگر خدا بخواهد. پرنس مزبور جواب
داد كه اگر خدا بخواهد ميروم و اگر نخواهد هم ميروم. زيرا كه من تمام
اسباب مادي و صوري را فراهم آوردهام، ديگر چه حاجت به اين لفظ؟ با وجود
چنين كفري كه پرنس مزبور به اعتقاد ما گفت، آخر به مقصود خويش نائل
گرديده بر منتهاي همت خود كامران گشت. اما فلان آخوند و فلان مقدسي چون اسباب مادي و صوري و نتايج امور نميداند و كارها را به راهش نميگذارد، هزار
دور تسبيح [5] از اين كلمات را هم
بگويد و بدبختانه به هيچ چيز موفق نميشود.
در ابتداي انشاءشمندوفر در ملك هندوستان با نخستين قطاري كه ميخواست
در قطار هند به حركت آيد، مردي انگليسي بود در مقابل جمعي از هنديان،
ايستاده نظق نمود كه اين واغون ] واگون [
بدون زحمت و تعب مسافت ده روز راه را در يك روز طي ميكند. شخصي از
مسلمانان هند كه عازم به صوب مقصود بود، از يك طرف
فرحناك شده، از طرف ديگر اين سخن را باور نميكرد، گفت: انشاءالله چنين
است. انگليسي در جواب گفت: ني ني اين خود ميرود، دخلي به انشاءالله
ندارد. اوقاتي كه من در تهران به سفارت رفته بودم، يكي از مترجمين سفارت
فرانسه كه فارسي تحصيل ميكرد، از ميرزا حسنخان شوكت منشي سفارت ما پرسيد
اين شكل (20) (8642) كه اهالي ايران روي پاكات مينويسند، چه معني دارد؟ منشي جواب داد كه اين اسم بدوح فرشتهاي است كه مكاتيب
را به صاحبانش ميرساند. ترجمان گفت: مگر در ايران پستخانه فراش ندارد يا امور آن جا منظم نيست كه بايد فرشته
بيچاره زحمت بكشد؛ در ممالك اروپا و امريكا و غيره احتياجي به اين ملك بدوح نام نميافتد و
هيچ منت او را نميكشيم؛ زيرا كه پستخانهها بسيار منظم است و مأمورين پست
در اول وقت كاغذها را به صاحبانش ميرسانند، لهذا اهالي آن جا [6] به
جاي گفتن اين الفاظ، خوش آمد و چاپلوسي كه خدا را از خود ممنون بكنند، از روي عقل و تدبير درصدد انجام كارها برميآيند
و اسباب اوليه هر كار را فراهم آورده، هر چيزي را به راهش ميگذارند.
اهالي ايران خدا را هم مثل پادشاه و بعضي از شاهزادگان خود فرض ميكنند كه طالب اين گونه تملقات
و چاپلوسيهاي بيمعني ميباشد و دائماً از اين كه بگويند همه كارهاي ما در
زير ساية عنايت شما درست ميشود و خرابي و آبادان دنيا به دست شما است (خواهي
عمارتش كن و خواهي خراب كن) او را خوش آمده ممنون شود. ديگر نميدانند كه
خداوند متعال غني و بينياز است از اين خوشآمد گوييهاي بندگان و براي هر
كاري اسبابي قرار داده و سعادت افراد انسان را به نيروي مجاهدات شخصي خود
او گذاشته است.
اين حرفهاي بيمعني و نتيجه است كه اخلاق مسلمانان بخصوص اهالي
ايران را فاسد نموده و ضايع و تباه ساخته و عقل طبيعي ايشان را چنان از
پاي انداخته كه هيچ از پي اصلاح امور خود برنميآيند و
اصلاح امور زندگاني خود را از معجزات آسماني منتظرند.
اگر فترتي در كارشان روي دهد، ميگويند بايد امام عصر بيايد اصلاح كند. اگر خانهشان
(21) كثيف شود، توقع دارند ملائكه بيايد جاروب كند. اسم اين گونه كسالت و
تنبليهاي جهالت را توكل و [7]
تفويض نهادهاند. تعالي شانه عمّا يقولون.
به جاي همه چيز صبح و شام اوراد و اذكار و دعاي جلجلوتيه و حرز كفعمي و
جوشن كبير و صغير و ختم صلوات و لعن چهار ضرب و گمان ميكنند كه به محض لقلقة لسان،
امور زندگاني و معاش ايشان درست خواهد شد، زهي سوداي بيحاصل.
علما و عرفاي ايشان دانستن اين سخنان لاطايل را كه به هيچ
عالمي درست نيست، داخل در فضايل و كمالات انسانيه
محسوب ميداند و به اين چيزها افتخار ميكنند و كتابهاشان پر است از اين قبيل
حرفها كه نتيجه جز خرابي عالم و فساد اخلاق بنيآدم و تنبلي و كاهلي و
رخاوت نفوس و اعتقاد به اموري كه خلاف واقع و نفسالامر ميباشد، نداشته و
ندارد.
جناب شيخالرئيس گفتند: اين سخنان شما مطابق مذهب و عقايد
اسلام نيست و اگر كسي ديگر به جاي من بود، شما را تكفير ميكرد. پاشا خنديد
و گفت: قاطعترين براهين علماي اسلام در ايران در مباحثات تكفير است و ميگويند آية السيف ممحو آية
الجهل، همين طور كه خدا و پيغمبر اسلام را ارزان كرده بودند، علماي
ايران كفر را ارزان كردهاند.
شيخالرئيس جواب داد كه شما بر خلاف نص آية مباركه سخن ميگوييد
كه ولاتقولن لشيء انّي فاعل ذلك غدا الا ان يشاءالله. مشاجره [8] به
طول انجاميد و هر دو نفر به اتفاق از سيد جمالالدين محاكمه خواستند و سيد مزبور را حكم قرار داده، خاموش نشستند.
لاجرم سكوت عميقي در آن مجلس دست داد.
سيد گفت: من از هر دو نفر شما بزرگوار (22) خيلي تعجب ميكنم كه
چرا بايد شما مسئلة چنين بديهي را سؤال كنيد و راه به اين صافي را در
معقبات بيفكنيد. قطع نظر از مسئلة خدا و بنده و نسبت خالق و مخلوق فرض
كنيد بنده نوكر جناب پاشا هستم، كسي از من پرسيد فردا فلان كار را صورت ميدهي يا نه؟ و فلان فقره را به من قول
ميدهي تمام بكني يا خير؟ من مجبور هستم كه در جواب بگويم: من از خود
استقلال و اختيار تامي ندارم. اگر آقا و متبوع من در اين كار موافقت كند و ميل او باشد، من خواهم و الا فلا ازمةالامور طراً بيده.
هم چنين هر طفل ابجد خواني ميداند كه ازمة امور و اعنّه اسباب مصالح جمهور در قبضة اقتدار
ما نيست، لاجرم در هر امر سهلالاجرائي اگر كسي بخواهد امنيت
حاصل كند كه من اين كار را حتماً به جاي خواهم آورد، با وجود حوادث كونيه و
اطوار انقلابات عالم حاصل نمودن چنين امنيت يا دادن اين گونه تأمين ممكن
و معقول نيست؛ در اين صورت شخص عاقل در هيچ كاري به طور
قطعيت حكم نميكند و صريحاً تأمين نميدهد كه اين كار حكماً خواهد شد؛ يعني بايد [9] به
لفظ انشاءالله استثنا بنمايد و استثناي او براي اين نيست كه خدا از او
ممنون بشود و سعي در انجاح مقصودش نمايد و هم چنين نگفتن
انشاءالله خدا را به غضب و لجاج نميآورد، بلكه فقط گفتن انشاءالله براي
اين است كه طرف مقابل اطمينان و امنيت قطعي حاصل بنمايد و خلاف قول گوينده ظاهر نشود. بلي اين
حوادث و انقلابات و هرج و مرج اوضاع و اسباب در ايران و بلاد اسلاميه
بيشتر از جاي ديگر است. در ساير ممالك هر چيزي به جاي خودش هست و تا يك
درجه امور عالم منظم است و در تحت (23) تربيت و انتظامات آمده، هرج و مرج كمتر واقع ميشود و هر كاري
را به راهش گذاشتهاند و اسباب هر چيزي را كشف نمودهاند. اين است كه آن
جاها كمتر لازم ميشود انسان لفظ انشاءالله بگويد و دربارة امور آتيه ميتواند به مردم تأمينات صريحه
بدهد؛ ولي در ايران و ساير بلاد شرق به واسطة حوادث و انقلابات و اغتشاش بسيار
و موانع و عوايق بيشمار هيچ كاري منظم نشده و از براي هر چيزي هزار گونه
مخل و عايق آشكار و پنهان ميباشد و اغلب علل و موانع مخفيه را اهالي به
واسطة بيعلمي نميدانند. لهذا انشاءالله خيلي لازم ميشود و ملك بدوح نام
بسيار زحمت ميكشد.
جناب شيخالرئيس گفتند: خيلي محظوظ شدم از اين بيانات دلكش
شما [10]
و ليكن يك نكتة ديگر را ترك نموديد و آن اين است كه توكل و توسل عبد در افعال و حركات خود عبد حقيقي البته از توليد و ايجاد يك قوت روحاني فوقالطبيعه
در نفس او نيست؛ اگر چه حق سبحانه و تعالي منزه است از توجه و توسل او
براي خود عبد كه بالذات محتاج به مدد متصل از طرف مبدأ فياض ميباشد. اين
معني خيلي دخالت دارد، چرا كه اتصال به مبدأ وجود يا طبيعت كلي به هر
معني كه ملاحظه شود، موجب خلق روحي جديد در او خواهد بود.
سيد در جواب گفت: چون شريعت ما سمحه سهله است و نميخواهم كار را به مشكلات بيفكنم،
در اين مسئله داخل نشدم؛ زيرا كه فهمانيدن آن از روي حقيقت شرح و بسطي
لازم دارد و گفتن آن بر وجه اختصار مضر به عالم انسانيت است؛ يعني آن
وقت مردم عوام شايد چنين گمان كنند كه در كارها به جاي همه چيز بايد توسل
و توجه به جانب جناب (24) حق تعالي كرد و از ساير تشبثات قطع نظر نمود و
حال آن كه هرگونه تشبث و توسل در امور عين توجه
به حق است؛ اينما تولوا فثم وجهالله. چه اگر كسي به حقيقت نظر كند، به
خوبي ميداند كه جستن اسباب و استكشاف علل امور عين توجه به مبدأ فياض
است در اصلاح و اجراي آن كار. فقط اين جا يك لطيفه نازكي است كه جز آشنايان
به لسان حكمت، ديگري نخواهد فهميد اگر چه بيان [11]
آن لزومي ندارد. اما براي اين كه بدانيد ما نيز زباني و بياني دارد، اشاره به آن ميكنيم.
چون امور اين عالم منقسم ميشود به امور
حقيقيه نفسالامريه كه جهات وجودي در آن غلبه دارد و امور باطله سرابيه
كه جهات عدمي در آنها غلبه دارد و به عبارت اخري منقسم ميشود به شجرة
طيبة ثابته و شجرة خبيثه، يعني به خير و شر و نفي و اثبات و نور و
ظلمت و ثواب و گناه يا عذب فرات و ملح اجاج.
مسلم است كه آن چه مشيت حق تعالي بالذات بدان تعلق گرفته و در لوح
محفوظ ثبت است، همان امور نفسالامريه حقيقيه است و اگر چه به واسطه
بعضي غلطات طبيعت و شعبدههاي عالم كون و فساد
موقتاً مانع و عايقي در آنها روي دهد، عاقبت غلبه اصليه با آنها خواهد بود
و اما آن امور باطله عدميه مجتنسه هيچ وقت بالذات مشيت تعلق به آنها نخواهد گرفت و مجعول بالذات
نيستند و اگر باز وقتي از روي شعبده و شعوذه و سحر طبيعت جولان موقتي
نمايند، عاقبت زهاق و زوال يافته حكم دولت مستعجل و سراب بقيعه خواهند
داشت و اين گونه امور ابداً در لوح محفوظ ثبت نشده، بلكه فقط در لوح محو
و ازاله آنها ثبت است؛ لهذا در هر امري كه بنده ميخواهد اجرا نمايد، بايد
اولاً ملاحظه نمايد كه جهات وجوديه خيريه غلبه دارد يا جهات عدميه
و شر [12]
اگر جهات وجوديه خيريه غلبه دارد، حكماً آن امور موافق با خواست خدا
و مثبوت در لوح محفوظ ميباشد و اگر فوراً صورت نگيرد و عايقي رخ دهد، عاقبت
غلبه با آن خواهد بود و اين امر قطعاً در ضمن انشاءالله افتاده است، بايد
توكل به خدا كرده، طريق خير و صواب را اختيار نمود و در صدد انجام آن كار
برآمد كه «ان العاقبة للمتقين.» والا اگر جهات شر و عدم در آن غالب باشد،
از شمار انشاءالله خارج است و در لوح محفوظ ثبت نشده و اگر هم به ظاهر
صورت بگيرد، صورتي است بيمعني و سرابي است بيحقيقت
و نمايشي بياصل. اين است معني اصلي گفتن انشاءالله و نگفتن آن؛ مار
افعي چندين برابر قوت بدني و طول و عمرش از كرم ابريشم بيشتر است و منشا
آثار فائقه ميباشد و هزارها از آن حيوان سخيف كم عمر را آكل است ولي چون جهات وجودي
يعني منافع و خيرات در اين يكي غلبه دارد و جهات عدميه يعني شرور و مضرات
در آن ديگر غالب است، لهذا اين يكي را پس از مردن احيا ميكنند و آن ديگر
را با آن همه سخت جاني اعدام مينمايند، زيرا كه در علم ازلي اثبات اين
و نفي آن گذشته است.
اگر معاويه به صورت بر اميرالمؤمنين غلبه نمود، از شعبده و سحر طبيعت بود، نه به
خواست خداوند. اين است كه عاقبت غلبة حقيقي با حضرت [13] اميرالمؤمنين شد؛ زيرا كه خداوند غلبه اولياي خود را ميخواست
و در لوح محفوظ نيز غلبه اولياءالله ثبت است نه مغلوبيت آنها. حضار پس
از شنيدن اين كلمات حكمت آيات بر رأي بلند و نظرات ارجمند سيد مزبور آفرين
بسيار نموده، متفقالقول گفتند: «حد همين است سخنداني و زيبايي را».
جناب پاشاي ميزبان روي به سيد برهانالدين نموده (26) گفتند:
چه قدر خوب است اگر شما اين سؤال و جواب امشب را به زبان پارسي رسالة كوچكي بكنيد تا بدهيم طبع نمايند و در
ايران نشر بدهيم يا بفرستيم در اختر چاپ كنند، شايد بدين واسطه قدري تنوير عقول و
افكار ملت شده، رفع خرافات از ميانشان بشود و آن بيچاره مردم ساده دل شب و روز چون حياري و سكاري مسحور
و مفتون اين الفاظ بيمعني و تحقيقات بينتيجه نشوند و عمر عزيز خود را به
خيال اين موهومات بيسروته به هرزه به كف نمايند؛ ضعفالطالب و المطلوب.
در واقع به قول جناب سيد در باب اين مسئله من از دهندة جواب
آن قدر تعجب نكردم كه از سؤال كننده اين گونه مسائل؛ چه پرسيدن دارد و
نتيجة اين شرح كشاف چيست. حقيقة اين مسئله بديهي چه موقع سؤال كردن است و در جواب آن اين همه لاطايل [14] و
ابحاث طويله ضرور نيست. عجب آن كه چنين مسئله غير مهم را اين قدر اهميت ميدهند كه مينويسند اين مسئله بسي
صعب و مستعب است و تاكنون هيچ يك از علما و حكما نتوانستهاند آن را حل
نمايند. اين اكل از قفا چه ضرور. تحقيق مشيت و
مشائت و لوح محفوظ زبرجد و لؤلؤ چه مناسبت دارد. سخن بدين صافي و سادگي نبايد آن همه در عقدهاي پيچاپيچ و تعسفات هيچ اندر هيچ افكند و ذهن عوامالناس بيچاره
را مشوب و مغشوش نمود.
گويا خواننده بايد تنها از فضيلت صاحب رساله خبردار شود نه از
حقيقت امر لاحول ولاقوة الا بالله قوت به مطلب نميدهد. اين زحمات اگر
براي اين است كه چهار نفر عامي عليالعميا سري بجنبانند و به اين مزخرفات
محو و مات شوند و اين اصطلاحات خيالي را شنيده از ميدان بيرون بروند، تسخير احمقان
به تمسخر و استهزاي رندان نميارزد، كاش به جاي اين
همه زحمت يك مسئلة علمي كه مفيد (27) به
احوال يا به اخلاق و آداب مردم باشد، بيان ميگرديد تا هم عوام استفاده كنند، هم خواص تمجيد نمايند.
اگر شهرت و شرف و قبول عامه و تعظيم خاصه را ميخواهند، چرا از
طريق مستقيم پيش نميروند و در تنوير عقول و ترقي نفوس و اصلاح اخلاق
و سعادت عمومي نميكوشند كه ميخواهند از غير راه پارة [15]
نظريات و موهومات مضر براي مردم زياد كرده، نفوس مردم مستضعف را
حيران و سرگردان بگذارند، تا آن بيچاره در اين ميانه كور و كر بمانند و خر سواران دوري چند خر برانند.
ميگويند ما مربي عقول و ارواح مردم هستيم؛ اشهدكم بالله، آن روزي كه اين بزرگواران پيدا شدهاند و اين
حرفها را ميزنند و كتابهاي بسيار در اين خصوص نوشتهاند، به واسطة اين
حرفها و كتابها كدام شعبه از امور ملك و ملت ترقي كرده؟ آيا صناعت پيش
رفته يا زراعت ترقي نموده يا كار تجارت بالا گرفته يا به واسطة اين
سخنان مردم متيقض و بيدار شده، نظام و قانون عدلي تأسيس كردهاند، يا علوم
و معارف پيشرفت نموده است؟ جز اين كه مردم جاهلتر و چشم بستهتر و ظلمانيتر
شدهاند و بر موهومات آنها پارة مزخرفات ديگر افزوده، ظلمات بعضها فوق بعض،
همه جاي عالم را نور علم و معرفت فرا گرفته، حتي يهوديهاي اسپانيول و
تاتارهاي قازان و ارمنيهاي اماسيته. بيچاره ايرانيها را اين حرفها از همه
چيز بازداشته و از قافلة ترقي دنيا عقب انداخته است. دل خودشان را خوش
كردهاند كه ما اهل آخرت شدهايم، حساب آن هم با كرامالكاتبين است.
دنيا طلبيدند و به جائي نرسيدند تا خود چه بود، آخرت ناطلبيده
[16]
كسي كه از ترتيب دنيوي خود عاجز بماند، البته از كار آخرت به
نحو اولي عاجز است؛ (28) من لا معاش له، لا معاد له. تا ببينيم معني آخرت
نيز چه چيز است. اگر معني آخرتطلبي، روي از دنيا تافتن طلبيدن منافع
عمومي و حب ابناي نوع و فداكاري منافع جزئي شخصي خود در راه منفعت عامه
باشد، به اين معني اهل آخرت صرف اهالي امريكا و انگلستان بعد از آن ساير
اهالي اروپا هستند و ويل للمكذبين. و اما اگر معني آخرت فقط تحصيل منافع جزئي شخصي خود باشد و
ترجيح يك ذره منفعت جزئي شخصي خود بر ضرر كل كائنات و تنها به حفظ مال
و جلب منافع خود انديشيدن و اصلاً از حال ابناي جنس خود به خاطر نگذرانيدن
و به يك ديگر را خواستن و آن چه از اين قبيل است و در هر مورد لفظ به من
چه را جزء اعظم قرمساقي خود ساختن، در اين صورت اهل ايران بندة
خاص خدا و اصحاب آخرت هستند، فطوبي لهم. اگر معني آخرت موهومات دور و دراز
به هم بافتن باشد و كسالت جهل و تنبلي را شعار خود ساختن، در اين صورت
عرفاي ايران خاك كفش يك جوكي هندي را نتوانند برچيد، چه در هر گوشة
هندوستان يك هندوي برهمن صد برابر اين نظريات را به هم ميبافد و عالم
وجود را هنوز صور رؤياي حقتعالي گمان ميكند؛ كانو اشّد منهم قوة [17]
وانگهي شريعت ما كه سهله و سمحه است، اگر بنا بشود در يك مسئلة
انشاءالله انسان دچار اين همه مشكلات لاينحل بشود، هزار بار رحمت بر پدر
بودا و برهمن و جوكيان حشاش هندوستان. خلاصه جاي تأسف كه علماي رباني و
عرفاي سبحاني اين همه سخن در موهوم مطلق برانند و معلوم مطلق را ندانند.
اوقاتي كه سلطان محمد فاتح اسلامبول را محاصره كرده بود و هر
روز نقبها در شهر ميزد و رخنهها در حصار ميافكند، (29) اهالي روم به جاي
مدافعه اين حال هر صبح جمعيت نموده با قيصر و رؤساي خود ميرفتند در جامع اياصوفيه كه آن وقت
كليساي اعظم روميان بود و بر سر اين مسئله سخنان بسيار و مشاجرات بيشمار
ميراندند: آيا وقت كوفتن ميخ بر بدن مبارك حضرت مسيح
كه به دار آويخته بود، آن ميخها تنها به ناسوت آن حضرت خورد يا به لاهوت
و ناسوتش هر دو؟ جمعي ميگفتند: به ناسوت آن حضرت اصابت نمود و به مرتبة
لاهوت ضرر نرسيد (چنان چه شيخيه ميگويند بدن اصلي حضرت سيدالشهداء مقتول
و شهيد نشد) و برخي ميگفتند كه هم به ناسوت كارگر گشت، هم به لاهوت و به اين واسطه
عالم سه روز بيخدا ماند. مشاجره و مباحثة ايشان بر روي اين مسئلة روحاني
هر روز و شب شدت ميكرد و ابداً به خيال محاصره و مهاجمة
عثمانيان نبودند [18] بلكه ميگفتند: اولاً بر ما كشف اين مسئله فرض عين است كه اصول
عقايدمان فاسد و مختل نماند. بعد از آن بايد بشناسيم نايب خاص حضرت عيسي
كيست؟ آن وقت به ساير چيزها بايد پرداخت و گمان ميكردند كه حضرت عيسي
پاپ اعظم را تاييد ميفرمايد و عثمانيان به يك دعاي پاپ به زمين فرو ميروند.
خلاصه روزي در آن بين كه همگي در اياصوفيه بودند، سلطان محمد فاتح وارد به شهر و سرداران ترك داخل كليساي مزبور شده، شاه و پطريقها را تماماً گرفته كشتند و از دغدغة ناسوت و لاهوت خلاص
كردند. اينك حال علماي ايران خصوص عرفا و شيخيه امروز همان نحو است؛
فاعتبروا يا اوليالابصار.
مسائل مهمة خيلي معتنابه را كه اصل اساس اسلام به آنها بسته است،
نسياًمنسياً و مسكوت عنه گذاشتهاند. (30) از هر گوشه يك عارف نيمچه بيرون
ميآيد به هواي رياست پاره عرفان پوشيده به قالب ميزند و خود را نايب
خاص امام عصر ميخواند و باقي مسلمانان را كافر و ناصبي و مرتد دانسته، تجويز لعن بر
آنها مينمايد، بلكه تبري از آنها و بعض اخوان ديني را
جزء دين قرار ميدهد. اين است ثمرة طيبه كه از اين سخنان بيرون آمده.
تمام معلومات ايشان عبارت از همين چيزها شده و نام آن را علوم آل محمد
گذاردهاند [19] استعيذالله ممايفترون. عجبتر اين كه در هر
عملي و فني خود را داخل ميكنند و ميخواهند به مؤيد آن عامي بيچاره مشتبه نمايند كه آقا همه علمي را ميداند و حال آن
كه آن بيچاره از هيچ جا خبر ندارد.
ديگر عجب آن كه آقايان مكرم جغرافياي آسمان را وجب به
وجب ميدانند و جميع كوچهها و خانههاي شهر جابلسا و جابلقا را نقشه برداشتهاند
و از جغرافياي زمين هيچ خبر ندارند؛ حتي شهر و دهات خودشان را هم مطلع نيستند و
تاريخ جان بن جان و اسامي ملائكه سموات و ارضين و هر چه در آن واقع
خواهد شد، همه را خوب ميدانند، اما از تاريخ ملت خودشان يا ملل عالم اصلاً
به گوششان چيزي نرسيده و نميدانند علت ترقي و تنزل ملل دنيا در هر زمان
چه بوده. يك نفر بچه ارمني كه از مكاتب فني بيرون ميآيد، اگر در مقابل
او بگذارند كه چه قدر لسان مختلف ميداند و علوم كسب نموده بيچاره خجل
خواهد شد و ديگر ادعا نخواهد كرد.
فرنگيان را مذمت ميكنند كه طالب دنيا هستند و هيچ از معاد و
آخرت خبر ندارند و حال آن كه دنياپرستي خودشان صد درجه بيشتر است و از براي تحصيل رياست و حب جاه
و ثروت به هر گونه رذالت و دنائت تن درماندهاند. اگر اعتقاد به معاد داشتند، البته به فريب دادن مردم راضي نميشدند.
[20]
گوئيا باور (31) نميدارند روز داوري كاين همه قلب و دغل در كار
داور ميكنند
بيچاره! فرنگيان داخل در نظام و آبادي عالم هستند، اينها به عكس سعي در خرابي عالم و آدم دارند.
فرنگيان در راه منافع ملت و نوع خود دائماً فداكاري ميكنند، اينان جز خود
ديگر كسي را زنده نميخواهند ببينند. فرنگيان دنيا را از راهش طلب ميكنند،
اينان از بيراه. فرنگيان همه محاسن دين اسلام را اتخاذ نمودهاند، فقط يك
اسم خالي از آن باقي مانده است. با كمال تأسف به علماي مسلمانان بشارت
ميدهم كه تا چند سال ديگر اسم اسلاميت را هم از ما خواهند برد و ما را امت
ممسوخه حساب خواهند كرد.
علما و مشايخ و مرشدهاي ما چنين گمان ميكنند كه اين رياست
بلااستحقاق و خر سواري مفت از براي ايشان دائماً خواهد بود و هميشه سلطنت لايزال خواهند كرد و اگر در
اروپا و امريكا هم مسلماني پيدا شود، ميآيد و دست ايشان را ميبوسد و تقليد
ايشان را ميكند. ديگر نميدانند كه جهالت دائمي خلاف عدل الهي است؛
عنقريب عقلها منور و چشمها روشن و باز خواهند شد و مردم از خريت بيرون آمده اين بارها را از دوش خواهند افكند و حقيقت و زلال
ديانت اسلام بدون خرافاتي كه به آن افزودهاند، به ميدان خواهد آمد. علوم
و فنون عصريه خرافات را از گوش مردم بيرون ميكند و مردم
[21] از خيال مريدي و مرشدي
منصرف ميشوند و هر كسي به خيال زندگي و اصلاح امور ملت و نظم مملكت خود
ميافتد. زيرا كه اين مريد و مرشد بازيها با نظام عالم منافات كلي دارد.
ملل فرنگستان تا از زير بار پاتريكها و پاپهاي خود بيرون
نرفتند، به اين درجة ترقي نرسيدند. (32) اوقاتي كه دچار خرافات و غرق
تقليد رؤساي روحاني خود بودند، هزار بار از اهالي ايران كارشان خرابتر بود. بديهي است هر كسي اين
حرفها را بزند، بلا تأمل بدون سؤال و جواب اين علماي شارلاتان حكم به زندقه و قتل و اعدام او ميكنند، كهاي
ملعون به شريعت استخفاف نمودي، از دين برگشتي، مرتد شدي، كافر هستي، قتلت
واجب، خونت هدر، مالت مباح است؛ زيرا كه اين حرفها به دكان ما ضرر دارد؛
چشم و گوش مردم باز ميشوند، از زير بار ما بيرون ميروند. هر چه آن بيچاره داد كند و فرياد بزند كه والله من خدا را يكي ميدانم، پيغمبر خدا و
معاد و قيامت و روز جزا و حشر و نشر و ائمه اثني عشر را بهتر از شما اعتقاد
دارم و ميشناسم، مقصودم از اين بيانات ترقي مسلمانان و
بيدار شدن علماي اسلام از خواب غفلت است، هيچ به خرج نخواهد رفت؛ ولي
چه چاره بايد حرف حق را گفت و شنيد و از هيچ چيز نترسيد، البته ثمر هم
خواهد داشت، چنان چه گفتند و از پيش رفت و ثمر كرد.
اي مؤمن هوشمند تو كه اين رسالة مختصر را [22]
ميخواني، خواهش دارم خوب دقت كني و رسالة ركن رابع را پيش رويت
گذارده، كلاه نيم قازي خود را قاضي قرار دهي و از روي انصاف محاكمه كني
پيش خود و ببيني كه آيا از اين عبارات ساده و جملههاي كوتاه و معاني
روشن كه با كمال وضوح نوشته شده، بيشتر استفاده نمودي يا از آن نغمههاي
طويل و قصههاي ويرانه و حرفهاي كوسة ريش پهن كه سر و بن و مطلع
و مقطع و مبتدا و خبرش معلوم نيست و آخر مطلب و مقصود در طي عبارات گم ميشود
و هر چه علي طولها آن عبارات فاضلانه و اصطلاحات مغلق حكيمانه را ميخواني،
وجدانت به زبان حال ميگويد: كجا بودم اكنون فتادم كجا؟
نهايت اين است (33) كه به وجدانت جواب ميدهي كه من عامي
هستم، اين عبارات حكمتآميز را نميفهمم بايد تسليم شوم تا از اهل ايمان
باشم. وجدان بيچارهات جواب ميدهد كهاي مرد محترم كمال بيانصافي است
كه به چيز نفهميده تصديق كني و تسليم شوي؛ همه چيز را گمان مكن كه تو
نفهميده ] اي [ ، آخر شايد گوينده نفهميده باشد، وانگهي سخن و كلام براي
تفهيم و تفهم است، اگر آن مرشد تو منطق و كلّمالناس علي قدر عقولهم ميدانست،
طوري ميگفت و مينوشت كه همه كسي بفهمد و استفاده كند. باري گرفتيم كه
آن رساله يابو تخلص را نفهميدي، اين رسالة مختصر را با اين وضوح عبارات
كه ميفهمي، ملاحظه [23] كن و انصاف
بده كه با اين قلت حجم صد برابر رسالة آن گوشوارة عرش خدا است و داراي
مطالب مفيده است.
هر چه در آن رساله است، روح و جوهر تمام آنها با اجوبه و
اعتراضات و مطالب عديدة ديگر در اين مختصر گنجيده؛ اگر مقصود صاحب آن
رساله اين است كه تو نفهيمده قبول كني، مقصود ما اين است كه تنها تو
بفهمي، خواهي قبول كن و خواهي قبول مكن. ما فهميدن از تو ميخواهيم نه
باور كردن؛ نظر به وضوح عبارات و سهولت الفاظ اين رساله را تحقير و
استخفاف مكن. اين الفاظ سهل ممتنع را ببين كه عالمي معاني در يك جملة
كوچك او منطوي است و اين حجت نورانيه را مشاهده نما و اثبات خود را در ضمن
معاني خود مندرج دارد؛ هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج. بايد هر درختي را از
ميوه شناخت.
تمت
الرسالة في غرة شهر شوالالمكرم سنه 1330 ثلثين و ثلثمائه بعد الالف منالهجرة
النبوية المصطفوية. [24]