۱۳۹۳ فروردین ۱۰, یکشنبه

صد سال اندیشه های ایرانی(32) محمد علی فروغی و ساختارهای نوين مدنی(2)


به‌ جد مي‌توان‌ فروغي‌ را اندیشمندی‌ عملگرا ناميد؛ وي‌ گذشته‌ از تاليف‌ و تحقيقات‌ نوگرايانه‌ در زمينه‌هاي‌ مختلف‌ فرهنگي‌، كه‌ برخي‌ از آن‌ها براي‌ نخستين‌ بار در زبان‌ فارسي‌ منتشر مي‌شدند، در فعاليت‌هاي‌ اجرايي‌ و مقامات‌ سياسي‌ نيز وارد شد و با پشتكار و پشتوانه‌ي‌ علمي‌ و فكري‌ كه‌ داشت‌، توانست‌ بعضي‌ از نهادهاي‌ مدرن‌ را در ايران‌ تاسيس‌ و راه‌اندازي‌ كند. حضور در مقامات‌ اجرايي‌ و پياده‌ كردن‌ ايده‌هاي‌ فكري‌ در نهادهاي‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ و نهادسازي‌ براي‌ عملي‌ كردن‌ آموزه‌هاي‌ عقلاني‌، وجوه‌ متمايز كننده‌ي‌ محمد علي‌ فروغي‌ از ديگر انديشمندان‌ و كنشگران‌ ايراني‌ در تاريخ‌ معاصر بشمار مي‌رود؛ قرار گرفتن‌ فروغي‌ در پست‌هاي‌ سياسي‌ و فرهنگي‌ از يك‌ طرف‌ به‌ عملي‌ شدن‌ انديشه‌ي‌ تجدد در جامعه‌ انجاميد و از طرف‌ ديگر باعث‌ پديد آمدن‌ نهادهاي‌ مدرني‌ شد كه‌ چهره‌ي‌ اجتماع‌ و فرهنگ‌ ايراني‌ را از الگوهاي‌ سنتي‌ دور مي‌ساخت‌؛ فروغي‌ بر اين‌ باور بود كه‌: «كشوري‌ كه‌ قانون‌ نداشته‌ باشد، از نظر روابط‌ دولت‌ با مردم‌ استبدادي‌ است‌ و از نظر روابط‌ مردم‌ با يكديگر هرج‌ و مرج‌ است‌. از اين‌ رو مي‌توانيد استنباط‌ كنيد كه‌ كشور بي‌قانون‌ خيلي‌ كم‌ است‌ و شايد هيچ‌ نباشد و اگر احياناً مملكتي‌ در وقتي‌ از اوقات‌ بي‌قانون‌ باشد، دوام‌ نمي‌كند. چون‌ مردم‌ با هرج‌ و مرج‌ نمي‌توانند آسايش‌ داشته‌ باشند. و اگر آسايش‌ از مردم‌ سلب‌ شد يا از داخلة‌ خود كشور يا از خارجه‌ قوة‌ پيدا مي‌شود كه‌ هرج‌ و مرج‌ را موقوف‌ كند، يعني‌ قانوني‌ ميان‌ مردم‌ برقرار سازد.»(حقوق‌ در ايران‌1353،ص‌332)
فروغي‌ نخستين‌ مقام‌ اجرايي‌ خود را با مسئوليت‌ دبيرخانه‌ي‌ مجلس‌ شوراي‌ ملي‌ به‌ انجام‌ رساند؛ اين‌ مقام‌ توسط‌ صنيع‌الدوله‌، اولين‌ رئيس‌ مجلس‌ به‌ فروغي‌ پيشنهاد شد و او كه‌ در همان‌ دوران‌ رساله‌ي‌ «حقوق‌ اساسي‌ يعني‌ آداب‌ مشروطيت‌ دول‌» را تاليف‌ كرده‌ بود، بر پايه‌ي‌ آموخته‌هايش‌ از نظام‌ پارلماني‌ دنياي‌ جديد، به‌ ساماندهي‌ امور اجرايي‌ و اداري‌ مجلس‌ همت‌ گماشت‌؛ حضور در مراكز اجرايي‌ و آشنايي‌ با مشكلات‌ و مسايل‌ در عملكرد نظام‌ سياسي‌، فروغي‌ را به‌ اين‌ نكته‌ آگاه‌ ساخت‌ كه‌ با معيارهاي‌ دنياي‌ جديد، دستگاه‌ اجرا در ايران‌ از كارآيي‌ لازم‌ برخوردار نيست‌ و آن‌ چه‌ به‌ نام‌ نظام‌ اجرايي‌ در كشور جريان‌ دارد، هيأتي‌ از افراد است‌ كه‌ نه‌ خردمندانه‌ مجري‌ كارها هستند و نه‌ التزامي‌ به‌ پاسخگويي‌ در برابر عملكرد خود دارند:«حاصل‌ اينكه‌ حرف‌ همان‌ است‌ كه‌ هميشه‌ مي‌گفتيم‌، ايران‌ نه‌ دولت‌ دارد نه‌ ملت‌. جماعتي‌ كه‌ قدرت‌ دارند و كار از دستشان‌ ساخته‌ است‌ مصلحت‌ شخص‌ خود را در اين‌ ترتيب‌ حاليه‌ مي‌پندارند، باقي‌ هم‌ كه‌ خوابند.»(ايران‌ در 1919،1353،ص‌74)
فروغي‌ در تبيين‌ سويه‌اي‌ از عقب‌ماندگي‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ ايران‌ به‌ عنصر پايه‌اي‌ افكار عمومي‌ مي‌پردازد؛ او بر اين‌ بود كه‌ بدون‌ شناخت‌ آحاد مردم‌ از منافع‌ ملي‌ خود و بدون‌ تعريف‌ منفعت‌ ملي‌، پديده‌ي‌ ملت‌ مفهومي‌ تهي‌ و ناسازه‌ است‌ و ركني‌ از اركان‌ مدرنيته‌ي‌ سياسي‌ را جريان‌ نوسازي‌ كشور فاقد است‌؛ به‌ سخن‌ فروغي‌:«ايران‌ ملت‌ ندارد. افكار عامه‌ ندارد. اگر افكار عامه‌ مي‌داشت‌ به‌ اين‌ روز نمي‌افتاد و همه‌ مقاصد حاصل‌ مي‌شد. اصلاح‌ حال‌ ايران‌ و وجود آن‌ متعلق‌ به‌ افكار عامه‌ است‌ و اگر بگوييد تعليق‌ بر محال‌ مي‌كني‌ عرض‌ مي‌كنم‌ خيلي‌ متأسفم‌.»(ايران‌ در 1919،1353،ص‌76)
بر همين‌ اساس‌ بود كه‌ فروغي‌ در تمامي‌ زمينه‌هاي‌ كاريش‌، از بنيادها و ساختارهاي‌ اجرايي‌ براي‌ عملي‌ كردن‌ ايده‌ها سخن‌ مي‌گفت‌: «هر بنايي‌ بنيادي‌ لازم‌ دارد و كار بي‌بنياد و بي‌اساس‌ گذشته‌ از اين‌ كه‌ به‌ كمال‌ نمي‌رسد به‌ دوام‌ و بقاي‌ آن‌ نيز اطمينان‌ نيست‌.»(فرهنگستان‌ چيست‌1353،ص‌172)
فروغي‌ در انديشه‌هاي‌ خود، نهادسازي‌ را در فرايند رشد و گسترش‌ ترقي‌ و لازمه‌ي‌ تجدد مي‌دانست‌ و هيچ‌ گونه‌ عدول‌ و كندي‌ را در اين‌ فرايند نمي‌پذيرفت‌؛ او جامعه‌ و انسان‌ را بر خلاف‌ پيشينيان‌ نه‌ در بودن‌، بلكه‌ در شدن‌ مي‌پذيرفت‌ و بر تعالي‌ و بالندگي‌ باور داشت‌:«در راه‌ ترقي‌ هميشه‌ توقف‌ به‌ منزلة‌ پس‌رفتن‌ است‌ و هيچگاه‌ نمي‌شود كه‌ بتوان‌ گمان‌ برد به‌ نقطة‌ آخر مقصود رسيده‌ايم‌ و از راه‌ پيمودن‌ بي‌نياز شده‌ايم‌ پس‌ بايد همواره‌ قابليت‌ و توانايي‌ خود را نگاهداري‌ كنيم‌ كه‌ در راه‌ ترقي‌ يعني‌ اداي‌ وظيفه‌ گام‌ برداريم‌.»(فرهنگستان‌ چيست‌1353،ص‌172)
فروغي‌ واقع‌بينانه‌ و بر پايه‌ي‌ آگاهي‌ كه‌ از سير تحولات‌ تاريخي‌ در تمدن‌ بشري‌ داشت‌، ترقي‌ را در تمدن‌ تعريف‌ مي‌كرد و تمدن‌ را عامل‌ ترقي‌ و پيشرفت‌ مي‌خواند؛ او تمدن‌ را لازمه‌ي‌ ادامه‌ي‌ حيات‌ جوامع‌ مي‌شمرد و بر اين‌ نكته‌ واقف‌ بود كه‌ سير تاريخ‌ از توحش‌ به‌ تمدن‌، كاركرد عقلاني‌ انسان‌ها در طول‌ حيات‌ و زمان‌هاي‌ مختلف‌ بوده‌ است‌. در نظريه‌ي‌ تمدن‌ ـ كه‌ فروغي‌ سخت‌ به‌ آن‌ باور داشت‌ و در راه‌ آن‌ تلاش‌ مي‌كرد ـ چرخه‌هاي‌ تحول‌ و الزامات‌ زمانه‌ تمامي‌ ملت‌ها و جوامع‌ را در خود جذب‌ مي‌كند و هر آن‌ جامعه‌اي‌ را كه‌ به‌ مقابله‌ با آن‌ برآيد، در برخوردهاي‌ دگرگون‌ كننده‌ و دگرگون‌ شونده‌ي‌ خود، از بين‌ مي‌برد؛ تاريخ‌ نوشته‌ي‌ بشري‌ از چندين‌ هزار سال‌ پيش‌ برخورد تمدن‌ها و لزوم‌ برخورد خردمندانه‌ با لوازم‌ تغيير و الزامات‌ زمانه‌ را در انحطاط‌ و عظمت‌ تمدن‌هايي‌ چون‌ تمدن‌ مصر ـ تمدن‌ يونان‌ ـ تمدن‌ روم‌ و... در خاطره‌ي‌ خود ثبت‌ و ضبط‌ كرده‌ و آن‌ همه‌ تائيدي‌ بر اين‌ نظر است‌ كه‌ جهان‌ انساني‌ برآمده‌ از برخورد تمدن‌ها و شناخت‌ لوازم‌ و الزامات‌ زمان‌ از سوي‌ ملل‌ و فرهنگ‌هاست‌ و حرف‌ از گفتگوي‌ تمدن‌ها، سخني‌ بي‌مايه‌ و سست‌ پايه‌ و عاري‌ از حقيقت‌ تاريخي‌ است‌؛ فروغي‌ به‌ درستي‌ به‌ اهميت‌ تمدن‌ و بنيان‌هاي‌ آن‌ در ضرورت‌ تربيت‌ و دستيابي‌ به‌ مدنيت‌ اشاره‌ دارد: «هر ملتي‌ البته‌ بايد متمدن‌ باشد و اگر نباشد تقصير كرده‌ و ناچار به‌ عقوبت‌ تقصير خود كه‌ فنا و اضمحلال‌ است‌ گرفتار خواهد شد اما شأن‌ و شرافت‌ ملت‌ به‌ اين‌ است‌ كه‌ در عالم‌ تربيت‌ و مدنيت‌ سمت‌ اختصاص‌ و امتيازي‌ داشته‌ باشد.»(فرهنگستان‌ چيست‌1353،ص‌172)
فروغي‌ به‌ تحقيق‌ از تربيت‌ و نقش‌ آن‌ در سازندگي‌ جامعه‌ و تحول‌ شرايط‌ زندگي‌ سخن‌ مي‌گويد؛ در دوره‌ي‌ پيش‌ از فروغي‌، نقش‌ محوري‌ تربيت‌ در آموزه‌هاي‌ آخوندزاده‌ براي‌ دستيابي‌ به‌ تمدن‌ و مدنيت‌ جديد مورد توجه‌ قرار گرفته‌ بود؛ آخوندزاده‌ با اشاره‌ به‌ تحول‌ در قوه‌ي‌ خيال‌ به‌ بحث‌ از آن‌ مي‌پردازد. در دوره‌ي‌ فروغي‌ نيز احمد كسروي‌ سخن‌ از تحول‌ شعور مي‌گفت‌ و اساس‌ تغييرات‌ جامعه‌ و تحولات‌ فرهنگي‌ را بر آن‌ پايه‌ مي‌دانست‌؛ فروغي‌ هم‌ تحول‌ قوه‌ي‌ خيال‌ و شعور را با بيان‌ تربيت‌ پذيري‌ مورد توجه‌ قرار مي‌دهد و آن‌ را در صدر مدنيت‌ و مدرنيته‌ي‌ فرهنگي‌ مي‌نشاند: «در هر حال‌ مال‌ و ثروت‌ خود به‌خود نعمت‌ و دولت‌ نيست‌، نعمت‌ آن‌ است‌ كه‌ قوه‌ و قدرت‌ بر تحصيل‌ مال‌ و استفادة‌ از آن‌ داشته‌ باشيم‌ و براي‌ مملكت‌ هم‌ فقر واقعي‌ فقر مال‌ نيست‌، فقر رجال‌ است‌ كه‌ موجب‌ بي‌قابليتي‌ ملت‌ مي‌شود و قابليت‌ ملت‌ جز به‌ وسيلة‌ دانايي‌ و هنرمندي‌ نتواند بود، و ملت‌ دانا و هنرمند نمي‌شود مگر اين‌ كه‌ افراد دانشمند با لياقت‌ فراوان‌ داشته‌ باشد، بنابراين‌ از جميع‌ خدماتي‌ كه‌ صاحب‌اختياران‌ مملكت‌ ما در اين‌ دوره‌ كرده‌اند آنكه‌ بي‌شايبه‌ و شبهه‌ مفيد خواهد بود اقدامي‌ است‌ كه‌ در تربيت‌ جوانان‌ وطن‌ كرده‌ و مي‌كنند، و هركسي‌ در اين‌ راه‌ مساعدت‌ و مدد كند مي‌تواند خرسند باشد.»(جامعه‌ ملل‌1353،ص‌200)
فروغي‌ براي‌ اين‌ كه‌ به‌ تحرك‌ قوه‌ي‌ خيال‌ يا همان‌ دستيابي‌ به‌ تربيت‌ براي‌ حضور در مدنيت‌ جديد و اهميت‌ آن‌ راهبر شود، تاريخ‌ ايران‌ و ظهور و سقوط‌ تمدن‌ ايراني‌ را به‌ شاهد مي‌گيرد؛ به‌ تحقيق‌ فرهنگ‌ ايران‌ هر زمان‌ كه‌ در راستاي‌ پاسخگويي‌ به‌ نيازهاي‌ زمانه‌ سخن‌ گفته‌ در اعلا مرتبه‌ي‌ عظمت‌ خود بوده‌ و هر گاه‌ كه‌ به‌ پس‌زني‌ الزامات‌ دوران‌ مبادرت‌ نموده‌ است‌، دچار انحطاط‌ و عقب‌ماندگي‌ بوده‌ است‌. نزديك‌ترين‌ مورد آن‌ در دوره‌اي‌ است‌ كه‌ ايران‌ در راه‌ دنياي‌ جديد قرار گرفت‌ و خود را با فرهنگ‌ و تمدن‌ مدرن‌ مواجه‌ يافت‌؛ اين‌ رويارويي‌ نخست‌ در جنگ‌هاي‌ ايران‌ و روسيه‌ ظاهر شد و ايرانيان‌ را بر تفاوت‌ دو دنياي‌ قديم‌ و جديد آگاه‌ ساخت‌. فروغي‌ بر پايه‌ي‌ شناخت‌ سير تاريخي‌ ايران‌ زمين‌ مي‌نويسد: «هرچند براي‌ ملت‌ ايراني‌ به‌ اقتضاي‌ طبيعت‌ روزگار متأسفانه‌ دوره‌هاي‌ تنزل‌ و انحطاط‌ نيز پيش‌ آمده‌ كه‌ در آن‌ دوره‌ها از ابراز استعداد و ماية‌ خداداد ممنوع‌ و محروم‌ گرديده‌ است‌، وليكن‌ ظلمت‌ آن‌ ايام‌ همه‌ وقت‌ عارضي‌ و قهري‌ و موقتي‌ بوده‌ و با اين‌ همه‌ هيچ‌گاه‌ تندباد حوادث‌ كه‌ بر ايران‌ و مردم‌ آن‌ هجوم‌ آورده‌ چراغ‌ معرفت‌ را در آن‌ مملكت‌ و آتش‌ ذوق‌ و شور را در دل‌ ايرانيان‌ به‌ كلي‌ خاموش‌ ننموده‌.»(ايران‌ را چرا بايد دوست‌ داشت‌1353،ص‌245)
حال‌ كه‌ محوريت‌ تربيت‌ براي‌ تمدن‌ سازي‌ مشخص‌ شده‌ و ضرورت‌ ادامه‌ي‌ حيات‌ براي‌ فرهنگ‌ ايران‌ در بازسازي‌ تربيت‌ و هماهنگ‌ كردن‌ آن‌ با نيازهاي‌ جديد است‌، فروغي‌ مي‌نويسد: «نتيجه‌اي‌ كه‌ از اين‌ مقدمات‌ مي‌خواهم‌ بگيرم‌ اين‌ است‌ كه‌ بايد كاري‌ كرد كه‌ ملت‌ ايران‌ ملت‌ شود و لياقت‌ پيدا كند والا زير دست‌ شدنش‌ حتمي‌ است‌ زير دست‌ ترك‌ نشود زير دست‌ عرب‌ ـ كه‌ عنقريب‌ تربيت‌ شدة‌ انگليس‌ خواهد بود ـ مي‌شود و اوضاعي‌ كه‌ امروز در ملت‌ ايران‌ مي‌بينيم‌ جاي‌ بسي‌ نگراني‌ است‌.
افراد مردم‌ ايران‌ مطلقاً يك‌ منظور و مطلوب‌ دارند و آن‌ پول‌ است‌ و براي‌ تحصيل‌ پول‌ از هر طبقه‌ و جماعت‌ و صنف‌ باشند گذشته‌ از دزدي‌ و مسخرگي‌ و هيزي‌ فقط‌ يك‌ راه‌ پيش‌ گرفته‌اند كه‌ به‌ اسامي‌ مختلف‌ آنتريگ‌بازي‌ و حقه‌بازي‌ و تملق‌ و هوچي‌گري‌ و شارلاتاني‌ و غيره‌ خوانده‌ مي‌شود و اسم‌ جامع‌ آن‌ بي‌حقيقتي‌ است‌ و از اين‌ جهت‌ است‌ كه‌ ايراني‌ها هيچ‌وقت‌ با هم‌ اتحاد و اتفاق‌ نمي‌كنند و شما كه‌ از اوضاع‌ گذشته‌ و حال‌ دنيا خبر داريد مي‌دانيد كه‌ هيچ‌وقت‌ بي‌حقيقتي‌ و نفاق‌ هيچ‌ قومي‌ را به‌ جايي‌ نرسانده‌ و هر وقت‌ هر ملتي‌ به‌ مقامي‌ رسيده‌ امري‌ معنوي‌ را در نظر داشته‌ و حقيقت‌طلبي‌ و فداكاري‌ و همت‌ و غيرت‌ و شهامت‌ او را به‌ حركت‌ آورده‌ و به‌ اتفاق‌ و اتحاد مطلوب‌ خويش‌ را حاصل‌ نموده‌ است‌.
اگر بپرسيد چه‌ بايد كرد و چاره‌ چيست‌ بي‌تأمل‌ عرض‌ مي‌كنم‌ بايد ملت‌ را تربيت‌ كرد.»(تاثير رفتار شاه‌ در تربيت‌ ايراني‌1355،ص‌62)
فروغي‌ به‌ درستي‌ در عنصر تربيت‌ هم‌ به‌ نهادسازي‌ اهميت‌ مي‌دهد و تربيت‌ ملت‌ را بدون‌ ايجاد مراكز جديد فرهنگي‌ و پشت‌ سر گذاشتن‌آموزش‌هاي‌ سنتي‌ غير قابل‌ تحقق‌ مي‌داند؛ وي‌ به‌ سبك‌ها و شيوه‌هاي‌ مدرن‌ فرهنگ‌ و تربيت‌ مي‌پردازد و گسترش‌ دانش‌هاي‌ جديد و انتشار روزنامه‌ها و مجلات‌ را در تحول‌ مشاعر انساني‌ و درك‌ و دريافت‌ تغييرات‌ زمانه‌ لازم‌ مي‌شمارد: «اما تربيت‌ ملت‌ قسمت‌ مهمي‌ از آن‌ البته‌ به‌ نشر معارف‌ است‌ به‌ وسايلي‌ كه‌ دائماً گفته‌ مي‌شود: تكثير و تأسيس‌ مدارس‌ و مؤسسات‌ مجامع‌ و مجلات‌ علمي‌ و ادبي‌ و صنعتي‌،ترجمه‌ و تأليف‌ و طبع‌ كتب‌ مفيده‌، طلبيدن‌ معلمين‌ خارجي‌، فرستادن‌ جوان‌هاي‌ مستعد به‌ خارجه‌، تشويق‌ و تجليل‌ ارباب‌ كمال‌ و قس‌ علي‌ذلك‌ و يقين‌ است‌ كه‌ در اين‌ باب‌ مسامحه‌ جايز نيست‌ اما امروزه‌ اين‌ اقدامات‌ هم‌ كفايت‌ نمي‌كند و مهم‌تر از اينها آن‌ است‌ كه‌ فكري‌ براي‌ تقويت‌ ماية‌ اخلاقي‌ ملت‌ بشود.»(تاثير رفتار شاه‌ در تربيت‌ ايراني‌1355،ص‌63)
فروغي‌ كه‌ از شرايط‌ نوپيداي‌ جهاني‌ شناخت‌ كافي‌ داشت‌، به‌ درستي‌ مي‌دانست‌ كه‌ جوامع‌ در دنياي‌ جديد در روابط‌ بين‌المللي‌ كه‌ برآمده‌ از معاهدات‌ حقوقي‌، روابط‌ ديپلماتيك‌ و امور تجارت‌ فرامليتي‌ است‌، در ارتباط‌ با هم‌ ديگر مي‌توانند به‌ حيات‌ خود ادامه‌ دهند؛ به‌ همين‌ خاطر مصّر به‌ حضور ايران‌ در جامعه‌ي‌ ملل‌ بود و عضويت‌ ايران‌ را در آن‌ نهاد جهاني‌ براي‌ پيشبرد منافع‌ ملي‌ و احقاق‌ حقوق‌ سياسي‌ و ديپلماتيك‌ ايران‌ ضروري‌ مي‌دانست‌. فروغي‌ بر اين‌ باور بود كه‌: «چنانكه‌ اينجانب‌ هميشه‌ پيش‌بيني‌ و اظهار كرده‌ام‌ اهميت‌ جامعة‌ ملل‌ روز به‌روز زياد مي‌شود يعني‌ احتياج‌ ممالك‌ و ملل‌ به‌ يكديگر دائماً روبه‌ ازدياد مي‌رود و اين‌ احتياج‌ بهتر محسوس‌ مي‌گردد و دول‌ مجبور مي‌شوند سياست‌ بين‌الملل‌ اختيار نمايند و جامعة‌ ملل‌ ناظم‌ و مدير اين‌ سياست‌ است‌ به‌علاوه‌ روز بروز جنگ‌ در نظر مردم‌ مخوف‌ و مهيب‌تر مي‌گردد و اميدواري‌ به‌ جلوگيري‌ از جنگ‌ و استقرار صلح‌ نيز پيش‌ مي‌رود.»(گزارش‌ در مجمع‌ اتفاق‌ ملل‌1355،ص‌12) بنابر اين‌ از نظر فروغي‌ «عضويت‌يافتن‌ دولت‌ ايران‌ در شوراي‌ جامعة‌ دول‌ شركت‌ بالنسبه‌ مهمي‌ است‌ كه‌ در كارهاي‌ آن‌ مي‌كند وليكن‌ اين‌ كافي‌ نيست‌ و حق‌ اينست‌ كه‌ در عمليات‌ جامعه‌ دخالت‌ مهم‌تر داشته‌ باشيم‌ و اميد است‌ كه‌ اكنون‌ كه‌ هيأت‌ نمايندگي‌ دولت‌ كامل‌تر شده‌ يك‌ اندازه‌ به‌ اين‌ مقصود نزديك‌ شويم‌.»(گزارش‌ در مجمع‌ اتفاق‌ ملل‌1355،ص‌12)
مراد فروغي‌ در آن‌ برهه‌، دستيابي‌ ايران‌ به‌ حقوقي‌ بود كه‌ با اعلام‌ بي‌طرفي‌ ايران‌ در جنگ‌ بين‌الملل‌ اول‌ از سوي‌ كشورهاي‌ درگير ناديده‌ گرفته‌ شده‌ بود و تلفاتي‌ غير قابل‌ جبران‌ ـ با توجه‌ به‌ وضعيت‌ خراب‌ اقتصادي‌ و سياسي‌ كشور ـ براي‌ ايرانيان‌ تحميل‌ كرده‌ بود؛ به‌ همين‌ خاطر و براي‌ جلوگيري‌ از تكرار اين‌ گونه‌ تبعيضات‌ فروغي‌ معتقد بود: «با اين‌ تفصيل‌ به‌ عقيدة‌ اينجانب‌ دولت‌ عليه‌ بايد بيش‌ از اين‌ در كارهاي‌ جامعة‌ ملل‌ شركت‌ كند يعني‌ اولاً نمايندگان‌ دولت‌ مخصوصاً آنها كه‌ براي‌ اين‌ كار بيشتر فراغت‌ دارند بايد مطالعات‌ به‌عمل‌ آورند. هم‌ خود در كارها صاحب‌نظر شوند، هم‌ دولت‌ را از آنچه‌ بايد كرد مستحضر سازند. ثانياً دولت‌ هم‌ خود بيشتر به‌ آن‌ مسائل‌ توجه‌ فرمايد و در مهمات‌ آن‌ امور اتخاذ نظر كرده‌ به‌ نمايندگان‌ خود دستور لازم‌ بدهد، تا آنها در مواقع‌ مناسب‌ اقدامات‌ مقتضيه‌ را بنمايند. و در اين‌ مورد بايد به‌خاطر داشت‌ كه‌ دخالت‌ دولت‌ در اين‌ امور موجبات‌ عديده‌ دارد كه‌ يكي‌ از آنها تحصيل‌ اعتبار و داشتن‌ سر ميان‌ سرهاست‌ ولي‌ از اين‌ مهم‌تر آنست‌ كه‌ در حقيقت‌ پيشرفت‌ كار جامعة‌ ملل‌ براي‌ دول‌ ضعيف‌ مخصوصاً ضرورت‌ دارد. از اين‌ گذشته‌ ما اگر مراقب‌ و هوشيار باشيم‌ در بسياري‌ از مواقع‌ مي‌توانيم‌ از كارهاي‌ جامعه‌ استفاده‌ كنيم‌ چنانكه‌ بسياري‌ از دول‌ ديگر كرده‌ و مي‌كنند.»(گزارش‌ در مجمع‌ اتفاق‌ ملل‌1355،ص‌14)
فروغي‌ در توضيح‌ مواضع‌ ايران‌ نسبت‌ به‌ حوادث‌ بين‌المللي‌، در مصاحبه‌اي‌ اعلان‌ داشت‌: «در سنوات‌ اخيره‌ كه‌ تغيير اوضاع‌ كلي‌ خاصه‌ در ممالك‌ اروپا مستلزم‌ آن‌ شد كه‌ در ايران‌ هم‌ اوضاع‌ تغيير كند، دولت‌ و ملت‌ ايران‌ در مقابل‌ همسايگان‌ پر زور جبّار طمّاع‌ واقع‌ شد كه‌ هرچه‌ خواست‌ براي‌ اصلاح‌ حال‌ خود جد و جهد كند مانع‌تراشي‌ آنها مساعي‌ او را باطل‌ كرد، و حتي‌ اينكه‌ ايراني‌ها متوسل‌ به‌ سرمايه‌ و معلومات‌ فني‌ خارجي‌ هم‌ شدند و از خارجه‌ در اين‌ خصوص‌ استمداد كردند و در اين‌ راه‌ هم‌ دول‌ متعدي‌ همساية‌ ايران‌ سنگ‌ انداختند. بلكه‌ ممانعت‌ صريح‌ كردند. اگر ايران‌ در اين‌ چند سال‌ اخير آن‌طوري‌ كه‌ بايد اداره‌ نشده‌، به‌واسطة‌ انواع‌ اشكالات‌ خارجي‌ از دسايس‌ وحيل‌ و اعمال‌ جبر و زور و غيره‌ بوده‌، و هر گاه‌ از اين‌ به‌ بعد اعمال‌ سابق‌الذكر متروك‌ شود و ايراني‌ها را بگذارند كه‌ به‌طوري‌ كه‌ منظور نظر خودشان‌ است‌ با مساعدت‌هاي‌ مادي‌ و معنوي‌ دوستان‌ خود مشغول‌ كار شوند، يقين‌ است‌ كه‌ در كمال‌ خوبي‌ از عهدة‌ ادارة‌ مملكت‌ خود برخواهند آمد و ايران‌ يك‌ عنصر ترقي‌ بسيار خوبي‌ براي‌ دنيا خواهد شد، و هيچ‌ دولت‌ و ملتي‌ هم‌ محتاج‌ نخواهد بود كه‌ بار سرپرستي‌ ايران‌ را كه‌ بار سنگيني‌ است‌ بر دوش‌ بگيرد.»(جواب‌ فروغي‌ به‌ مطبوعات‌ انگليس‌1355،ص‌25)
ذكاءالملك‌ حتي‌ در مكاتبات‌ شخصي‌ كه‌ بيش‌ از سخنراني‌ و رساله‌، بيانگر باورهاي‌ شخصي‌ است‌، بر اين‌ دگرگوني‌ زمانه‌ تأكيد داشت‌ و لزوم‌ آگاهي‌ از شرايط‌ نوين‌ را براي‌ بقاي‌ ايران‌ زمين‌ يادآور مي‌شد: «اين‌ قدر بايد دانست‌ كه‌ امروز ديگر دورة‌ زندگاني‌ بين‌المللي‌ است‌ يعني‌ هيچ‌ ملتي‌ ممكن‌ نيست‌ خارج‌ از حوزة‌ ملل‌ و دول‌ دنيا بماند. اوضاع‌ داخلي‌ هر مملكت‌ هم‌ بايد قهراً تبعيت‌ از اوضاع‌ ساير ممالك‌ بكند اين‌ حرف‌ اگر سابق‌ راست‌ بود حالا راست‌تر شده‌. سابقاً رقابت‌ دول‌ معظمه‌ و كيفيت‌ پليتيكي‌ آن‌ دوره‌ ممكن‌ بود يك‌ چند يك‌ ملت‌ ضعيف‌ را در حال‌ پستي‌ و يا انفراد و جدايي‌ نگاه‌ بدارد امروز ديگر ممكن‌ نيست‌. دول‌ و ملل‌ همه‌ داخل‌ در يك‌ حوزه‌ و اجتماع‌ خواهند بود و اوضاع‌ و زندگي‌ آنها بر يكديگر تأثير كلي‌ خواهد داشت‌ و مملكت‌ ما هم‌ خارج‌ از حوزه‌ نخواهد ماند. نهايت‌ اينكه‌ اگر مردم‌ مملكت‌ خودشان‌ در صدد اصلاح‌ كار و متناسب‌ ساختن‌ اوضاع‌ خويش‌ با كيفيات‌ خارجي‌ نباشند قهراً در تحت‌ هدايت‌ ديگران‌ خواهيم‌ بود، انگليس‌ نباشد امريكا خواهد بود يا مملكت‌ ديگر.»(نامة‌ خصوصي‌ به‌ محمود وصال‌1355،ص‌71)

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

.