۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

صد سال اندیشه های ایرانی(13) میرزا فتحعلی آخوندزاده پیشآهنگ مدرنیته در ایران

دفتر جریان اندیشه تجدد در ایران، به تحقیق با میرزا فتحعلی آخوندزاده گشوده می شود؛ همو بود که با ایجاد متن های اولیه در زبان فارسی، ضمن تبیین ایده های متجددانه به تشریح و انتقاد از فرهنگ و اندیشه سنتی پرداخت. ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌، به‌ درستي‌ در سرآغازهاي‌ شكل‌گيري‌ پديده‌اي‌ قرار دارد كه‌ از آن‌ به‌ «منورالفكري‌» تعبير شده‌ است‌؛ جرياني‌ كه‌ با تاثيرپذيري‌ از انديشه‌هاي‌ دورة‌ روشنگري‌، از پايان‌ سنت‌ فرهنگي‌ قدما خبر مي‌داد و انسان‌ را به‌ تأمل‌ عقلاني‌ و تجربه‌ورزي‌ در انديشيدن‌ فرامي‌خواند. ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌ در سال‌ 1228 قمري‌ مطابق‌ با 1812 ميلادي‌ در شهر نوخه‌ از محلات‌ شكي‌ منطقة‌ قفقاز متولد شد؛ فتحعلي‌ در سال‌ 1241 قمري‌ همراه‌ خانواده‌ و عباس‌ ميرزا، راهي‌ گنجه‌ شده‌ و در آن‌ جا ساكن‌ مي‌شود. با پايان‌ يافتن‌ جنگ‌هاي‌ ايران‌ و روسيه‌ و امضاي‌ عهدنامة‌ تركمنچاي‌ در سال‌ 1245 قمري‌، آخوندزاده‌ به‌ همراه‌ خانواده‌ به‌ زادگاه‌ خود ـ نوخه‌ ـ كه‌ جزو سرزمين‌هاي‌ تزاري‌ شده‌ بود‌، بازگشته‌ و در حالي‌ كه‌ هفده‌ سالگي‌ خود را پشت‌ سر مي‌گذارد، به‌ سال‌ 1247 قمري‌، به‌ درس‌ آخوند ملاحسين‌ در گنجه‌ حاضر شده‌ و علوم‌ منطق‌، فقه‌ و اصول‌ را فرا مي‌گيرد. در اين‌ دوران‌ است‌ كه‌ آخوندزاده‌ با ميرزا شفيع‌ كه‌ در مسجد شاه‌ عباس‌ گنجه‌ تدريس‌ مي‌كرده‌، آشنا شده‌ و نزد او كه‌ خود شاعري‌ صاحب‌ نام‌ بوده‌ و در شعرهاي‌ خود «واضح‌» تخلص‌ مي‌كرده‌ است‌، معارف‌ عرفاني‌، حكمت‌ و خوشنويسي‌ را مي‌آموزد. آخوندزاده‌ تحت‌ تاثير روشن‌بيني‌ ميرزا شفيع‌، دورة‌ تحول‌ فكري‌ خود را آغاز نموده‌ و به‌ سمت‌ نگاه‌ منتقدانه‌ به‌ معارف‌ سنتي‌ تمايل‌ پيدا مي‌كند. آخوندزاده مي نويسد:«روزي اين شخص محترم از من پرسيد ميرزا فتحعلي از تحصيل علوم چه منظور داري؟ جواب دادم كه مي خواهم روحاني بشوم. گفت تو... بشوي؟ تعجب كردم و حيرت نمودم كه آيا اين چه سخن است، ميرزا شفيع به حالت من نگريسته گفت؟ ميرزا فتحعلي عمر خود را در صف اين گروه... مكن و شغل ديگر پيش گير و عاقبت تا مراجعت پدر ثانويم از حج ميرزا شفيع جميع مطالب عرفانيت را به من تلقين كرد و پرده غفلت را از نظرم برانداخت.»(مجموعه آثار، ص70؛ مقالات فارسي، ص11) وي‌ به‌ سال‌ 1249 قمري‌ به‌ نوخه‌ بازگشته‌ و در مدرسة‌ جديد آنجا به‌ آموختن‌ زبان‌ روسي‌ مشغول‌ مي‌شود؛ در اين‌ دوران‌ آخوندزاده‌، با نويسندگان‌ دكابريست‌ و روشن‌فكران‌ رئاليست‌ روسي‌ آشنا شده‌ و در رشد فكري‌ خويش‌ از آنان‌ بهره‌ مي‌جويد. هم‌ در اين‌ دوران‌ است‌ كه‌ عنصر ناسيوناليستي‌ و ايران‌خواهي‌ در انديشه‌هاي‌ آخوندزاده‌ شكل‌ مي‌گيرند. بعد از اين‌ دوران‌، آخوندزاده‌ حدود سال‌ 1846 ميلادي‌ برابر با 1262 قمري‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ اجتماعي‌ ـ سياسي‌ روي‌ آورده‌ و براي‌ عملي‌ كردن‌ ايده‌هاي‌ خود، به‌ فكر ايجاد فراموشخانه‌ ـ فراماسونري‌ ـ مي‌افتد. آخوندزاده‌ به‌ سال‌ 1295 قمري‌ در سن‌ 66 سالگي‌ در تفليس‌ درگذشت‌.
آخوندزاده‌ در طول‌ عمر خود موفق‌ به‌ تأليف‌ كتاب‌هايي‌ مي‌شود كه‌ در آن‌ها به‌ انتقاد از لايه‌هاي‌ اجتماعي‌ ـ سياسي‌ ـ فرهنگي‌ و اخلاقي‌ جامعة‌ ايران‌ و شرق‌ پرداخته‌ است‌ و راهكارهاي‌ جديد را براي‌ رهايي‌ از عقب‌ ماندگي‌ اين‌ جوامع‌ به‌ دست‌ مي‌دهد؛ همچنين‌ آخوندزاده‌ نخستين‌ كسي‌ است‌ كه‌ در شرق‌، سبك‌ نمايشنامه‌ نويسي‌ را پايه‌ گذاري‌ كرده‌ و مدرنيته‌ را در ايجاد آموزش‌ و پرورش‌ و تشكيل‌ دولت‌ دموكراتيك‌ و توجه‌ به‌ حقوق‌ زنان‌ و دوري‌ از خرافات‌ و ضرورت‌ اصلاح‌ ديني‌ داراي‌ اهميت‌ خوانده‌ است‌. سير تحولي‌ انديشه‌هاي‌ آخوندزاده‌ بر اساس‌ گسترة‌ زندگي‌ او را مي‌توان‌ در تغييرات‌ مختلفي‌ به‌ بحث‌ گذاشت‌؛ آخوندزاده‌ كه‌ هم‌ از تاريخ‌ ايران‌ (چه‌ دوره‌ي‌ باستان‌ و چه‌ دوره‌ي‌ اسلامي‌) و هم‌ از معارف‌ و ادبيات‌ سنتي‌ آگاهي‌ لازم‌ را داشت‌، به‌ واسطه‌ي‌ حضور در فضاي‌ فكري‌ ـ فرهنگي‌ قفقاز با ايده‌هاي‌ دنياي‌ مدرن‌ آشنا شد و آموزه‌هاي‌ متفكران‌ مدرنيته‌ را براي‌ نقد سنت‌ فرهنگي‌ ايران‌ به‌ كار گرفت‌؛ آخوندزاده‌ بر پايه‌ي‌ آموخته‌هاي‌ خود در زمينه‌هاي‌ ادب‌، فكر و دانش‌ جديد، نمايشنامه‌نويسي‌ و داستان‌سرايي‌ را سرلوحه‌ي‌ فعاليت‌هاي‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ خويش‌ قرار داد؛ در رويكرد آخوندزاده‌ به‌ سبك‌هاي‌ مدرن‌ ادبي‌ و هنري‌، رابطه‌ي‌ او با اجتماع‌ دوران‌ و محيطي‌ كه‌ موجد پرورش‌ استعداد هنري‌ وي‌ بوده‌، از عوامل‌ اصلي‌ به‌ شمار مي‌روند؛ شش‌ نمايشنامه‌ي‌ كمدي‌ و يك‌ داستان‌ كه‌ در آن‌ها آخوندزاده‌ به‌ انتقاد اجتماعي‌ دست‌ زده‌(مسيو ژوردان‌ حكيم‌ نباتات‌ و درويش‌ مستعلي‌ شاه‌ جادوگر) و از مقام‌ اجتماعي‌ زنان‌ سخن‌ گفته‌ (وزيرخان‌ سراب‌) و به‌ روان‌شناسي‌ شخصيت‌ ايراني‌ پرداخته‌ است‌،(داستان‌ يوسف‌ شاه‌ يا ستارگان‌ فريب‌ خورده‌) نتيجه‌ي‌ تمرين‌ آخوندزاده‌ در ادبيات‌ مدرن‌ و نشانگر اعتقاد او به‌ فلسفه‌ي‌ رئاليسم‌ ادبي‌ است‌. آخوندزاده‌ در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌هاي‌ مدرن‌ خود، به‌ مساله‌ي‌ اصلاح‌ خط‌ و تغيير آن‌ از صورت‌ سنتي‌ پرداخته‌ است‌؛ آسيب‌شناسي‌ فرهنگ‌ ايراني‌ و كاوش‌ از علل‌ عقب‌ ماندگي‌ مشرق‌ و تفكر در لوازم‌ و الزامات‌ پيشرفت‌ ملل‌ غربي‌، از بنيان‌هاي‌ اصلي‌ توجه‌ به‌ تغيير الفبا و تشخيص‌ ارتباط‌ آن‌ با ركود فرهنگي‌ و خمود فكري‌ به‌ شمار مي‌رفت‌، آدميت‌ در بحث‌ از سير تحول‌ فكري‌ آخوندزاده‌ به‌ دو مرحله‌ي‌ متمايز 1) اصلاح‌ الفبا و 2) تغيير خط‌ اشاره‌ مي‌كند. در مرحله‌ي‌ اول‌ آخوندزاده‌ با حذف‌ نقطه‌هاي‌ حروف‌ و به‌ كارگيري‌ علاماتي‌ در جمله‌ بندي‌، اصلاح‌ الفبا را در دستور كار خود قرار داد؛ اما در مرحله‌ي‌ دوم‌ به‌ تغيير خط‌ تمايل‌ پيدا كرد و الفباي‌ لاتين‌ را جايگزين‌ الفباي‌ فارسي‌ ـ عربي‌ كرد. بر اين‌ اساس‌ فكر آخوندزاده‌ به‌ آموزش‌ و پرورش‌ عمومي‌ و برگرداندن‌ كتاب‌هاي‌ پيشين‌ به‌ خط‌ جديد تحول‌ پيدا كرد و نشانه‌هاي‌ نخستين‌ شكل‌گيري‌ آموزش‌ همگاني‌ و فرهنگستان‌ را براي‌ روشنفكران‌ بعدي‌ ايران‌ فراهم‌ ساخت‌. گسترش‌ ايده‌هاي‌ تغيير خط‌ در عثماني‌ و ناكامي‌ آن‌ در ايران‌، آخوندزاده‌ را به‌ آگاهي‌ از انحطاط‌ ساختار سياسي‌ رهنمون‌ شد و آخوندزاده‌ كه‌ ريشه‌هاي‌ اوليه‌ي‌ انتقاد اجتماعي‌ و تحول‌ فرهنگي‌ را در اقدامات‌ قبلي‌ خود پرورانده‌ بود، در تكميل‌ منظومه‌ي‌ نوگرايانه‌، به‌ تجدد سياسي‌ روي‌ نمود و تغيير در نهادهاي‌ سياسي‌ و ايجاد نهادهاي‌ مدني‌ و قانوني‌ را وجه‌ همت‌ خود قرار داد. آخوندزاده‌ در بحث‌ از سياست‌، به‌ مليت‌خواهي‌ مدرن‌ روي‌ كرد و از حكومت‌ قانون‌ و پديده‌ي‌ سكولاريسم‌ سخن‌ راند؛ اين‌ هر سه‌ مفهوم‌ در نظام‌ فكري‌ مدرنيته‌ و خارج‌ از مؤلفه‌هاي‌ سياست‌ سنتي‌ پديد آمده‌ و ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌ از كساني‌ به‌ شمار مي‌رود كه‌ با طرح‌ آن‌ها در انديشه‌ي‌ ايراني‌، به‌ گسست‌ از سنت‌ سياسي‌ كهن‌ اقدام‌ نموده‌ و پايه‌هاي‌ اوليه‌ي‌ انديشه‌ي‌ سياسي‌ مدرن‌ ايران‌ را پي‌ افكند. آخوندزاده‌ كه‌ هم‌ از حوادث‌ تاريخي‌ ايران‌ زمين‌ مطلع‌ بود و هم‌ تحول‌ تاريخي‌ دنياي‌ غرب‌ را در حد توان‌ و شرايط‌ زمانه‌اش‌ دريافته‌ بود، در بحث‌ از عوامل‌ انحطاط‌ ايران‌، به‌ مؤلفه‌هاي‌ استبداد و شريعت‌ اشاره‌ نموده‌ و راه‌ علاج‌ آن‌ را مشروطيت‌ حكومت‌ و اصلاح‌ ديني‌ مي‌دانست‌؛ از نظر آخوندزاده‌ تا زماني‌ كه‌ حكومت‌ مقيد به‌ قانون‌ و ملتزم‌ به‌ رعايت‌ حقوق‌ اتباع‌ نباشد، آفت‌ استبداد از پيكر ايران‌ زمين‌ كنده‌ نخواهد شد و تا موقعي‌ كه‌ آموزه‌هاي‌ ديني‌ به‌ بوته‌ي‌ نقد و نوسازي‌ سپرده‌ نشوند، قشريت‌ ظاهري‌ بر جهل‌ و ناآگاهي‌ دينداران‌ سيطره‌ خواهد داشت‌. در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌ي‌ سياسي‌، آخوندزاده‌ ايده‌هاي‌ ناسيوناليستي‌ خود را از دوران‌ شكوفاي‌ باستاني‌ پديدار ساخته‌ است‌؛ آخوندزاده‌ دوره‌ي‌ پيش‌ از اسلام‌ را زمينه‌ي‌ مليت‌خواهي‌ خود قرار مي‌دهد و پيشرفت‌هاي‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ آن‌ دوران‌ را به‌ لايه‌ي‌ معرفتي‌ ناسيوناليسم‌ پيوند مي‌زند؛ در واقع‌ از نظر آخوندزاده‌ راه‌ خلاصي‌ از حاكميت‌ استبدادي‌ دوران‌ پيشين‌، ايجاد نهادهايي‌ است‌ كه‌ بر مشروطيت‌ نظام‌ سياسي‌ صحه‌ مي‌گذارند و به‌ جاي‌ اراده‌ي‌ فردي‌ پادشاه‌، مجموعه‌ قوانين‌ موضوعه‌اي‌ را تشكيل‌ مي‌دهند؛ ايده‌اي‌ كه‌ نشأت‌ گرفته‌ از تحولات‌ سياسي‌ دنياي‌ مدرن‌ بود. در آن‌ قرن‌ دولت‌ مشروطه‌ كه‌ بر مبناي‌ قرارداد اجتماعي‌ و وضع‌ قوانين‌ عرفي‌ شكل‌ گرفته‌ بودند، خود برآمده‌ از تحول‌ ذهن‌ انسان‌ مدرن‌ بود كه‌ بر حقوق‌ طبيعي‌ خويش‌ آگاه‌ شده‌ و پادشاهان‌ را براي‌ تحقق‌ خواسته‌ها و تامين‌ امنيت‌ مي‌خواست‌. بر اين‌ اساس‌ تغيير نظام‌ سياسي‌ در اولويت‌ انديشگي‌ آخوندزاده‌ قرار گرفته‌ بود؛ از طرفي‌ آخوندزاده‌ به‌ درستي‌ تشخيص‌ داده‌ بود كه‌ نيازهاي‌ زمانه‌ را سياست‌ شرعيه‌ ياراي‌ پاسخ‌گويي‌ نيست‌ و به‌ تناسب‌ تحول‌ زمانه‌ و تغييراتي‌ كه‌ در اجتماع‌ و اقتصاد رخ‌ داده‌، نرم‌هاي‌ سياسي‌ نيز نيازمند تغييرات‌ جديدي‌ است‌؛ آخوندزاده‌ با آگاهي‌ كه‌ از انديشه‌هاي‌ سياسي‌ مدرنيته‌ و حوادث‌ اجتماعي‌ اروپا به‌ دست‌ آورده‌ بود، به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ نخست‌ بايد زمينه‌ تحول‌ فكري‌ و آمادگي‌ ذهني‌ و رشد ملي‌ را منحصراً از راه‌ تربيت‌ ملت‌ و نشر دانش‌ در ميان‌ همه‌ طبقات‌ اجتماع‌ فراهم‌ كرد. بعد ملت‌ به‌ روي‌ پاي‌ خود برخيزد و به‌ همت‌ خويش‌ بساط‌ كهنه‌ را براندازد و نظام‌ تازه‌اي‌ برپا سازد. در غير اين‌ صورت‌ «اتخاذ تجربه‌ ديگران‌» بدون‌ اينكه‌ پاي‌ بست‌ فكري‌ آن‌ قبلاً فراهم‌ گرديده‌ باشد ـ هيچ‌ حاصلي‌ نخواهد داشت‌. همين‌ آگاهي‌ آخوندزاده‌ را به‌ نقش‌ محوري‌ تحول‌ ذهني‌ در بازسازي‌ جامعه‌ و گسست‌ از دوران‌ سنتي‌ رهنمون‌ شد؛ در اين‌ زمينه‌ وي‌ منظومه‌ي‌ معرفتي‌ خود را با لايه‌هاي‌ اصلاح‌ ديني‌ ـ رنسانس‌ علمي‌ و دگرگوني‌ انديشه‌ي‌ فلسفي‌ و... تنظيم‌ كرد و نقش‌ اصلي‌ را در آموزش‌ و پرورش‌ همگاني‌ دانست‌. به‌ دنبال‌ طرح‌ اين‌ منظومه‌ي‌ فكري‌ بود كه‌ آخوندزاده‌ به‌ فلسفه‌ي‌ طبيعي‌ مدرن‌ توجه‌ نمود و اصول‌ اوليه‌ي‌ آن‌ را به‌ جاي‌ حكمت‌ الهي‌ پيشين‌ ايجاد كرد؛ آخوندزاده‌ به‌ درستي‌ بر ماديت‌ فلسفه‌ي‌ جديد در مقابل‌ انگاره‌هاي‌ متافيزيكي‌ سنت‌ پاي‌ فشرد و در توضيح‌ و تشريح‌ طبيعت‌ پيرامون‌ انساني‌ به‌ فلاسفه‌ي‌ تجربه‌گراي‌ اروپا تمايل‌ پيدا مي‌كند؛ آخوندزاده‌ در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ خود، همانند كانت‌ به‌ اخلاق‌ عقلاني‌ مي‌رسد و دستورات‌ اخلاقي‌ را خارج‌ از زمينه‌هاي‌ نقلي‌ و بايدها و نبايدهاي‌ ارزشي‌ قرائت‌ مي‌كند؛ اخلاق‌ نيز در كنار ديگر زمينه‌هاي‌ فكري‌ و عملي‌ انسان‌ به‌ دنبال‌ تحولي‌ كه‌ در ذهن‌ و زبان‌ غربيان‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌، دچار دگرگوني‌ شد و از آن‌ حالت‌ بسته‌ و از پيش‌ تعيين‌ شده‌ به‌ حيطه‌ي‌ عرفيات‌ و عقلانيت‌ منتقل‌ شد؛ دگرگوني‌ كه‌ با از دست‌ رفتن‌ اقتدار متافيزيك‌ سنتي‌، عمل‌ اخلاقي‌ و التزام‌ اجتماعي‌ افراد را در دستور كار خود قرار داده‌ است‌. در نهايت‌ آخوندزاده‌ با تكيه‌ بر نگرش‌ علمي‌ مدرنيته‌ لايه‌هاي‌ مختلف‌ معرفتي‌، ارزشي‌ و باورهاي‌ ديني‌ را به‌ محاق‌ سنجش‌ و بازخواني‌ انتقادي‌ مي‌برد؛ مفاهيم‌ و مقولات‌ ديني‌ كه‌ وي‌ در «مكتوبات‌ كمال‌ الدوله‌» مورد انتقاد قرار مي‌دهد، به‌ واسطه‌ي‌ تغيير ذهنيتي‌ است‌ كه‌ آخوندزاده‌ را از سراي‌ ايده‌هاي‌ سنتي‌ به‌ وادي‌ دانش‌هاي‌ مدرن‌ كشانده‌ و او را در سرآغاز روشنفكري‌ ايراني‌ مقام‌ ممتازي‌ داده‌ است‌. بر اين‌ اساس‌ آخوندزاده‌، اصلاح‌ ديني‌ را نه‌ بي‌ديني‌ مي‌داند و نه‌ قرائت‌ ضد ديني‌ از اين‌ پديده‌ي‌ اجتماعي‌ عرضه‌ مي‌كند، بلكه‌ باورهاي‌ ديني‌ را در تطبيق‌ با تحول‌ روح‌ زمانه‌ و در هماهنگي‌ با مقتضيات‌ تاريخي‌ و برآمده‌ از نوگرايي‌ در باورها و ايده‌هاي‌ شخصي‌ مي‌فهمد؛ با اين‌ حال‌ آخوندزاده‌ در تشخيص‌ ضرورت‌ اصلاح‌ ديني‌ به‌ روحيه‌ي‌ انتقاد علمي‌ همچنان‌ وفادار است‌ و بر خلاف‌ سنت‌ پيشين‌، به‌ دور از تكفير و مجادله‌هاي‌ كلامي‌، ليبرال‌مسلكانه‌ به‌ حريف‌ خود نيز فرصت‌ ابراز نظر مي‌دهد و از لحاظ‌ نوشتاري‌، متن‌ به‌ غايت‌ آزادمنشانه‌ و مدرن‌ در بحث‌ از انديشه‌هاي‌ مخالف‌ و موافق‌ ديني‌ به‌ رشته‌ي‌ تحرير مي‌كشد. حال‌ كه‌ آخوندزاده‌ اصلاح‌ ديني‌ را در مقابل‌ استبداد ديني‌ قرار داده‌ است‌، در تكميل‌ آسيب‌شناسي‌ از زوال‌ فرهنگ‌ سنتي‌، به‌ بحث‌ از استبداد سياسي‌ پرداخته‌ و بخش‌ ديگري‌ از آن‌ را در رابطه‌ با شيوه‌هاي‌ استعماري‌ مورد توجه‌ قرار مي‌دهد؛ آخوندزاده‌ كه‌ از تاريخ‌ نويسي‌ علمي‌ جديد بهره‌ي‌ لازم‌ را به‌ دست‌ آورده‌ بود، در بازخواني‌ متون‌ ادبي‌ و ادبيات‌ كلاسيك‌ ـ كه‌ اصلي‌ترين‌ رسانه‌ي‌ سنت‌ ايراني‌ است‌ ـ به‌ همان‌ روش‌ پاي‌بند مانده‌ و به‌ انتقاد از تاريخ‌نگاري‌ پيشينيان‌ مي‌پردازد.
آخوندزاده‌ در بحث‌ از سياست‌، به‌ مليت‌خواهي‌ مدرن‌ روي‌ كرد و از حكومت‌ قانون‌ و پديده‌ي‌ سكولاريسم‌ سخن‌ راند؛ اين‌ هر سه‌ مفهوم‌ در نظام‌ فكري‌ مدرنيته‌ و خارج‌ از مؤلفه‌هاي‌ سياست‌ سنتي‌ پديد آمده‌ و ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌ از كساني‌ به‌ شمار مي‌رود كه‌ با طرح‌ آن‌ها در انديشه‌ي‌ ايراني‌، به‌ گسست‌ از سنت‌ سياسي‌ كهن‌ اقدام‌ نموده‌ و پايه‌هاي‌ اوليه‌ي‌ انديشه‌ي‌ سياسي‌ مدرن‌ ايران‌ را پي‌ افكند. زير ساخت هاي فكري آخوندزاده را عقل گرايي تشكيل مي دهد،«پس سعادت و فيروزي نوع بشر وقتي روي خواهد داد كه عقل انساني كليه، خواه در آسيا و خواه در يوروپا از حبس ابدي خلاص شود و در امورات و خيالات، تنها عقل بشري سند محبت گردد و حاكم مطلق باشد نه نقل.»(مجموعه آثار، ص180؛ مقالات، ص 219)آخوندزاده‌ كه‌ هم‌ از حوادث‌ تاريخي‌ ايران‌ زمين‌ مطلع‌ بود و هم‌ تحول‌ تاريخي‌ دنياي‌ غرب‌ را دريافته‌ بود، در بحث‌ از عوامل‌ انحطاط‌ ايران‌، به‌ مؤلفه‌هاي‌ استبداد و شريعت‌ اشاره‌ نموده‌ و راه‌ علاج‌ آن‌ را مشروطيت‌ حكومت‌ و اصلاح‌ ديني‌ مي‌دانست‌؛ از نظر آخوندزاده‌ تا زماني‌ كه‌ حكومت‌ مقيد به‌ قانون‌ و ملتزم‌ به‌ رعايت‌ حقوق‌ اتباع‌ نباشد، آفت‌ استبداد از پيكر ايران‌ زمين‌ كنده‌ نخواهد شد و تا موقعي‌ كه‌ آموزه‌هاي‌ ديني‌ به‌ بوته‌ي‌ نقد و نوسازي‌ سپرده‌ نشوند، قشريت‌ ظاهري‌ بر جهل‌ و ناآگاهي‌ دينداران‌ سيطره‌ خواهد داشت‌.
در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌ي‌ سياسي‌، آخوندزاده‌ ايده‌هاي‌ ناسيوناليستي‌ خود را از دوران‌ شكوفاي‌ باستاني‌ پديدار ساخته‌ است‌؛ (مجموعه آثار، ص550؛ مكتوبات كمال الدوله، ص34) آخوندزاده‌ دوره‌ي‌ پيش‌ از اسلام‌ را زمينه‌ي‌ مليت‌خواهي‌ خود قرار مي‌دهد و پيشرفت‌هاي‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ آن‌ دوران‌ را به‌ لايه‌ي‌ معرفتي‌ ناسيوناليسم‌ پيوند مي‌زند. «آرزوي من اين است كه ايرانيان بدانند كه ما فرزندان پارسيانيم و وطن ما ايران است و غيرت و ناموس و بلند همتي و علوطلبي تقاضا مي كند كه تعقيب ما در حق همجنسان و همزبانان و هم وطنان باشد و ما را شايسته آن است كه اسناد شرافت بر خاك وطن مينونشان خودمان بدهيم، نياكان ما عدالت پيشه و فرشته كردار بودند، ما فرزندان ايشان نيز در اين تسميه حميده بايد پيروان ايشان بشويم.»(مجموعه آثار، ص567؛ الفباي جديد و مكتوبات،ص249)
در نگرش آخوندزاده با روشنگري در علل‌ و عوامل‌ عقب‌ ماندگي‌ ايران‌، مي‌توان‌ آن‌ را در دو عنصر استبدادو تعصب‌ با استنادات‌ تاريخي‌ به‌ بحث‌ گذاشت‌؛ با پيش زمينه هايي در تحول فكري و تغييرات آموزشي،«به علت اين كه هرگونه تنظيمات و قوانين مبني بر علم است، مادامي كه مردم كلا ذكورا و اناثا مثل طايفه مملكت روس و امريكا و ساير ممالك يوروپا صاحب علم نشوند، تنطيمات و قوانين را نخواهند فهميد و به قول و اجراي آن ها استعداد نخواهند داشت. پس سلاطين اسلام بايد پيش از ترويج و انتشار علوم في مابين تبعه خودشان، به وضع تنظيمات و قوانين جديد، زحمت بي جا نكشند.»(مجموعه آثار، ص570؛ الفباي جديد و مكتوبات، ص 319)آخوندزاده‌ كه‌ ديدي‌ مدرن‌ از تاريخ‌ به‌ دست‌ آورده‌ و از وقايع‌نگاري‌ مورخان‌ سنتي‌ فراتر رفته‌ است‌، در تحليل‌ حوادث‌ و جريانات‌ تاريخي‌ به‌ كاوش‌ از علل‌ و شرايط‌ آن‌ها پرداخته‌ و حاكميت‌ مستبدان‌ و تعصبات‌ اعتقادي‌ را در هرم‌ انحطاط‌ تاريخي‌ ايران‌ قرار مي‌دهد؛ حاكماني‌ كه‌ با تكيه‌ بر ايده‌ي‌ فرايزدي‌ در طول‌ چندين‌ سده‌ بر اين‌ سرزمين‌ فرمان‌ رانده‌اند و انگاره‌هاي‌ خردستيزانه‌اي‌ كه‌ متشرعان‌ و متصوفان‌، حاملان‌ آن‌ بودند، به‌ درستي‌ زوال‌ انديشه‌ و پسرفت‌ تاريخي‌ ـ اجتماعي‌ را در مقاطع‌ مختلف‌ تاريخي‌ به‌ وجود آوردند و فرهنگ‌ و جامعه‌ي‌ ايراني‌ را در شرايط‌ گوناگون‌ تاريخي‌ بدون‌ پشتوانه‌هاي‌ انديشگي‌ و سياسي‌ به‌ سراشيبي‌ سقوط‌ و ويراني‌ هدايت‌ نمودند؛ اكنون‌ كه‌ مسائل‌ تاريخي‌ براي‌ بازانديشي‌ در سياست‌ و حكومت‌ روشن‌ شده‌ است‌، آخوندزاده‌ در گسست‌ از بنيان‌هاي‌ معرفتي‌ پيشين‌، انديشه‌ي‌ سياسي‌ خود را بر پايه‌ي‌ آموزه‌هاي‌ مدرنيته‌ ايجاد مي‌كند؛ «انديشه‌ سياسي‌ ميرزا فتحعلي‌ بر پايه‌ حقوق‌ اجتماعي‌ طبيعي‌ بنا گرديده‌، حقوقي‌ كه‌ بنيان‌ فلسفه‌ سياسي‌ جديد مغرب‌ زمين‌ را مي‌سازد.»(انديشه‌هاي‌ ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌1349،ص‌140)
سياست‌ در دنياي‌ مدرن‌ بر پايه‌ي‌ حقوق‌ طبيعي‌ انسان‌ها شكل‌ گرفته‌ و از شرايط‌ آسماني‌ و متافيزيكي‌ براي‌ حاكميت‌ در ايده‌ها خبري‌ نيست‌. آخوندزاده‌ كه‌ آشنايي‌ لازم‌ را با انديشه‌ي‌ سياسي‌ مدرنيته‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، «بر آن‌ اصول‌ تغيير سلطنت‌ مطلقه‌ استبدادي‌ را به‌ «سلطنت‌ معتدله‌» يا «سلطنت‌ قونسي‌ توتسي‌» و يا به‌ تلفظ‌ ديگر آن‌ «كونستتسيون‌» لازم‌ شمرده‌ است‌. آخوندزاده بر اين اساس هر سه‌ اصطلاح‌ را به‌ معني‌ نظام‌ مشروطيت‌ به‌ كار برده‌ است‌ و تصور او از نظام‌ مشروطيت‌ حكومتي‌ است‌ كه‌ بر پايه‌ قانون‌ اساسي‌ عرفي‌ موضوعه‌ عقلي‌ انساني‌ بنا شده‌ باشد، يعني‌ شريعت‌ مطلقاً در آن‌ راه‌ نداشته‌ باشد. از اين‌ نظر ميرزا فتحعلي‌ مترقي‌ترين‌ نويسندگان‌ سياسي‌ همزمان‌ خود در ايران‌ و عثماني‌ و مصر است‌.»(انديشه‌هاي‌ ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌1349،ص‌145)
در واقع‌ از نظر آخوندزاده‌ راه‌ خلاصي‌ از حاكميت‌ استبدادي‌ دوران‌ پيشين‌، ايجاد نهادهايي‌ است‌ كه‌ بر مشروطيت‌ نظام‌ سياسي‌ صحه‌ مي‌گذارند و به‌ جاي‌ اراده‌ي‌ فرداني‌ پادشاه‌، مجموعه‌ قوانين‌ موضوعه‌اي‌ را تشكيل‌ مي‌دهند؛ دولت‌هاي‌ مشروطه‌ كه‌ بر مبناي‌ قرارداد اجتماعي‌ و وضع‌ قوانين‌ عرفي‌ شكل‌ گرفته‌ بودند، خود برآمده‌ از تحول‌ ذهن‌ انسان‌ مدرن‌ بود كه‌ بر حقوق‌ طبيعي‌ خويش‌ آگاه‌ شده‌ و پادشاهان‌ را براي‌ تحقق‌ خواسته‌ها و تامين‌ امنيت‌ مي‌خواست‌. بر اين‌ اساس‌ تغيير نظام‌ سياسي‌ در اولويت‌ انديشگي‌ آخوندزاده‌ قرار گرفته‌ بود؛ از طرفي‌ آخوندزاده‌ به‌ درستي‌ تشخيص‌ داده‌ بود كه‌ نيازهاي‌ زمانه‌ را سياست‌ شرعيه‌ ياراي‌ پاسخ‌گويي‌ نيست‌ و به‌ تناسب‌ تحول‌ زمانه‌ و تغييراتي‌ كه‌ در اجتماع‌ و اقتصاد رخ‌ داده‌، نرم‌هاي‌ سياسي‌ نيز نيازمند تغييرات‌ جديدي‌ است‌. ايده‌هاي‌ مدرن‌ سياسي‌ آخوندزاده‌ در گسست‌ كامل‌ از جريان‌ انديشه‌ي‌ سياسي‌ پيشينيان‌ قرار داشت‌؛ جرياني‌ كه‌ در هر رهيافتي‌ ناظر به‌ اجراي‌ فرامين‌ آسماني‌ و مشروعيت‌ بخش‌ حاكميت‌ پادشاه‌ عادل‌ و صاحب‌ فرايزدي‌ بود؛ چه‌ رهيافت‌ فلسفي‌ كه‌ فيلسوف‌ ـ پادشاه‌ يونانيان‌ را به‌ رنگ‌ ديني‌ درآورد، چه‌ رهيافت‌ ارشادنامه‌اي‌ كه‌ با وام‌گيري‌ از ايران‌ باستان‌، حاكم‌ را صاحب‌ امانت‌ آسماني‌ مي‌دانست‌، و چه‌ رهيافت‌ فقهي‌ كه‌ به‌ قرائت‌ شريعتمدارانه‌ از والي‌ تمايل‌ داشت‌ و چه‌ متكلمان‌ كه‌ به‌ دريافت‌ جدلي‌ از امامت‌ دست‌ يازيدند، همه‌ در پارادايم‌ سنتي‌ از امور سياسي‌ بحث‌ مي‌كردند و با اين‌ ديدگاه‌ آخوندزاده‌ خارج‌ از آن‌ پارادايم‌ به‌ بحث‌ از نهادهاي‌ سياسي‌ مدرن‌ ميل‌ نمود و گسست‌ معرفتي‌ را از ايده‌هاي‌ سنتي‌ در فرهنگ‌ ايراني‌ ايجاد نمود.
دولت‌ مشروط‌ به‌ قانون‌ يكي‌ از دستاوردهاي‌ مدرنيته‌ است‌ كه‌ پيش‌ از قرن‌ هفدهم‌ سابقه‌ نداشته‌ است‌؛ در اين‌ نوع‌ از شيوه‌ي‌ كشورداري‌ حاكم‌ بر اساس‌ توافق‌ همگاني‌ شهروندان‌ تعيين‌ مي‌شود و موظف‌ به‌ رعايت‌ قوانين‌ مصوبه‌اي‌ است‌ كه‌ تامين‌ كننده‌ي‌ جان‌ و مال‌ و آزادي‌ اقشار مختلف‌ شهروندان‌ است‌؛ نظريه‌پردازان‌ اوليه‌ي‌ ليبراليسم‌ بر پايه‌ي‌ حقوق‌ طبيعي‌ و قرارداد اجتماعي‌ موفق‌ به‌ تحقق‌ نوع‌ جديدي‌ از حكومت‌ شدند كه‌ از يك‌ طرف‌ برآمده‌ از سكولاريسم‌ بوده‌ و از طرف‌ ديگر مجري‌ قوانين‌ اجتماعي‌ بوده‌ است‌. آخوندزاده‌ با آگاهي‌ كه‌ از انديشه‌هاي‌ سياسي‌ مدرنيته‌ و حوادث‌ اجتماعي‌ اروپا به‌ دست‌ آورده‌ بود، به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ «نخست‌ بايد زمينه‌ تحول‌ فكري‌ و آمادگي‌ ذهني‌ و رشد ملي‌ را منحصراً از راه‌ تربيت‌ ملت‌ و نشر دانش‌ در ميان‌ همه‌ طبقات‌ اجتماع‌ فراهم‌ كرد. بعد ملت‌ به‌ روي‌ پاي‌ خود برخيزد و به‌ همت‌ خويش‌ بساط‌ كهنه‌ را براندازد و نظام‌ تازه‌اي‌ برپا سازد. «ملت بايد خودش صاحب بصيرت و صاحب علم شود و وسايل اتفاق و يكدلي را كسب كند و بعد از آن به ظالم رجوع كرده بگويد: از بساط سلطنت و حكومت گم شود! بعد از آن خودش مطابق اوضاع زمانه قانون وضع نمايد و كونستيتوسيون بنويسد و بر آن عمل كند، در آن صورت ملت زندگي تازه خواهد يافت و مشرق زمين نظير بهشت برين خواهد شد.»(مجموعه آثار، ص378؛ مقالات، ص 102)

در نهايت‌ آخوندزاده‌ با تكيه‌ بر نگرش‌ علمي‌ مدرنيته‌ لايه‌هاي‌ مختلف‌ معرفتي‌، ارزشي‌ و باورهاي‌ ديني‌ را به‌ محاق‌ سنجش‌ و بازخواني‌ انتقادي‌ مي‌برد؛ مفاهيم‌ و مقولات‌ ديني‌ كه‌ وي‌ در مكتوبات‌ مورد انتقاد قرار مي‌دهد، به‌ واسطه‌ي‌ تغيير ذهنيتي‌ است‌ كه‌ آخوندزاده‌ را از سراي‌ ايده‌هاي‌ سنتي‌ به‌ دانش‌هاي‌ مدرن‌ كشانده‌ و او را در سرآغاز روشنفكري‌ ايراني‌ مقام‌ داده‌ است‌. آخوندزاده‌ مفاهيم‌ ديني‌ را در بستر تاريخ‌ مي‌نشاند و بر تاريخي‌ بودن‌ معرفت‌ ديني‌ تاكيد مي‌ورزيد؛ «دين اسلام بنابر تقاضاي عصر و اوضاع زمانه بر پرتستانيزم محتاج است، پرتستانيزم كامل، موافق مشروطه پرومره و سيويليزاسيون متضمن هر دو نوع آزادي، مساوات و حقوق بشريه مخفف ديسپونيزم سلاطين است.»(مجموعه آثار؟؟؟؟؟ مكتوبات كمال الدوله، 57) از نظر آخوندزاده‌ تاريخ‌ ظرفي‌ است‌ كه‌ انديشه‌هاي‌ ديني‌ در آن‌ به‌ محك‌ تجربه‌ و آزمون‌ زده‌ مي‌شوند و هر افق‌ معرفتي‌ و دوره‌ي‌ تاريخي‌، نشان‌ خود را بر آموزه‌هاي‌ ديني‌ حك‌ مي‌كند؛ همين‌ نگرش‌ آخوندزاده‌ را به‌ اصلاح‌ ديني‌ راهبر مي‌شود و وي‌ با نگاهي‌ تاريخي‌ ـ علمي‌ به‌ مقوله‌ي‌ پروتستانيزم‌ مي‌رسد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

.