میرزا عبدالحسین خان بردسيري، معروف به میرزاآقاخان
کرمانی، از پیشگامان اندیشه آزادیخواهی در جنبش مشروطه ایران بود. میرزا آقاخان را
بنیانگذار ناسیونالیسم نوین ایرانی میدانند. میرزا آقا خان
در سال ۱۲۷۰ هجری قمری(1232 ه.خ) در قلعه مشیز از بلوکات بردسیر زاده شد.وی خواندن و نوشتن را در بردسیر آموخت و برای ادامه
تحصیلات راهی کرمان
شد و در آنجا فقه و اصول، حدیث و روایت، میرزا آقا در ۱۳۰۲ هجری قمری (1263 ه.خ)
با شیخ احمد روحی از کرمان
هجرت کرد و به اصفهان رفت. ورود او به اصفهان همراه با تشکیل یک سری جلسات سری
و خصوصی شد که بانی آن میرزا هادی دولت آبادی نماینده صبح ازل در ایران بود.از دیگر حاضران در این جلسات حاج میرزا
نصرالله بهشتی ملقب به ملک المتکلمین و سید جمال واعظ اصفهانی پدر محمد علی جمال زاده بودند.در اوایل سال ۱۳۰۳ هجری
قمری(1264 ه.خ) میرزا آقاخان همراه شیخ احمد به تهران
میرود. سپس از آنجا با شیخ احمد به حاکم رشت
مویدالدوله پناه بردند، اما به دلیل دسیسه چینی حاکم کرمان،
ناصرالدوله،مجبور به ترک رشت
و هجرت به استانبول شدند.
دیدگاههای روشنگرانه وی در دو اثر آخر وی، «سه مکتوب» و
«رساله صد خطابه» مشهود است. او در «سه مکتوب»، با نقد حمله اعراب و حکومتهای بعد از اسلام،
رویای حکومت پیش از اسلام را در سر دارد به گونهای که شاید وی را بتوان اولین پان ایرانیست در معنای مدرن
تر دانست.«سه مکتوب» سرشار از اندیشههای ناب میهنی است. ادعا نامهای است شور
انگیز تا ایرانیان را در پیشگاه دادگاه و وجدان تاریخ معصوم جلوه دهد. تیغ
نقادی میرزا علاوه بر اسلام
دامن بابیت که زمانی خود از مبلغان آن بود را نیز میگیرد به گونهای
که مذهب باب را از مذاهب مخترعه و کلاً باطل و خارج از صراط مستقیم میداند.
پس از کشته شدن ناصرالدینشاه، دولت عثمانی، شیخ احمد روحی، خیبر الملک و
میرزاآقاخان را که در طرابوزان زندانی کرده بود، به ایران
تحویل داد.در سال ۱۳۱۴ هجری قمری مطابق یا ۱۷ ژوئیه ۱۸۹۶ میلادی، محمدعلی میرزا ولیعهد آنان را به اتهام بابی
بودن در باغ شمال تبریز
سربرید و سرها را پر از آرد کرده به تهران
فرستادند.
ميرزا آقاخان كرماني يكي ديگر از كساني است كه در پيريزي انديشههاي
مدرن و مدرنيتهي فرهنگي در سرآغاز آشنايي ايران با دنياي جديد نقشي اساسي
بر عهده داشت. در كاوش از تاثير و تاثر جامعه و انديشهها، ميرزا آقا خان
كرماني جزو كساني بشمار ميرود كه با آگاهي از شرايط اجتماع ايراني و شناخت
تفاوت ماهوي كه ميان اين سرزمين كهن با دنياي مدرن شكل گرفته بود، به
انديشههاي جديد روي كرد و با طرح علل و عوامل عقب ماندگي ايران و اهتمام
به نوگرايي، در سرآغاز ورود مدرنيته به ايران، در ميان مدرنهاي كلاسيك
ايراني مقام گرفته است؛ به سخن كرماني «اي اهل ايران، اي برادران عظام فخام از
براي امراض شما، اجسام بي جان و قالبان بي روح و روان، امروز معجون و دوايي سهل
العلاج تر و مفيد تر از توسعه دواير علوم و معرفت نيست، زيرا كه علم و دانش افراد
هيئت اجتماعي نفوس بهينه را از خير جهل و ناداني به اعلي درجه افق دانش و بينش
مصاعدت مي دهد.(آئينه سكندري،ص 630)
فرهنگ سنتي و تاثيراتي كه در شكلگيري ذهنيت ميرزا آقا خان
كرماني بر جاي گذاشته است، بخشي مهم از شخصيت وي را تشكيل ميدهند؛
كرماني كه دانش آموختهي علوم سنتي است، به دنبال آشنايي با دانشهاي
مدرن به بازخواني انتقادي از آموختههايش در مدرسهي سنت پرداخت و از بنبستهاي
معرفتي آنها پرسش نمود؛ مراودات كرماني با مدرسان حكمت و عرفان و جديتي
كه وي در آموزش دانشهاي تجربي از خود نشان داده بود، زمان سپري شدهي
فرهنگ سنتي را با آگاهي از تحولات زمانه براي كرماني ملموس نمود و
ناكارآمدي سنت را بيش از پيش برايش عينيتر ميساخت؛ از طرفي جريانات و
حوادثي كه جامعهي ايران را درگير خود ساخته و ناهنجاريهايي كه در اخلاق
فردي و آداب و رسوم اجتماعي بر پايهي همان فرهنگ سنتي، بر ذهن و انديشهي
شكلگرفتهي كرماني در مدارس قديم ضرباتي وارد ساخت كه نتيجهي آنها گسست
از سنت و رويكرد واقعبينانه به دنياي جديد فرهنگي را ظاهر نمود.
ميرزا آقاخان كرماني در برههاي از زندگي خود بعد از پشت سر
گذاشتن دوراني كه به آموزش فرهنگ ايراني ـ اسلامي اختصاص داده بود، بر
اثر اختلافات خانوادگي و جور و ستمي كه از سوي والي وقت كرمان بر وي شد،
مجبور به ترك زادگاه خود شده و بعد از توقفي كوتاه در اصفهان به سوي
عثماني كه مأمن آزاد انديشان و روشنفكران در تبعيد بود، روانه شد؛ ارتباط
كرماني با محفلهاي روشنفكري و حضور در مطبوعات و روزنامههاي اسلامبول، او
را به ادبيات و ذهنيت مدرنيته بيش از پيش آشنا ساخته و تحقق نوگرايي و
گسست از سنت را برايش ميسر و ضروري ساخت.
با اين حال نبايد از خلطي كه كرماني در باورهاي دينياش به
وجود آورد، چشمپوشي كرد؛ تعلق خاطر كرماني به بابيت (كه در كتاب «هشت بهشت»
به روايت ازلي آن پرداخته است) با توجه به آموزش عقلاني او و آگاهي از
پارادايم مدرنيته و نقش اصلاح ديني كه در آن به دست آورده بود و از طرفي
شناختي كه از عنصر معطل و آسيب رسان فرقهبازي در خمود فكري و جمود فرهنگي
ايران زمين داشت، هر گونه توجيه و تحليل عقلاني را براي اعتقادات فرقهاي
كرماني به سفسطه و ارزشگذاري تبديل ميكند. با لحاظ اين اشتباه معرفتي
كرماني، ميتوان به دستاوردهاي او در رشد و گسترش ايدههاي مدرنش اشاره
نمود كه شخصيت بعدياش را شكل دادند و تأليفات پايان عمرش را عاري از آفتهاي
فرقهاي نمايان كردند؛ مسائلي كه كرماني در نوشتهها و تأليفات خود منتشر ميكرد،
از او تصوير روشنفكري واقع بين و انديشمندي آگاه عرضه ميكند و به همين
خاطر از همان دوران حيات وي، ايدهها و افكارش مورد توجه صاحب نشران و
روشنفكران ايراني قرار گرفته است.
شرايط اجتماعي و آموختههاي آقا خان كرماني، او را متوجه ضرورتهاي
فرهنگي و اولويتهاي اجتماعي ايران زمين نمود و كرماني به بحث در مفاهيم
نوين سياسي و تاريخ نگاري جديد روي آورد؛ ترويج روحيهي آزاديخواهي و
تبليغ قانون گرايي و بازخواني انتقادي ميراث فرهنگي، مضامين و محتواي
نوشتههاي كرماني را به خود اختصاص دادهاند؛ كرماني در اين تأليفات، سخن
از شرايط انحطاط و موانع پيشرفت ميگويد و براي عملي كردن ايدههاي جديد
سياسي و فرهنگي خود، به همكاري با ملكم خان و سيد جمالالدين اسدآبادي و
اشتغال به روزنامه نگاري ـ كه ژانري مدرن در ادبيات بود ـ روي ميآورد؛
با اين حال هر دو نوع فعاليت آقاخان ـ هم روزنامه نگاري و هم شركت در
انجمنهاي سياسي ـ ناكام و غير موفق از كار درميآيند. بنابراين كرماني همان
ايدههايش را به صورت كتابهاي مستقل به رشتهي تحرير ميكشد.
با اين حال، آثار بر جاي مانده از كرماني، او را جزو روشنفكران
كلاسيك ايراني مينشاند؛ ايدهها و افكاري كه كرماني در تأليفاتي چون:
آئينه سكندري يا تاريخ ايران، سه مكتوب، تاريخ قاجاريه و سبب ترقي و
تنزل ايران، تكاليف ملت، تكوين و تشريع و... از خود به يادگار گذاشته، از
روحيهي آزاد انديشانه و منش مدرن كرماني حكايت دارند؛ آقاخان كرماني به
درستي دريافته بود آموزههاي متافيزيكي حكمت سنتي از تحليل و تبيين عقلاني
روح زمانه عاجز بوده و توان رويارويي با مسايل و حوادث نوپيداي انساني را
ندارند. به همين خاطر به انتقاد از آن آموزهها پرداخته و با جابجايي بنيانهاي
معرفتي فلسفه از نقليات به علوم طبيعي، پايان فلسفهي سنتي و حكمت
متافيزيكي را اعلام نمود؛ كرماني در اين دگرديسي الگوهاي انديشگي خود را از
تحولات فكر فلسفي غرب گرفت و با ابتناي فلسفه بر مشاهدات عيني و تجربيات
علمي، همان راهي را پيمود كه فيلسوفان عصر رنسانس و روشنگري در گسست از
فلسفهي قرون وسطي پيموده بودند. «نخستين پيغمبري كه خداي بر انسان مبغوث
فرمود عقل اوست و هر كس اطلاعت آن پيامبر نكند به هيچ يك از انبياي الهي در يك
طرفه العين ايمان نياورده است... تمام عالم پراست از حقايق ثابته و حقيقت در كل في
من الوجود ساري و جاري مي باشد... كدام گوشه هستي است كه از حقيقت خالي
باشد؟»(هفتاد و دو ملت، 121)كرماني كه از يك طرف ناكارآمدي حكمت سنتي را تجربه
كرده بود و از طرف ديگر بر حقيقت تجربي فلسفهي مدرن آگاهي يافت، بر اين
اساس كرماني سخن از شكباوري معرفتي و عقلانيت خودكاو و خودبنياد به ميان
آورده و كاوشهاي عقلي و فلسفي را از زير سيطرهي تعصب و نقل سنتي خارج
ميداند و به تعبير فلسفي با گذار از وجودشناسي انتزاعي به سوبژكتيويته
معرفت شناسانه، گفتمان مدرنيته را در فلسفه نيز پيريزي ميكند؛ حال كه
انديشهي فلسفي بر پايهي عقلانيت خودبنياد و آزمون مشاهدات عيني استقرار
يافته، سلسلهي علل جاي الهامات متافيزيكي را ميگيرند و اساس طبيعت بر
حركت و تحول شكل ميگيرد؛ اما در اعتقاد به وحدت وجود و دخالت آن در مباحث
طبيعتشناسي فلسفي دچار اشتباه و خلط مبحث ميشود. چرا كه حركت در فلسفهي
مدرن از اجزاي تشكيل دهندهي طبيعت است و در آموزههاي حكمت سنتي امري
متافيزيكي و فرازماني محسوب ميشود و اين دوگونه قرائت نشان از همان گسستي
دارد كه آقاخان خود در گذار از حكمت به فلسفه بر آن پايبند بوده است؛ اين
مورد يكي از مسائلي است كه بر نظام انديشگي آقاخان كرماني رخنهي جدي
وارد ساخته و ادغام حكمت سنتي را با فلسفهي مدرن به بن بست محتوم خود
رانده است.
بنابر آن چه در مفهوم و پديدهي گسست در بنيانهاي معرفتي دنياي
باستان و جهان مدرن گفته شد، عقل و عقلانيت نيز خارج از اين دگرديسي
بنياني نميتواند قرار گيرد و عقل در شرق سنتي با عقل در غرب مدرن از لحاظ
كاركرد ـ تعريف ـ ساختار و اهداف تفاوت ماهوي و وجودي با يكديگر دارند؛ اين
امر ناشي از همان خلطي است كه آقاخان كرماني در انديشههاي فلسفي خود
گرفتار آن بوده است؛ آقاخان كه در تكميل بازخواني فرهنگ سنتي، به الهيات
توجه داشت و قرائتي تجديد نظر شده از مفهوم باريتعالي به دست ميدهد.
كرماني در توضيح و تشريح اين مفهوم، آن را در گفتمان ديني به تامل
گذاشته و به نوعي از دريافتهاي فيلسوفانه و عالمانه روي ميكند. با اين
حال خود را بينياز از استدلالهاي حكمت سنتي نميداند و در بخشهايي از
رسالهي حكمت نظري و رساله تكوين و تشريع به آنها استناد ميكند.
كرماني در پيريزي انديشههاي سياسي و اجتماعي خود نخست به
تعريف مفاهيم و مقولات ميپردازد. از نظر وي تمدن به معناي آماده نمودن
مايحتاج طبيعت و لوازم معيشت انساني و تبديل اجتماع بشري از حالت وحشيگري
به حضارت(تمدن) و حيات مدني است.(صد خطابه) كرماني سپس به تعاون و
همكاري انسانها در تنظيم مدنيت پرداخته و با تكيه بر قانون طبيعي برابري
انسانها كه از اصول اوليه ليبراليسم است، تمدن را به همراه مدنيت لازمهي
ادامهي زيست انساني ميداند.
كرماني چون بر بنيانهاي ارسطويي انديشيده، انسان را مدنيبالطبع
دانسته و بر اين اساس از لزوم دولت و نهاد حاكميت براي استمرار بقاي جامعهي
انساني سخن گفته است؛ از طرفي چون به نظريهي فطري انساني نيز تمايل
دارد، ديانت را نيز به عنوان نهادي لازم براي اجتماع تجويز ميكند تا بر
پايهي آن آدميان نيازهاي معنوي و روحي خود را محقق سازند. همان طور كه
دولت و نهاد حاكميت عامل اتحاد و همبستگي مردم شمرده شده است.
در بنيان ايدههاي سياسي ـ اجتماعي آقاخان كرماني، قرائت
روسويي از مدرنيته و تمدن انساني بر دريافت هابزي ارجحيت دارد. كرماني خود
بر اين باور است كه دوران طبيعي عاري از قوانين و رسوم نبوده و بر خلاف
هابز كه آن دوران را دورهي جنگ همه عليه همه ميدانست، انسان قبل از
مدنيت، در آسايش عمومي و صلح به سر ميبرده است.(رسالهي تكوين و تشريع)
بنابراين قانون طبيعي همان برابري و مساوات ذاتي انسانهاست.
كرماني كه از نگرش تاريخي بيبهره نيست، همان طور كه از
ارتباط دين و سياست با طبيعت و اجتماع انساني سخن گفته است، به چگونگي
رابطهي دين و سياست نيز ميپردازد و آن را در گسترهي تاريخ تمدنهاي
مختلف، شيوههاي گوناگون كشورداري و جلوههاي متنوع اعتقادات ديني و در
شرايط متحول شونده و دگرگون شده مورد ارزيابي قرار ميدهد. كرماني در ايدههاي
فرهنگي و انديشههاي تمدني خود، به خلقيات و روحيات اجتماعي و فردي نيز بيتوجه
نيست. وي كه سر در گرو مليتخواهي دارد، به تبع انديشمندان مدرن از خوي
ملي سخن ميگويد و آن را در بسترهاي تاريخي ـ تاثيرات جغرافيايي و كيفيات
طبيعي ميسنجد؛ بخش ديگري از فلسفهي اجتماعي آقاخان را نهاد خانواده به
خود اختصاص داده است؛ در اين مساله كرماني بر ديدگاه سنتي است و بدون
توجه به نقشهاي اخلاقي ـ جنسيتي و... بيشتر از جنبههاي فرهنگي و اجتماعي،
به عناصر زيستي و بيولوژيكي افراد خانواده توجه دارد. «هر شاخه از درخت اخلاق
زشت ايرانيان را كه دست مي زنم ريشه او كاشته عرب و تخم او بذر مزروع تازيان
است.»(سه مكتوب، ص 164)كرماني در تأكيد دريافته خويش از عوامل بروز ناهنجاري در
فرهنگ و اجتماع ايراني مي نويسد:«اگر همين شاهنامه فردوسي نمي بود بعد از استيلاي
اقوام عربيه بر ايران، اكنون بالمره لغت و جنسيت ملت ايران مبدل به عرب شده، فارسي
زبانان مانند اهل سوريه و مصر و مراكش و تونس و الجزاير، تبديل مليت و جنسيت كرده
بودند و از جنس خود استنكاف عظيم داشتند.»(آئينه سكندري، ص 14)
دين پژوهي به معناي واقعي آن كه آموزههاي ديني به عنوان
ابژههاي معرفتي مطرح ميشوند، بر پايهي ديدگاه تاريخي يكي از مسائل فكري
كرماني را تشكيل ميدهد؛ وي كه از سنت پيشين عالمان ديني كه دين را
چونان اعتقادات خود تبيين و تشريح ميكردند و مفهوم دوگانهي ابژه/سوژه در
توضيح اصول اعتقادات معناي حقيقي نداشت، عدول نمود و با تاثيرپذيري از
مكتبهاي فكري مدرنيستي كه نگاه تحصلي به اديان داشتند، به نوعي فلسفهي
تاريخ اديان را در فرهنگ ايراني به وجود آورد. كرماني در دينپژوهي خود از
ريشهي اعتقادات ميپرسد و با تحقيق آنها در تاريخ بشري به گذار انسان از
انديشههاي بدوي(صد خطابه) به اسطورهباوري(حكمت نظري) و ترقي ذهن آدمي
به اديان طبيعتگرايانه(تكوين و تشريع) و ارباب انواع(تكوين و تشريع) و
ختم آن ايدهها به متافيزيكباوري(تكوين و تشريع) ميپردازد.
كرماني در بحث از تحول تاريخي اديان و كاركردهاي اجتماعي آنها،
به لزوم تغيير آموزههاي ديني با توجه به نيازهاي زمانه پرداخته و بر اين
باور است كه بدون دگرگوني در آموزههاي ديني و ايجاد هماهنگي ميان آن آموزهها
با تحولات تاريخي و شرايط جغرافيايي، باورهاي ديني از پويايي باز مانده و
به عوامل انحطاط و موانع مدنيت و پيشرفت تبديل خواهند شد. نگرش تاريخي به
سير تحولي اديان، كرماني را به مسالهي تسامح اعتقادي و رواداري اديان
رهنمون ميشود؛ كرماني براي محقق شدن تسامح ديني در ميان پيروان اديان
مختلف از يك سو بر خرافهزدايي از باورهاي ديني تاكيد دارد و از سوي ديگر
بنيانگذاري اعتقادات ديني بر عقلانيت و آزادي فكري اهتمام دارد. بخشهايي
از رسالههاي هفتاد و دو ملت ـ حكمت نظري ـ صد خطابه و سه مكتوب آكنده از
گزارشاتي است كه كرماني براي تائيد ايدههاي خود از برخوردهاي پيروان
اديان و فرقههاي گوناگون عرضه ميكند.
ميرزا آقاخان كرماني در ميان مدرنهاي كلاسيك ايراني بيش از
هر انديشهاي، به لحاظ گسستي كه با وقايعنگاري سنتي و تأسيس تاريخ نويسي
علمي انجام داده است، داراي جايگاه ممتازي است؛ كرماني با تأليف كتاب
«آيينه سكندري» جريان تاريخ نگاري مدرن را در ايران پايهگذاري كرد؛ «حكمت
تاريخيه به مثابه آئينه گيتي نماست كه ذهن آدمي را براي ظهور هر قدرت... و انقراض
هر دولت باز كرده او را در عالم انسانيت موفق به اجراي كاراي بزرگ مي سازد كه از
جمعيت بشريه مهالك موجوده را دفع و مخاطرات ملحوظه را منع كردن تواندم»(آئينه
سكندري، ص11) ميرزا آقاخان كرماني در آن كتاب با به كارگيري روش علمي به
تحليل و علتيابي حوادث و جريانات تاريخي پرداخته و ذهن و زبان خود را از
وقايعنگاري متافيزيكي مورخان سنتي رها ساخته است.
عقيم بودن شيوههاي وقايعنگاري از يك طرف و حوادثي چون وقوع
جنگهاي ايران و روس از طرف ديگر، ميرزا آقاخان كرماني را به سوي بنيان
تاريخ نگاري جديد و پرسش از علل حوادث و جريانات تاريخي و گسست از وقايعپردازي
و قصهخواني سنتي كشاند؛ وي در اين شيوه از مشاهدات و تجربيات بهره گرفت
و استدلال عقلاني را جايگزين روايات نقلي كرد؛ كرماني به درستي دريافته
بود تبيين شكستهاي ايران در جنگ با روسيه و كاوش از علل و عوامل عقب
ماندگي ايران زمين از وقايع نگاري و داستانپردازي شاعرانه برنميآيد و اين
همه را به كارگيري روش علمي و نوين لازم است.
تامل در علل تاريخي و پرسش از حوادث زمانه، كرماني را به
ايدههاي تمدني راهبر شده و همان طور كه ابن خلدون در جهان سنتي از ضرورت
علم عمران سخن گفته بود و فيلسوفان مدرنيته با ابزارهاي لازم آن را به
ثبت رسانده بودند، كرماني نيز با تكيه بر يافتههاي علوم نوين به تبيين
فلسفي تاريخ ايران اهتمام ميورزد؛ ارزش كارهاي تاريخي كرماني در به
كارگيري روش جديد تاريخ نگاري و گذار از وقايع نويسي پيشين است؛ اگر چه
ممكن است در گزارشي از حوادث تاريخي، كرماني دچار اشتباه نيز شده باشد، از
اعتبار علمي تاريخ نويسي او نميكاهد؛ مهم اين مساله است كه كرماني در
تحليل جريانات تاريخي به ناكافي بودن وقايع نگاري آگاه شده بود و شناخت
تاريخ را مستند به ديد فلسفي و نگرهي علمي ميدانست؛ ضرورت تاريخ نويسي
علمي در پروژهي فكري كرماني، او را به سرآغازهاي تاريخي شكلگيري ايران
زمين ميكشاند و او با ارزشيابي مآخذ تاريخي و كاوش در ابزار و لوازم تاريخ
نگاري، به عظمت و سرافرازي ايران باستان پي ميبرد؛ كرماني در آيينه
سكندري و تاريخ شانژمان از علل و عوامل ترقي و انحطاط ايران باستان ميپرسد
و در ايدههاي ايراني راجع به سياست ـ اجتماع ـ اخلاق و دين كاوش ميكند؛
كاوشهاي تاريخي نقش دو نهاد حكومت و دين را در دورههاي باستاني و اسلامي
ايران براي كرماني فراهم ميكند؛ ميرزا آقاخان كه عنصر از خود بيگانگي
اخلاقي و دوري از آيين عدالت را در انحطاط هخامنشيان موثر از عوامل خارجي
ميداند، در دورههاي ديگر نيز پديدهي استبداد سياسي و آموزههاي خرافي را
در كار فروپاشي ايران زمين از نظر دور نميكند و با بحث از سلوك شاهان و
حاكمان، براي باززايي فرهنگ و جامعهي ايران از نهادهاي ديگر قانونگزاري
و تفكيك حوزههاي ديني از سياست سخن ميگويد.
بخشي از تحقيقات تاريخي كرماني مربوط به دورهي ميانه از
تاريخ ايران است؛ در بحث از اين دوره نهادهاي اجتماعي و باورهاي مردم از
ابزارهاي اصلي كرماني در بازخواني تاريخ ايران ـ دورهي اسلامي ـ است.
نقشي كه باورها و اعتقادات در شكلدهي به جوامع دارد از ديدگاه عالمانهي
كرماني مخفي نمانده و وي با استفاده از شيوههاي علمي و جديد تاريخ نويسي
همان طور كه آدميت نيز اشاره كرده است، فلسفهي تاريخ را به جامعهشناسي
پيوند زده است.
با روشن شدن این که كرماني در تاريخ نگاري ايران دورهي اسلامي
به عنصر ديني و نقش فرهنگ ايراني در آن آگاهي دارد، حوادث و وقايع تاريخي
را به تامل فلسفي ميگذارد و به نوعي از تاريخ انديشهها خبر ميدهد؛ كرماني
تا جايي گسترهي تحقيقات تاريخي خود را در فراز و فرود انديشهي ايراني
پرورش ميدهد كه تبارهاي باستاني آن را در ايران دورهي قبل از اسلام و
استفادهاي كه از فلسفهي يوناني در شكلگيري فرهنگ ايراني در دورهي
اسلامي بر عهده داشتهاند، از قلم نيافتاده است. تاثير ديانت تعبدي در تعقل
ايراني، نقشي كه باور به تقيد در ساخت و ساز فرهنگي بر عهده داشته است،
عوارض و توابعي كه عرفانزدگي در زوال و انحطاط عقلانيت از خود بروز داده
است، تاثيري كه حاكميت در تعيين نرمهاي اخلاقي و باورهاي شخصي ظاهر
ساختهاند، نقشي كه فقه و آداب و رسوم و بالاخره خط و الفبا در شكل بخشي
به فرهنگ ايراني در سدههاي ميانه بر عهده داشتهاند، از موارد تاريخ نگاري
فلسفي كرماني هستند.
ممارست در ادبيات نوين و استمرار سنتشكني در مسائل ادبي،
كرماني را به طرف سبكهاي مدرن ادبي كشاند؛ كرماني در ادبيات جديد مفاهيم
و مقولات سياسي ـ اجتماعي را به كار گرفت و چونان آخوندزاده با استفاده از
ادبيات، مبارزات و فعاليتهاي سياسي را سازمان داد؛ ثمرهي اين آگاهي،
انتقاد از بيان اديبان سنتي و هدفي بود كه آنان براي ادب و شعر قائل
بودند؛ نتايج اين تحقيقات همان طور كه آدميت اشاره ميكند، تاليف و انتشار
آثاري بود كه با روح انتقادي جديد حامل سبكهاي نوين ادبي و سرآغاز
دگرگوني در ماده و صورت شعر ايراني بود.
شيوههاي نوشتاري كرماني همانند انديشههاي سياسي و
اجتماعي او در روشنفكران نسلهاي بعدي نيز تاثيرگذار بوده و عدهاي از مردان
سياسي با الهام از اشعار و انتقادات ادبي كرماني در دوران جنبش مشروطيت،
اشعار انقلابي و مضامين سياسي ـ اجتماعي را در ادبيات منظوم و منثور فارسي
وارد كردند.
كرماني نقش محوري صنعت و تكنولوژي را در دنياي جديد
و تمدن غربي از نظر دور نميدارد و استفاده از آن را براي زندگي انسانها
ضروري ميداند؛ اين درك و دريافت نيز از مواردي است كه اثرات جنگهاي
ايران و روسيه را با خود دارد و ذهن و زبان كرماني را به عنوان روشنفكري
واقعگرا به خود مشغول نموده است؛ از طرفي كرماني فهميده است كه تكنولوژي
همراه با علمباوري و تجربهگرايي يك ساحت وجودي و مقطعي از تاريخ بشري
است كه در گذار از دوران پيشاصنعتي و برههي غير صنعتي عصر فئوداليسم
موجوديت پيدا كرده است.
آگاهي از اهميت تكنولوژي در زندگي مدرن، كرماني را
از آفات آن غافل نميكند و وي با عنايت به دو جنبهي ابزاري و عقلاني
تكنولوژي، به پديدهي استعمار و برخوردي را كه كشورهاي صنعتي با ديگر مناطق
دنيا انجام دادند، از نظر كرماني قابل انتقاد است. با اين كه كرماني هم
اثرات مثبت تكنولوژي مدرن را ميفهمد و هم از تاثيرات مخرب آن در دست
استعمارگران آگاهي دارد، به ايدهي ترقي و پيشرفت مدنيت وفادار است و آن
را لازمهي ادامهي زندگي در دنياي معاصر ميداند.
از مسائلي كه كرماني به واسطهي آگاهي از انديشههاي
مدرن به آن پرداخته، وظايف و كاركردهاي روشنفكران به عنوان حاملان نظام
انديشگي مدرنيته و منتقدان سنت است؛ تعيين جايگاه اجتماعي روشنفكران و
اطلاعاتي كه كرماني از ايدههاي ليبراليستي و سوسياليستي به دست آورده
است، او را از آفت هرج و مرجطلبي و شتابزدگي انقلابي باز ميدارد و كرماني
با ديدي واقعگرايانه به پديد آمدن دولت مشروطه و قانونمند كردن جامعه ميل
ميكند؛ ايدههاي مشروطهخواهانه، كرماني را متوجه مليت ميكند كه ركن اصلي
تشكيل دولت مدرن است و كرماني ايجاد آن و پديد آمدن مليت را مبتني بر
تحول ذهني و آگاهي افراد از حقوق انساني خود ميداند.