هفدهم- مارکسیسم،(Marxism) برساخته ای از ایده ها و اندیشه های
کارل مارکس و نخستين روايت ارتودكس آن در نوشته ها و آراي فردریک انگلس، بر پايه
محوري و اصل اساسي «قانون اقتصادي حركت جامعه مدرن». بنابراين ماركسيسم نظريه اي
مونيستي است كه توضيحي كليدي براي همه چيزهاي مهمي كه در تاريخ و جامعه رخ مي دهند
در اختيار دارد. شيوه توليد اقتصادي، كاركرد آن، تقسيم طبقاتي و كشمكش هاي ناشي از
ان و تأثير محدود كننده و در نهايت تعيين كننده آن بر نتايج وقايع، از نظر ماركس و
ماركسيسم همان قانون اقتصادي حركت جامعه مدرن است. ماركس اين ايده خود را بر اساس
تركيب انتقادي ماده گرايي عصر روشنگري، ايده اليسم هگلي، اقتصاد سياسي ليبرال و
سوسياليسم تخيلي استوار كرد. بر اين اساس، شرايط مادي و اقتصادي زندگي شالوده كليه
ساختارهاي اجتماعي و سياسي و نيز آگاهي بشري را تشكيل مي دهد. مناسبات توليدي
زيربناهاي واقعي هستند كه روبناهاي قانوني و سياسي بر آن ها قرار دارد. دولت
بازتاب مبارزه طبقاتي ذاتي و دروني است كه بر زيربناي اقتصادي جامعه استوار است.
از نظر ماركسيست ها با تغيير شرايط مادي، مناسبات توليدي و شيوه مبادله، مناسبات
طبقاتي و سياسي نيز تغيير مي كنند. سرانجام در نگره ماركسيستي جامعه در روند توسعه
و تكامل خود به شيوه توليد سرمايه داري مي رسند كه شكل گيري طبقاتي در آن اولويت
دارد و به برخورد ميان پرولتاريا و سرمايه داران بورژوا منجر شده و بعد از قهر
طبقاتي، انقلاب اجتماعي و سياسي جامعه را به دوران كمونيستي مي رساند.(ماترياليسم
تاريخي) ايده هايي چون كالاشدگي كار، از خود بيگانگي انسان و سرمايه داري به عنوان
جهاني انسانيت زدايي شده در تبيين سرشت استثمار در انديشه هاي كارل ماركس و بيشتر
ماركسيست ها شكل مي گيرد و با هجوم به فردگرايي، ليبراليسم، پارلمانتاريسم، اقتصاد
آزاد و... جريان چپ انديشي را در جنبش كارگري سوسياليستي و كمونيسم كارگري پايه
ريزي مي كنند.
هجدهم- مائوئیسم،(Maoism) برگرفته از کنش ها و ایده های
مائوتسه دون(1893-1976)، انقلابی و بنيان گذار چین کمونیست؛ نظام ايدئولوژيكي كه
با كمونيسم چيني و ماركسيسم روستايي در تقابل با كمونيسم روسي شناخته مي شود، در
شكل غايي اش نوعي آرمان شهر راديكال روستائي است كه در آن الفاظ ماركسيستي غلبه
دارند؛ مائوتسه دون انديشه هاي خود را نخست در دو رساله «درباره عمل» و «درباره
تضاد» ارائه كرد كه روايت ساده شده اي از نوشته اي لنين و استالين هستند. مائو بر
اين باور بود كه معرفت انساني برخاسته از عمل توليدي و تضاد اجتماعي است و در يك
جامعه طبقاتي همه شكل هاي انديشه بدون استثناء تعيني طبقاتي دارند و همواره ملاك و
سنجش حقيقت، عمل است. نظريه بر شالوده عمل استوار است و خادم آن؛ از نظر مائو چشم
انداز متافيزيكي پديده ها را به شكلي منزوي، ايستا و يك سويه مي نگرد و تغيير و
تبديل پديده ها را به سان چيزي تحميل شده از بيرون بر پديده تلقي مي كند. اما
فلسفه ماركسيستي در بطن هر شي و هر پديده اي تضادهايي دروني مي بيند و همين تضادها
سر منشاء تغييرند و حركت. مائو در عمل انقلابي هم معتقد بود كه بايد حزب كمونيست
رهبري سازماندهي چريك هاي روستايي را در دست داشته و روستائيان را به عنوان محرك
اصلي انقلاب بداند. بر اين اساس شعار مائو در انقلاب چين، بر پايه شرايط اقليمي و
سياسي و فرهنگي منطقه، محاصره شهرها از طريق روستاها بود.
نوزدهم- محافظه کاری،(Conservation) اين مفهوم ريشه در conservare در
زبان لاتين دارد به معناي محافظت، حفظ و نگهداري و در گذر تاريخي در قرون وسطي بدل
به واژه اي قضايي و اداري شد كه به كارگزار امپراطور، پادشاه يا كليسا اطلاق مي شد
كه وظيفه اش حفظ يا بازگرداندن حقوق بود. در دوران مدرن واژه محافظه كاري استعمال
سياسي يافت و پس از انقلاب فرانسه به اشخاصي اطلاق شد كه هوادار حفظ نظام سياسي و
اجتماعي قبلي بودند. از آن به بعد، محافظه كار دلالت دارد بر نگرش و ايدئولوژي كه
اهميت بيشتري براي حفظ سنت ها و امور پايدار قائل است تا نوآوري و تغيير. در
مواردي محافظه كاري اصول و ايده هاي خود را از ديگر ايدئولوژي ها به دست مي آورد و
آن ها را در خدمت حفظ نظم موجود به كار مي گيرد. چرا كه از نظر محافظه كاران، نظم
موجود را در حالت نهادينه شده مي دانند و دفاع از آن را از وظايف خود مي
شمارند. ريشه هاي معرفتي محافظه كاري در
نظام پدرسالاري قرار دارد و در اين مكتب طبيعت انسان از پيش تعيين شده است در نظام
خانواده، جامعه و روابط اجتماعي. محافظه كاران براي عقل انساني هم حدودي قائلند و
عقل را در خدمت آداب و رسوم نهادينه شده در جامعه مي خواهند. بر اين اساس محافظه
كاران سياست را به شكل ارگانيگ مي دانند و بر فردگرايي به ديده مشكوك مي نگرند. در
ايدئولوژي محافظه كاري، تاريخ توالي سلسله مراتبي حوادث است و هدايت آن به دست
رهبري نخبه يا كاريزماتيك قرار دارد. اقتصاد هم در مكتب محافظه كاري با موضعي
شكاكانه به بازار آزاد قرار دارد و بخش خصوصي را در حوزه اي محدود به رسميت مي
شناسد.
بیستم- مدرنیته،(Modernity)- مدرنيته( تجدد) بهمقطعتاريخيگفتهميشود
كهبهدنباليكسريجرياناتاجتماعيـ سياسيو تحولدر آموختههايفكريـ فرهنگيانسانغربياز
اواخر قرنشانزدهم(رنسانسهنريـ علمي) تا قرنهجدهم(عصر روشنگريـ خردگرايي)،
چهرةجهانرا دگرگونكرد و برههاينويندر تاريخانسانها و تمدن بشري بهوجود
آورد؛ ماكسوبر معتقد است«هر كسكهدر تمدنجديد اروپاييپرورشيافتهو بهمطالعهمسائلتاريخجهاناشتغالداشتهباشد،
ناگزير و بهحقبا اينسئوالروبهرو ميشود: پيدايشآنپديدههايياز تمدنرا كهدر
غربو فقطدر غرب، خطسيريتكامليبا اهميتو اعتباريجهانشمولـ لااقلبهزعمما
ـ طيكردهاند بايد بهكدامتركيباز موقعيتها نسبتداد؟» بيترديد مهمترينشاخصهايعصر
مدرنرا در ظهور علمگرايي، خردباوريخالص، فردگرايي، انقلابصنعتي، جنبشاصلاحديني،
پديدههايسيستمسياسيدموكراتيكو... ميتوانبهنظارهنشست. از نظر فقهاللغه،
مدرنيتهتبار بهلفظلاتيني modernus ميبرد كهاز قيد modo مشتقشدهاست. با گسترشانگارههايمدرن،
مفاهيمديگرينيز بهادبياتافزودهشدهاند كههر كدامناظر بهمرحلهو بيانگر
جلوهاياز عصر نوينبهشمار ميروند؛ در اينميانسهمفهومخردباوري، فردانيتو
دموكراسياز محوريترينمفاهيمتمدنو فرهنگمدرنهستند و بيشاز اصطلاحاتديگر
كاربرد داشتهاند. «در نگاهبهگذشتهتاريخي، برخورد ميانمغربزمينو جهانغيرمغربيعظيمترينپديدهحركتمدنيتدر
پانصد سالاخير تاريخبشر است. شگفتاستاما حقيقتاستكهكوچكترينقطعهكرهارضكهخود
تا 1683 در معرضتهديد و يورشقوموحشيدشتقبچاق(خلفساير اقوامكوچنشينوحشيمهاجمآسيايمركزي)
بود ـ بهقدرتفراگيريدستيافتكههيچنقطهاينتوانستاز نفوذ و استيلايماديو
معنويآندر امانبماند؛ حركتيكهبهسرنوشتكلاقوامجامعهبشريـ از مللمتمدنكهنسالگرفتهتا
طوايفباديهنشينو جنگليانوحشيتأثير ژرفداشتهاست. مغربزمينهمهجا متعديو
متعرضبود و همهجا پيروزمند. خصلتكيفيتمدنغربيبود كهبدانماهيتجهانشمولبخشيد.
خمير مايهتمدنمغربرا قدرتنظامياشنميساخت؛ قدرتنظامياز متفرعاتآنبود،
تمدنجديد را علمو دانشو صنعتهمراهفلسفهانسانيو بنيادهايسياسيو اقتصاديو
فرهنگيخاصآنپديد آورد. معيارهايآنهماناندازهنگرشآدميرا نسبتبهكلجهانهستيمنقلبكرد
كهبر نيرويانگيزشآنقوتو بر حركتآنشتاببخشيد، نيرو و شتابيكههمانندشرا
بهاطلاقهيچيكاز تمدنهايگذشتهتاريخبشر نداشتهاست.» بنابراينمدرنيتهبهشالودةفكريو
فرهنگيتمدنياطلاقميشود كهبهدريافتذهنينو از جهان، هستيو تاريخنايلشدهاست.
حوزههايتجليمدرنيتهگسترهايبهفراخناي علم، تكنولوژي، فلسفه، هنر و ادبياترا
شاملبودهو در مصافبا انديشةسنتيداراياوصافو خصايصينظير تكثرگرايي،
سكولاريسم، عقلگراييو نگرشمنتقدانهبهباورهايپيشيناست. در نهايتاز مفاهيمبنيادينمدرنيتهميتوانبه:
الف) خرد علمي، ب) سوژةفلسفي، ج) فرديتانساني، د) جامعةمدني، ه) انتقاد
پيگير اشارهكردكهدر مكاتبفكريو شيوههايهنريو نگارشهايعلميدورانمدرناز
قرنهفدهمو هجدهمتا دورانمعاصر بهانحايمختلفظاهر شدهاند. بهاعتباريميتوانگفتگوهر
مدرنيتهو مؤلفةاصليآنمعرفتپسينانسانبهجهانو دريافتعلمياز خود است.
مدرنيسمنيز شكلايدئولوژيكو نهادينهشدةآموزههايرنسانسو جلوههايخارجيو
عينيتيافتةفرهنگجديد استكهحكايتاز گوهر مدرنيتهميكند؛ ليبراليسمو
سوسياليسمدر عرصةسياسيو مدرنيسمو رئاليسمدر هنر و پوزيتيويسمو... در فلسفهاز
مصاديقمدرنيسمبهشمار ميروند. مدرنيزاسيونـ كهدر پروژةفكري توسعهو توسعهيافتگيخواندهشدهاستـ
بهفرايند نوگراييدر ساختارهايسياسي، اجتماعيو فرهنگيو دورانصنعتيجامعهاياطلاقميشود
كهبا پشتوانةفكريدورانرنسانسو با الهاماز اصولروشنگري، دورانسنتيدر
جامعهرا پشتسر ميگذارد. در اينروايت، مدرنيزاسيون(نوسازيمادي) معلولمدرنيتهاست.
بیستم و یکم- مشروطیت،(Constitutionalism)- اشاره
به نوعی از سیاست و کشورداری است و در اندیشه سیاسی، حكومتمشروطه پديدهايجديد
استكهدر واكنشبهاقتدار سياسيپيشينيانو گسترشطبقهيبورژوازيدر قرنهيجدهمو
برايمحدود كردنقدرتسياسيشاهانو حاكمانبهوجود آمد: «واژهيدولتمشروطه(Constitutionalism) از فعل to constitute (تشكيلدادنو بنيانگذاشتن) ميآيد كهاز
ريشهيلاتيني Constituere (برپا داشتن، ايجاد و تاسيسكردن) گرفتهشدهاست.
از نظر لغويآنچهبر پا داشتهميشود، تشكيلو تأسيسميشود و در نتيجهميتوانبهمحتوايآنچهتشكيلو
تأسيسشدهاستبهعنواناساسو مبنا Constitution اشارهكرد.»
اساسفلسفيدولتمشروطه، نظريهيحقوقطبيعيبود كهدر قرنهجدهماز طرفجانلاكدر
واكنشبهانديشههايماكياولليو هابز كهدر خدمتحكومتمطلقهبودند، عرضهشد. در
حقوقطبيعياينامر مسلمگرفتهميشود كههر انسانيذاتاً آزاد آفريدهشدهو هيچمرجعيحقندارد
كهاينآزاديرا از بينببرد يا اينكهدر آندستاندازيكند؛ اينمسالةاساسياستكهدولترا
نمايندهيملتو تبلور اقتدار جمعيگردانيدهو زير مجموعههايآزاديدر تماميعرصهها،
برابريو وجود قانونيبراياستقرار نظمدر جامعهيانسانيرا بهوجود ميآورد. جانلاكدر
توضيحاينوضعيتمينويسد: «از آنجاييكههمةانسانها طبيعتاً آزاد، برابر و
مستقلهستند، هيچكسرا نميتواناز وضعطبيعيخارجكرد، و تحتسلطةقدرتسياسيديگريقرار
داد، مگر با موافقتخود او، يعنيهر فرد ميتواند، با ساير انسانها توافقكند كهبههمملحقشوند
و بهمنظور حراستازخود بهشكلجامعةمتحديدر آيند تا از امنيتمتقابلو آرامشبرخوردار
شوند و از آنچهبهآنها تعلقدارد بهآراميتمتعبرند، و در ضمناز بيحرمتيكسانيكهميخواهند
بهآنها آسيببرسانند بيشتر مصمونبمانند». در دورانمدرنبر پايهيهمينحقوقطبيعيبود
كهاجتماعمتشكلانسانهايدارايفرديت (Individual) بهشكلجمعآحاد و افراد
يا Societas بهوجود آمد و در همينديالكتيكميانساحتجمعو
فرد، مفهوم State (دولت) پديدار شد. با شكلگيريدولت، ضرورتقانوناساسيبراياستقرار
نظمدر ميانانسانها يا همانجامعهظاهر شد و مفاهيميچونقانون، آزادي، برابريو
تفكيكقوايدولتيبرايراندمانبهتر ادارهيجامعهشكلگرفتند و از طرفديگر چونحوزةاقتدار
دولتدر جغرافيايمشخصيو با قانونمعينياعمالميشود كهدر حقيقتحافظنظمداخليو
مدافعمملكتاز تجاوز بيگانگاناست، مفهوم Nation كهمعرفتشكلمتمايزيبود كهآنرا از ديگر
تشكلها و جامعهها بر حسبتفاوتهاياقليميو فرهنگيو زبانيمشخصميكرد، پديدار
شد. بنياننظاممشروطه، ايجاد نهاديبرايقانونگذاريو تحولدر ساختارهايسياسيو
اقتصاديرا در دستور كار خود قرار داد؛ پارلمانبهعنوانركنقانونگذار نظاممشروطيتپايههاياوليةنهادهايسياسيرا
در جامعهاستوار ساخت.
بیست و دوم- ناسیونالیسم،(Nationalism) چونان ايده اي كه مبتني بر خودآگاهي ملي، هويت قومي يا زباني و در
قالب يك رهيافت سياسي بيان مي شود، ريشه در قرون هجده و نوزده دارد؛ قروني كه به
پديده دولت ملي رسيد و نظام سياسي و ديپلماتيك را در روابط بين المللي ميان دولت
هاي مجزا و مستقل تازه شكل گرفته تعريف كرد. در يك بيان ناسيوناليسم ناظر به اين
موارد است: دنيا به واحدهاي منطقه اي متمايزي تقسيم مي شود كه هر يك تداوم تاريخي،
زبان و سرنوشت خود را دارند. ملت عميقا ريشه در گذشته دارد. منشاء قدرت سياسي و
اجتماعي است و تنها زماني كه در كشور تجلي مي يابد، تحقق پيدا مي كند. مليت معمولا
با سرزميني كه مرزهاي مشخصي دارد، يكي است. هر ملتي داعيه داشتن آداب و رسوم، سنن،
فرهنگ عاميانه و نمادهاي مشخص خود را دارد كه شالوده همبستگي آن را تشكيل مي دهند.
در انديشه هاي ناسيوناليستي ملت حاكم سياسي و اخلاقي و بدين سان دليل غايي مشروعيت
و وفاداري است. آحاد مردم اگر بخواهند آزاد باشند و به موجوديت خويش واقعيت بخشند،
بايد خود را با ملت خويش نزديك و همسان ببينند. صلح و عدالت در نظم بين المللي
حاصلي از ملت هاي آزاد، مستقل و مصون از تهديد خارجي در نظر ناسيوناليست ها است.
ملي گرايان در زبان، استقلال اقتصادي، قوم گرايان، محل گرايان، فرهنگ باوران و حتي
خارجي ستيزان از گونه هاي مختلف ناسيوناليسم بشمار مي روند.
بیست وسوم- ناسیونال سوسیالیسم،(National socialism) ايده اي برآمده از واكنش منفي در فرهنگ و اجتماع اروپايي به
انقلاب فرانسه و در سوداي دوران ساده و ابتدائي زندگي كه بر پايه آن، ليبراليسم،
مساوات طلبي، دموكراسي، عقل گرايي و صنعتي شدن را مورد تهاجم قرار مي دهد؛ بر اين
اساس نهضت هاي فكري رومانتيسيسم، ملي گرايي، داروينيسم اجتماعي، سنديكاليسم و جنبش
تعاوني از مؤلفه هاي ناسيونال سوسياليسم بشمار مي روند. اين ايدئولوژي محصول
ناهماهنگي و ناهمگني توسعه سريع اقتصادي و روند كند و يا بي توجهي به توسعه سياسي
در جوامع شكل مي گيرد. پايگاه طبقاتي آن پديده اي تركيبي را از طبقات ناهمگن
اجتماعي و كاملا متمايز عرضه مي كند. بيشترين بن مايه هاي ناسيونال سوسياليسم
تأكيد بر نژاد و توده مردم است كه زير لواي يك قوميت زندگي مي كنند؛ از اين منظر
تمامي خلاقيت هاي بشري نشأت گرفته از برتري نژادي است و نژاد پست تر بايد از بين
برود؛ ايده هاي ضد سامي در آلمان و ضد عربي و ضد غربي در ايران از مظاهر بارز ايده
هاي ناسيونال سوسياليسم هستند. ملي كردن صنايع و بازرگاني، نظام بانكداري متمركز و
تحت نظارت دولت، مديريت دولتي مؤسسات عام المنفعه، حمل و نقل و اعتبارات، كنترل
قيمت ها و دستمزدها، مصادره دولتي و برنامه ريزي براي اشتغال و كشاورزي، از مشخصه
هاي ايدئولوژي ناسيونال سوسياليسم در مديريت اجرايي كشور هستند. در سطح فرهنگي هم
تحقير روشنفكران، به كنترل درآوردن هنرها و نشريات، تحميل ضوابط ارزشي به توليدات
فكري و هنري، از مظاهر سيطره ايدئولوژي ناسيونال سوسياليسم و زيبايي شناسي كردن
خشونت اجتماعي (فوتوريسم) بشمار مي روند. بنابراين احساسات و عواطف شهودي و غريزه
و سلحشوري به جاي خردورزي و تعامل آگاهانه حس و خرد مي نشيند و جنگ طلبي كه جهش
حياتي حماسه سازان را در خود جاي داده است، به نژادي را به عامل نيروبخش و محرك
براي كسب قدرت در تاريخ مي رساند.
مفاهيم و نهادهاي مدرني چون «نافرماني مدني»، «رمان»، «بينامتنيت»، «سينما»،
«پسامدرنيته»، «پساماركسيسم»، «تشكل هاي غير دولتي»، «رواداري مذهبي»، «انديشه و
جامعه شبكه اي»، «جهاني شدن»، «زيبايي شناسي»، «هرمنوتيك»، ..... برآمده از رشد
خردورزي جمعي انساني و پيشرفت جامعه متاخر مدرني است كه در ساليان اخير بر فرهنگ و
انديشه ايراني تاثيرگذار بودند و انديشه هاي ايراني را به بازتجدد و سنت شكني در
رسيدن به مدنيت نوين و فضيلت هاي فردي فرا خوانده اند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر