۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

صد سال انديشه های ايرانی(4) پيش زمينه های تاريخی (عصر بيداري و مشروطيت)

نهم- حزب،(party)- در واژه شناسی به معنای قسمت و جزء است و اشاره به شکاف یا مخالفت در درون جامعه سیاسی دارد. از اواخر قرن هفدهم حزب به اندیشه های سیاسی راه یافته و در ادبیات سیاسی به گروه یا سازمانی گفته می شود که حول محور ایده های سیاسی- اجتماعی- فرهنگی و اقتصادی مجتمع می شوند و برای عملی کردن ایده هایشان در صدد دستیابی به قدرت اجرایی هستند. نخستین احزاب سیاسی در دهه های اول قرن نوزدهم در ایالات متحد اعلام موجودیت کردند. در نظام های سیاسی مدرن، احزاب از مهم ترین سازمان های سیاسی بشمار می روند؛ وجود حزب در جامعه ای نشانگر فضای دموکراتیک بوده و رقابت احزاب با همدیگر، حکایت از شاخص های وجود آزادی در اصول دموکراسی است. رقابت احزاب در انتخابات پارلماني، ریاست جمهوری، شورای محلی و... قرار دارد، که احزاب برنامه های خود را برای عموم شهروندان و رای دهندگان اعلام می کنند. بنابر این که نظام سیاسی چه اندازه از معیارهای دموکراتیک پیروی می کند، نظام های تک حزبی- دوحزبی و چندحزبی در جامعه به فعالیت مشغول می شوند. همچنین می توان از احزاب درون پارلمانی نام برد که خاستگاهشان در مباحث مربوط به قانونگذاری است. در تقسیم دیگری احزاب به برون- پارلمانی خوانده می شوند که در مخالفت با برنامه ها و نظریان حاکمیت شکل گرفته اند. احزاب سیاسی را بر پایه برنامه هایی که اعلام می کنند و یا اصولی که به آن پای بندند، می توان به احزاب چپگرا و راستگرا تقسیم کرد؛ احزاب چپگرا در عمده ترین گروه های سیاسی و مبارزاتی عبارتند از: کمونیستها، سوسیال دموکراتها، تروتسکیستها، مائوئیستها، سوسیال دموکراتها و... احزابی که در برنامه هایشان به اصول راست گرایی پای بندند، عبارتند از: لیبرال دموکراتها، دموکرات مسیحی ها، محافظه کاران، ناسیونالیستها و... که هر کدام از این تشکلها و گروهها، خود به جناح های دیگری از راست یا چپ میانه تا چپ و راست افراطی تقسیم می شوند. در برخی از تحقیقات، احزاب را از جهت تشکیلاتی- فراپارلمانی و اعضا و فعالان، از همدیگر متمایز می کنند. تقسیم دیگری که بر احزاب عنوان می شود، ناظر به جایگاه آنها در سطح فراملی است؛ در این تقسیم بندی، احزاب را به تناسب عضوگیری از فعالان سیاسی کشورهای مختلف، گروههای گوناگون سنی- جنسی و قومی، تعریف می کنند. بین الملل کمونیست- بین الملل سوسیالیستی- بین الملل دموکرات مسیحی و بین الملل لیبرالها از این جمله احزاب فراملی هستند.

دهم- روحانی،(auctoritas) واژه اي معرف جايگاه آسماني و متافيزيكي رهبري كليسا كه ناظر و حاكم بر اقتدار سياسي رهبري زميني است و چونان انسان كامل، وجه اشباع شده مرجعيت معنوي را بالاتر از هر قدرت زميني در دست دارد. منشاء قدرت روحاني، تعاليم پيامبري بوده و برابر با نص ديني، هيچ ولايتي بر عنصر روحاني نيست مگر اين كه از عالم بالا به او داده شده باشد. بر اين اساس، روحاني كسي است كه با امورات دنيوي كاري ندارد و به امور اخروي و تنظيم روابط مؤمنان با خداوند اهتمام مي ورد؛ پس همان گونه كه از زبان عيسي در انجيل آمده است، «پادشاهي من در اين دنيا نيست. اگر پادشاهي من در اين دنيا مي بود، پيروان من مي جنگيدند تا به يهودان تسليم نشوم، اما پادشاهي من پادشاهي دنيا نيست.» اين نص باعث شد كه تمايز آشكاري ميان فرمانروايي دين و دنيا شكل گيرد و روحانيت جدا از جسمانيت انگاشته شود. آن شخص كه به عوامل روحاني دل مي بندد، اقدام جسماني را به اهلش وامي گذارد و خود در پي آماده سازي روحش براي پيوستن به روح خداوندي و در بهشت برين مي شود. از ميانه اين تلقيات نظم دوگانه «قيصر و خدا» و الزامات آن ها در اداره اجتماعايت و شخصيات به وجود آمد. سده اي ديگر آگوستين قديس، نسبت ميان دو نظم الهي و انساني را در دو مدينه آسماني و زميني به تأمل گذاشت و در رساله «مدينه الهي» نظم دو مدينه را با توجه به جايگاه محبت دوگانه اي كه در سرشت انسان به وديعه گذاشته شده، در تبعيت از هواهاي نفساني يا همان مدينه زميني و توجه به خداوند و اعراض از انانيت يا مدينه الهي تبيين كرد. با وقوع رنسانس و گسترش ايده هاي مدرن، سياست اجرايي از احكام ديني به غايت جدا شد و امور كشورداري نشات گرفته از حقوق طبيعي انسانها، در قرارداد اجتماعي انسجام يافت؛ بر اين پايه روحانيت به امور شخصي و ديني افراد اختصاص يافت و تنظيم امور اجتماعي از آن دولت گرديد. روحاني را كاري با سياست نبود و به مانند اهل صوفيه و شرعيت دنياي شرق، سر در گرو امور آخرتي داشت و حاكميت اخروي را برتر و عالي تر از حكومت بر رعيت مي دانست و در اين راه مي كوشيد.

یازدهم- روشنفکر،(Intelectual) این اصطلاح اولین بار در جریان محاکمه دریفوس به سال 1894 در فرانسه به کار رفت؛ پیش از آن، اصطلاح اینتلیجنسیا که در روسیه و اروپای مرکزی و شرقی به کار می رفت، بر آزادیخواهان- سوسیالیست ها و منتقدان حاکمیت دلالت داشت؛ اما مراد از روشنفکر در كاربرد غير روسي آن، کسی است که بر پايه‌ي‌آموخته‌هاي‌خود از دانش ها و ایده های مدرنیته، به‌بازنگري‌و گسترش‌فرهنگ‌جامعه‌اقدام‌نموده‌و حوزه‌هاي‌انديشگي‌ـ هنري‌ـ فرهنگي‌و... را از حالت‌ايستايي‌و ثابت‌به‌وضعيت‌بالندگي‌و پويايي‌رهنمون‌مي‌شود؛ اگر مفهوم‌روشنفكري‌را با اشاره‌به‌دانش‌هاي تجربي كه برآمده از خردورزي خوداتكاء و خودكاو هستند و نقادي‌كه تمامي لايه هاي زيستي- فرهنگي را به پرسش مي گيرد، در نظر بگيريم‌كه‌هر دو جنبه‌برآمده‌از آگاهي‌جديد انساني‌هستند، مي‌توان‌به‌اين‌نظر ميل‌نمود كه‌بازخواني‌سنت‌و بازپرداختي‌خردمندانه‌از گذشته‌كه‌شكل‌دهنده‌ي‌روشنگري‌و مدرنيته‌بشمار مي‌روند، از ديگر مؤلفه‌هايي‌هستند كه‌روشنفكري‌از آن‌ها نيز برخوردار است‌؛ سنجش‌گري‌و تأمل‌خردمندانه‌در فرهنگ‌، وجه‌مميزه‌ي‌روشنفكر با طيف‌هاي‌ديگر انديشمندان‌است‌؛ اهل‌علم‌در صورت‌بندي‌دانايي‌سنتي‌، خود استمراربخش‌آموزه‌ها و شكل‌دهنده‌ي‌باورها و ايده‌هاي‌يك‌فرهنگ‌شمرده‌شدند؛ آنان با شرح‌نويسي‌و حاشيه‌نگاري‌بر متن‌هاي‌پيش‌از خود در درون‌يك‌گفتمان‌تنفس‌و آن‌را فارغ‌از زمينه‌هاي‌غيرگفتماني‌بازتوليد مي‌كردند. گفتمان‌سنتي‌آن‌گاه‌كه‌از صورت‌بندي‌معرفتي‌و عوامل‌اجتماعي‌ـ اخلاقي‌ـ اقتصادي‌و سياسي‌خود خارج‌شود، به‌شكلي‌وانموده‌و تحريف‌شده‌ظاهر مي‌شود و با دگرگوني‌افق‌معرفتي‌، دانايي‌كاذب‌يا ايدئولوژي‌را به‌وجود مي‌آورد؛ اما روشنفكر با تكيه‌بر دانايي‌هاي‌عصر خود، گذشته‌و ميراث‌خود را بازسنجي‌مي‌كند و يافته‌هاي‌پيشينيان‌را به‌پرسش‌مي‌گيرد؛ با اين‌حال‌روشنفكر نيز اگر از يافته‌هاي‌عصري‌و نگاه‌منتقدانه‌غفلت‌ورزد، نوعي‌ديگر از معرفت‌كاذب‌و وارونه‌خواني‌فرهنگي‌را ظاهر مي‌سازد؛ طرفه آن كه سنجش‌گري‌بر پايه‌ي‌گسست‌هاي‌معرفتي‌موجوديت‌يافته‌و تداوم‌سنت‌را در گسست‌و بازخواني‌سنت‌در افق‌معرفتي‌زمان‌خود عينيت‌مي‌بخشد.

دوازدهم- سوسیال دموکراسی،(Social democracy) اولین قرائت اروپایی از اندیشه های کارل مارکس که در حزب سوسیال دموکرات آلمان به واسطه سرعت متغير و عمومي صنعتي سازي و رشد طبقه كارگر شهري پایه گذاری و توسط کسانی چون کارل کائوتسکی، گئورگی پلخانف و... به صورت یک سیستم فکری و راهنمای عمل سیاسی درآمد. سوسيال دموكرات ها خصوصا ادوارد برنشتاين بر اين باورند كه آنان چونان عامل حياتي در تحول يا اصلاح سرمايه داري از نظام سركوبگر به دموكراسي اجتماعي عمل مي كنند. سوسيال دموكرات ها از خشونت بالقوه انقلابي دوري مي كردند و به شدت عليه مفاهيم جبرگرايانه ضرورت تاريخي كه انسان ها را از توانايي شكل دادن به سرنوشت خود محروم مي ساخت، استدلال مي كردند. از اخلاق بمثابه قدرتي قادر به عمل خلاق بر اساس خوشبيني فلسفي قرن نوزدهم دفاع مي كردند. بر اين اساس سوسياليسم جنبشي اخلاقي و مبتني بر انسان گرايي تلقي مي شد. سوسيال دموكرات هاي اوليه نظير برنشتاين اين مسائل را با تحليل تجربي و تحصل گروي انجام مي دادند؛ نمادي از عمل گرايي در برابر نظريه پردازي. سوسيال دموكرات ها بعدها در انتخابات پارلماني شركت كردند. فعاليت گرايي مشاركتي را ترويج نمودند. طرفدار صلح طلبي شدند. دترمينسم ماركسيسم را به چالش كشيدند. با ناشكيبايي اصلاح طلبانه و انقلابي گري مخالفت كردند. با شكل گيري كمونيسم روسي در حزب بلشويك، سوسيال دموكرات ها به دشمنان و مخالفان عقيدتي آنان تبديل شدند. با فروپاشی نظام سوسیالیستی شوروی و تک قطبی شدن جهان اقتصاد و دیپلماسی، سوسیال دموکراسی که در دهه های پیشین در احزاب کمونیست اروپایی نضج گرفته بود، با تجدیدنظر در برخی از اصول مارکسیستی و وام گیری برخی از مبانی لیبرالیسم، تحت عنوان های راه سوم- سوسياليسم بازار- سوسياليسم مشاركتي- سوسياليسم انساني- مارکسیسم بازسازی شده و... در صحنه های اندیشه و سیاست حاضر شدند.

سیزدهم- فمینیسم، (Feminism) واژه اي معطوف به آگاهي و جنبش برابري طلبانه براي زنان در عرصه هاي حقوقي، سياسي، اخلاقي و فرهنگي؛ كوشندگان زنورانه بر اين باورند كه زنان در طول تاريخ مورد ستم واقع شده اند و در شرايط نامساعد و نابرابر با مردان قرار دارند. اين نابرابري از نظر فمينيست ها مبتني بر نگاه مردسالارانه اي است كه تفاوت هاي زيستي ميان زنان و مردان را به تفاوت هاي اجتماعي- فرهنگي- اخلاقي و سياسي كشانده و در جامعه زنان را از حقوق طبيعي انساني محروم نگه داشته است. بنابراين انديشه هاي زنورانه ايده هاي خود را بر مبناي جداسازي جنس (sex) كه حكايت از ويژگي هاي زيست شناختي دارداز جنسيت(gender)  قرار مي دهند و با پذيرش تفاوتي كه در جنس زن از مرد قرار دارد، در جنسيت به مقولات و مفاهيم انساني و فراجنسيتي مي رسند تا به واسطه آن، به جايگاه اجتماعي و حقوق انساني برابر برسند. نتيجه منطقي اين نگرش، درخواست حق مشاركت سياسي، همراهي آموزشي و برابري اخلاقي براي زنان در جامعه است؛ اين درخواست ها مطابق با موج اي سه گانه اي است كه جنبش و نگرش فمينيستي در تاريخ كوتاه شكل گيري خود از سر گذرانده است.

چهاردهم- کمونیسم،(Communism) مرحله یا مرام اشتراکی که برای نخستین بار در سالهای 40-1830 در پاریس و برای بیان شکلی از مبارزات کارگران و جنبش های سیاسی به کار برده شد.  کمونیسم بیانی از مرحله تکاملی جامعه در آموزه های مارکسیسم است، که در آن تعارضات طبقاتی از بین رفته و جامعه بی طبقه ای پدیدار می شود؛ در ایده های مارکسیستی، سیر تاریخی جوامع از کمون اولیه شروع و با گذار از مراحل فئودالی، به نظام سرمایه داری رسیده و با انقلاب توده ای در سوسیالیسم جایگیر شده و پس از آن، جامعه کمونیستی با انقلاب پرولتاریایی که به رهبری حزب طبقه کارگر (در روايت لنينيستي) انجام می گیرد، پدیدار می شود؛ در جامعه کمونیستی دولت موضوعیت خود را از دست می دهد. نظام اقتصادی مبتنی بر «از هر کس به اندازه استعدادش استفاده خواهد شد و به هر کس به قدر نیازش داده خواهد شد»، قرار مي گيرد. در برخی از متن ها، کمونیسم را به جای مدافعان جامعه سوسیالیستی و باورمندان به عقیده اشتراکی هم به کار برده اند؛ در این معنا کمونیسم، مترادف با مارکسیسم، سوسیالیسم و برخی اوقات لنینیسم و حتی تروتسکیسم است. در برخوردها و مبارزات سیاسی، کمونیسم بر غیر لیبرالیسم و محافظه کاری هم اطلاق عمومی پیدا کرده است و در این معنا، تمامی پیروان و طرفداران نظام سیاسی کنترل دولتی بر سرمایه و مخالفت با بازار آزاد تجاری، کمونیست خوانده می شوند؛ نظیر شوروی دوران لنین تا فروپاشی آن در سال 1389 و چین دوران مائوتسه دون. کمنترن در برهه ای از تاریخ جنبشها و احزاب فراملی، نماینده بین الملل کمونیستی بوده است، که سابقه آن به انتزناسیونال اول در زمان کارل مارکس و فردریک انگلس و تألیف «مانیفست کمونیست» می رسد.

پانزدهم- لنینیسم،(Leninism) مجموعه آراء و افکار ولادیمیر ایلیچ لنین (1870- 1924) رهبر و مؤسس شوروی سوسیالیستی که نشأت گرفته از اندیشه های کارل مارکس و در هماهنگی با شرایط روسیه، شکل گرفت و دریافتی خاص از مارکسیسم را ارائه کرد؛ تغییراتی که لنین در مارکسیسم به وجود آورد و منجر به پدیداری نحله های مارکسیستی- لنینیستی (بولشویسم) در میان هواداران کمونیست گردید، بیشتر ناظر به صفت انقلابی گری کارگران، موقعیت محوری حزب انقلابی، معرفی امپریالیسم بمثابه بالاترین مرحله سرمایه داری و نگرش جهان وطنی کمونیستها به مسائل منطقه ای است. لنين با اين اقدامات، ماركسيسم را به ايدئولوژي رسمي حكومت شوراها تبديل كرد و بعدها با افزودن لنينيسم به آن توسط استالين، روايت ماركسيستي- لنينيستي در جريان چپ گرايانه شكل گرفت؛ ماركسيسم در مقام فلسفه اي دولتي داراي ويژگي هايي است كه عبارتند از: 1- نظامي جامع و فراگير كه در آن فلسفه اجتماعي به صورت كاربرد و بيان قوانين هستي شناختي ديالكتيك عيني و عام عرضه مي شد. 2- ماترياليسم تاريخي را نظريه اي براي انقلاب سياسي و رسيدن به جامعه سوسياليستي به محور اساسي فلسفه تاريخ تبديل نمود. 3- در انتظار وقوع انقلابات سوسياليستي در كشورهاي پيشرفته صنعتي هستند. 4- دموكراسي شورايي را به جاي طبقه كارگر قرار مي دهند. 5- ماهيت دولت سوسياليستي را كميته اجرايي حاكم مي دانند و وجود آن را براي گسترش كمونيسم از يك كشور به سراسر جهان توجيه مي كنند. 6- اقتصاد فرمايشي كه زير نظر حزب كمونيست قرار دارد، قيمت ها را در يك برنامه ريزي مركزي كنترل مي كند. 7- ديكتاتوري پرولتاريا را به جاي دموكراسي و سازمان اجتماعي مي گذارد كه در فرايند ديكتاتوري حزبي خود را نمايان مي كند.

شانزدهم- لیبرال دموکراسی،(Liberal democracy) نظام سياسي برآمده از آموزه هاي ليبراليستي كه بر محدود و مقيد بودن حكومت به معيارهاي قانوني و رعايت حقوق شهروندي تأكيد دارد. ليبراليسم براي دست يابي به دموكراسي و همراهي با آن، از نهادهاي احزاب، پارلمان، قانون اساسي، تفكيك قواي حكومتي، نظام انتخاباتي آزاد بهره مي گيرد. ديگر تكميل كننده هاي ليبرال دموكراسي، ساختار اجتماعي، سازمان اقتصادي مبتني بر بازار آزاد است كه اين همه برآمده از بنيان هاي معرفتي شناختي شكاكيت معرفتي، فردباوري، خودمختاري اخلاقي بوده كه حكايت حقوق طبيعي انسانها و پي ريزي جامعه سياسي و مدني بر ارتقاي آن از جامعه طبيعي است. سازوكارهاي اجرايي در ليبرال دموكراسي بر قرارداد اجتماعي شكل گرفته است كه در واگذاري بخشي از حقوق طبيعي آدميان معنا مي يابد و در نهاد قوانين موضوعه و عرفي، انتظام جامعه را به وجود مي آورد. آزادي فردي و رعايت حقوق اجتماعي ديگر اعضاي جامعه كه با واگذاري حقوق طبيعي خويش به قوانين مدون دست يافته و دولت را پديدار ساخته اند، ركن اساسي و اصل پايه اي در نظام هاي ليبرال دموكراتيك به شمار مي رود. گسترش آزادي در رعايت قوانين به عرصه هاي انديشه، اعتقادات، كار و تلاش و انتخاب شرايط و مكان زندگي، جامعه اي به سامان و نظام مند را به وجود مي آورد كه نهادهاي مهم آن احزاب، پارلمان و مشاركت سياسي شهروندان در تعيين سرنوشت خويش هستند.






هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

.