محمد علي فروغي به نسلي از مدرن اندیشان ايراني تعلق دارد كه
توانستند ايدههاي مدرن را به محك آزمون عملي زده و آموختههاي خود را در
نهادهاي فرهنگي ـ سياسي و اقتصادي تجربه كنند؛ ذكاءالملك فروغي، علي اكبر
داور، عبدالحسين تيمورتاش و... از جمله نخبگان عملگرايي هستند كه از فرصت
به دست آمده توسط دولت مدرن و متمركز دورهي رضا شاه استفاده كرده و
خواستهها و اهداف معوق ماندهي جنبش مشروطيت را با تأخيري بيست ساله به
كنشهاي نوين پيوند زدند؛ نسل اول مدرن اندیشان ايراني از اين فرصت بيبهره
بودند و فقط توانستند به تبيين ايدههاي جديد و پرداخت تحول شرايط نوپيدايي
بپردازند كه پارادايم مدرنيته را در گسست از دنياي پيشين، با ورود ايران
زمين به روابط تازهي بينالمللي پيش روي آنان گذارده بود.
محمد علي فروغي كه دانش آموختهي فرهنگ جديد بود و دستي در
معارف سنتي نيز داشت، اين امكان برايش فراهم شد كه آموختههايش را در
ايجاد نهاد دانشگاه ـ فرهنگستان ـ بازسازي بخشي از شرايط اقتصادي ـ بازخواني
سياست اجرايي و بنيانيتر از اينها، آگاهي بخشي از پايههاي انديشگي
مدرنيته براي جامعه و فرهنگ ايران به ارمغان آورد؛ كنشها و تلاشهاي
فروغي منحصر به آن چه اشاره شد نيست، او با تكيه بر يافتههايش از سنت
فكري ـ ادبي پيشينيان به بازپرداختي انتقادي از متون كهن اقدام نمود و با
تأليف و ترجمهي يكي از اصليترين متون فلسفهي مدرن و بنيان تاريخ نويسي
فلسفهي جديد(سیر حکمت در اروپا)، بر تحول نظام انديشگي در جهان امروز مهر
تأييد گذاشت؛ ميتوان به استناد آثار و تأليفات بر جاي مانده از محمد علي
فروغي، كنشهاي متجددانهي او را به بيش از اينها و تا عرصههاي روابط
ديپلماتيك و... نيز گسترش داد و بر مبناي فعاليتهاي شصت سالهي او سخن از
جايگاه و اهميت ذكاءالملك در تاريخ انديشههاي ايراني در دورهي معاصر گفت؛
به جرئت ميتوان به والايي محمد علي فروغي در جريان مدرن اندیشی ايران
معترف بود.
اين فصل از تاریخ انديشههاي ايراني به بازپرداختي از ايدهها و
كنشهاي محمد علي فروغي ـ به عنوان يكي از مدرن اندیشان عملگراي ايران ـ
ميپردازد و فعاليتهاي او را در زمينههاي فرهنگ و سياست بر پايهي آثار بر
جاي ماندهاش به تحليل ميكشد؛ تأليف نخستين متنهاي اقتصاد سياسي، حقوق
اساسي و تاريخ فلسفهي جديد در زبان فارسي، بر جايگاه انديشمندانهي فروغي
تأكيد دارند و نقش اجرايي فروغي در روابط ديپلماتيك ايران و جهان جديد را
در قابي خردمندانه و واقعگرايانه به تصوير ميكشد. پيوست اين دفتر نوشتههايي
از فروغي را براي آشنايي با ژرفاي افكار و سبك نوشتاري وي در خود جاي داده
است.
فروغی در زمانه از نظر فکری و اجتماعی بالید که چند سالي از جنبش
مشروطيت نگذشته بود و ايران زمين درگير هرج و مرج و آشوبهاي منطقهاي شد؛
وقوع جنگ جهاني اول، قشون كشورهاي بيگانه را به داخل و سرحدات ايران
كشاند؛ روسها شمال، عثمانيها غرب و شمال غرب و انگليسيها جنوب و شرق را
به تصرف خود درآوردند و قدرت دولت مركزي به چندين محلهي پايتخت محدود
شد؛ دريافت وامهاي با مبلغ بالا و عدم بازپرداخت به موقع آنها نيز از
عوامل شتاب دهنده براي مداخلات خارجي بودند؛ اوضاع به حدي بحراني شد كه
(احمد)شاه مملكت به فكر فرار افتاد و كابينههاي بيقدرت يكي پس از ديگري،
از پاي درآمدند؛ در دههي اول مشروطيت و تجربهي استبداد صغير، تنها سي و شش
كابينه تعويض شدند و در يك سال دولت شش بار دست به دست گشت. از طرفي
ياغيان و خانهاي محلي اكثر مناطق كشور را دستخوش آشوب و غارتگري كرده
بودند و در حومهي تهران نيز اوباش بر جان و مال مردم تعدي ميكردند. در
اين آشفته بازار، بيماريها و وضعيت بد اخلاقي جامعه نيز بر ناهنجار بودن آن
دوره افزوده بود. به سخن فروغي «حاصل اين كه حرف همان است كه هميشه
ميگفتيم، ايران نه دولت دارد نه ملت. جماعتي كه قدرت دارند و كار از
دستشان ساخته است، مصلحت شخص خود را در اين ترتيب حاليه ميپندارند. باقي
هم كه خوابند.»(ايران در 1919،1353،ص74)
آشفتگي اجتماعي از يك طرف اهداف نوگرايانهي مشروطه را به
حالت تعليق درآورد و از طرف ديگر موجب شد تا در ميان نخبگان، نوعي مليتخواهي
و ناسيوناليسم ايراني كه پيش از مشروطيت مطرح شده بود، تقويت شود؛ از ديگر
سو در حالي كه خواستههاي دموكراتيك و مدرن مشروطه به واسطهي حضور
كشورهاي بيگانه و بيلياقتي حاكميت وقت به بن بست خورده بودند، اذهان
انديشمندان و كنشگران ايراني معطوف به راه حلي دوسويه شد: اول اين كه
در ساختارهاي عملي خواهان تشكيل دولت نيرومند و متمركزي شدند كه آشفتگي را
به پايان رساند. دوم اين كه در گفتمان فرهنگي به ايرانيگري و هويت ملي
توجه يافتند. احمد كسروي با تيزبيني تاريخياش در اشاره به آن دوره مينويسد:
«من... به خوبي ميدانستم كه بازوي نيرومندي را خداي ايران براي سركوبي
گردنكشان اين مملكت و نجات رعايا آماده گردانيده است...»(زندگاني من1355،ص186)
وقوع رویداد سوم اسفند 1299، تثبيت بنيانهاي اوليه يك دولت
مركزي مقتدر و انتقال سلطنت از قاجاريه به پهلوي كه در واقع جابجايي در
پايههاي مشروعيت حكومت و ساختارهاي كاركردي آن بود، توانست بر آشوب و هرج
و مرج خوانين و دستاندازي خارجيان فائق آمده و هويت ملي از دست رفته را
بازيافته و بخشي از اهداف سياسي ـ اجتماعي مشروطيت را به شكل دولت مدرن
مطلقه محقق سازد.
در حوزهي فرهنگي، ايدههاي مدرني كه منورالفكران عصر
پيشامشروطه مطرح كرده بودند، به شكل باستانگرايي و آموزههاي ناسيوناليستي
در سه سطح: الف) ادبيات، ب) انديشهي سياسي و ج) تاريخنگاري، فرصت بروز
يافت. هر سه سطح گفتمان مدرن ايراني به همراه ديگر اضلاع آن، تبار به
دوران قبلي ميبرد و طرح آنها در نوشتهها و تأليفات كساني چون: آخوندزاده
ـ ملكم خان و... عنوان شده بود؛ استقرار نظام مشروطه بر لايههاي انديشهي
مدرن افزود و انديشمندان و نويسندگاني چون علياكبر دهخدا، محمد علي جمالزاده
و... در گسترش آنها قلم زدند. هم محتوا و هم فرم در نوشتههاي اينان شكلي
ديگر به خود گرفت و مضامين عيني و مفاهيم نوين كه از پديدههاي اجتماعي ـ
سياسي ـ اقتصادي و فرهنگي زمانهي خود نشات گرفته بودند، جاي قصهها ـ
مفاهيم متافيزيكي، مضامين عرفاني و پديدههاي مثالين پيشين را گرفتند؛ جمال
زاده در اشاره به اين تحول، از بنيانهاي دموكراسي ادبي سخن رانده است.
(يكي بود،يكي نبود1355،ص17)
ادبيات منثور هم كه در آثار و نوشتههاي جمال زاده ـ دهخدا ـ
حسن مقدم و مشفق كاظمي عرضه ميشد، به همراه ابداعات شعري نيما يوشيج و
ديگر پيشكسوتان، خبر از گسستي ميداد كه در ادبيات ايران به وقوع پيوسته
بود.(خانهام ابري است ـ شعر نيما از سنت تا تجدد1381،ص86) در كنار ادبيات،
مشيرالدوله پيرنيا و پورداود در دو لايهي تاريخ و فرهنگ، دوران باستاني
ايران زمين را با استفاده از روش تحقيق دنياي مدرن، گسترش دادند؛ پيرنيا
در مقدمهي تاريخ خود مينويسد: «مقصود از تأليف اين كتاب نماياندن ايران
قديم است بطوري كه بوده، يعني بطوري كه از نوشتجات مورخين قديم و اسناد
تاريخي ملي ما و حفريات و اكتشافات در امكنة تاريخي و تتبعات محققين جديد
برميآيد.»(ايران باستان1306،ص12)
تاريخ نگاري كه پيرنيا و پورداود عرضه ميداشتند، پيش از اينان،
آقاخان كرماني آغازيده بود و فرهنگ ايران پيش از اسلام نيز با تحقيقات و
تأليفات آخوندزاده به يكي از محورهاي اصلي انديشگي منورالفكران تبديل شده
بود. انديشهي سياسي نيز كه از همان منورالفكران آغاز شده بود، در گذار از
كورهي سياست عملي در مجلس اول و دوم و بر پايهي گسترش آگاهي از انديشهي
سياسي مدرن، به حوزههاي نوين و ساختارهاي جديد ميانديشيد. شاهرخ مسكوب
در اشاره به وضعيت آن دوران مينويسد: «سابقه تاريخي با شكوه«احساس خود
بزرگي»؛ تحقير صد ساله در تماس با غرب «احساس خود كهتري»؛ آگاهي سياسي و
اجتماعي كه به انقلاب مشروطه انجاميد؛ هرج و مرج و بيقانوني داخلي در
دوره جنگ اول؛ تاخت و تاز ارتشهاي بيگانه در همان دوره در ايران؛ انقلاب
اكتبر و بازگشت همساية شمالي به درون مرزهاي خود، عقب نشيني اجباري ارتش
انگليس از ايران (به سبب ملاحظات سياسي داخلي انگلستان، كاستن از بودجه
وزارت دفاع و غيره)؛ تمايل دو همسايه با نفوذ به وجود دولتي مركزي و مقتدر
در ايران؛ فضا و گرايش سياسي جهاني براي پيدايش رژيمهاي ديكتاتوري در
اروپا و آسيا به اضافة شكست تجربة دموكراسي پس از انقلاب مشروطه؛ بيلياقتي
مدام و شكستهاي خارجي و داخلي پيايي و بن بست حكومت قاجاريه؛ پراكندگي
و چند دستگي مخالفان سياسي سردار سپه؛ وجود شخص رضا خان با آن خصوصيات كه
هم برآيند و هم گرهگشاي اين شرايط پيچيده بود...»(داستان ادبيات و سرگذشت
اجتماع1373،ص33)
در چنين اوضاع و احوال اجتماعي و فرهنگي بود كه انديشمندان و
كنشگران سياسي در يك همسويي كاركردگرايانه توانستند با نهادينه كردن دولت
ملي و متمركز رضا شاه بر آشفتگي اجتماعي غالب آمده و مسائل فرهنگي را با
رويكرد مدرن به دورهي باستان به راهحلي منطقي و انديشيده نزديك كنند؛
با شكلگيري دولت ملي، ياغيان منطقهاي از بين رفتند؛ سرحدات ملي ـ
جغرافيايي ايران به آرامش رسيد؛ ساختارهاي سياسي تثبيت شدند؛ نهادهاي مدني
شكل گرفتند؛ ساختارهاي فرهنگي بنيان نهاده شدند؛ زيربناهاي اقتصادي به
فرايند مدرنيزاسيون پيوستند. اين اقدامات حكايت از استقرار دولت مطلقهي
مدرن در ايران ميداد؛ چرا كه دولت مطلقه ميتوانست امنيت اجتماعي را
برقرار كرده و نهادهاي سياسي را به كار اندازد؛ در عين حال كمترين ضرر
حاكميت مطلقهي مدرن، اولويت بخشي به انديشهي استقلال، حفظ تماميت ارضي
كشور و ايجاد نظم و امنيت بود. اين ضرورتها، آرمانهاي اصلي جنبش مشروطيت
را كه در انديشهي آزادي، رشد بازار آزاد اقتصادي و تكوين جامعهي مدني و
دموكراسي اجتماعي شكل گرفته و پرورش يافته بود، به حالت تعليق درآورد؛ به
دنبال اين جايگزيني، طبقات اجتماعي از تحول بازمانده و پروژهي نهادسازي
مدرنيته در جامعه عقيم ماند؛ در واقع در چنين وضعيت و وقفهاي بود كه عملي
كردن آرمانهاي مشروطه فرصت بروز يافت و آن خواستهها را به استقرار دولت
مطلقه تقليل داد، اذهان نخبگان و افكار عمومي پذيراي آن حكومت شد و به
سخن ملكالشعراي بهار در حالي كه «همه كس و همه دستها خسته شده بودند و
تنها سردار سپه بود كه خستگي نميدانست، آمد و آمد و همه چيز و همه كس را
در زير بالهاي قدرت خود ـ قدرتي كه نسبت به آزادي، مشروطه و مطبوعات
چندان خوشبين نبود ـ فرو گرفت.»(تاريخ مختصر احزاب سياسي در ايران1357،ص
ي)
محمد علي فروغي يكي از مدرن اندیشانی بود كه حلقهي ارتباط
ميان گفتمان فرهنگي و كنش سياسي را در خود به وجود آورد و توانست ميان
اهداف عملي و ايدههاي فكري مشروطه در دوران بلافصل جنبش و گذار از هرج و
مرج تا تثبيت دولت مدرن ملي جمع كند؛ وي كه تحصيل كردهي دانشهاي جديد
بود و آگاهي كامل از فرهنگ ايران دورهي باستان و ميانه داشت، از شناخت
كافي نسبت به مدرنيته نيز برخوردار بود. حضور در محافل سياسي، شرايط لازم
را براي تجربه و مشاهدهي آموختههاي فروغي در اختيار وي گذاشته بود و از
او سياستمداري انديشمند و روشنفكري عملگرا ساخته بود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر