منتشره در: www.negah.org
در تلاقی فرهنگ سیاسی ایران زمین که زیر نفوذ مذهب قدمائی بود و سیاست مدرن که
رهآورد رویارویی و شناخت مدنیت و حقوق دنیای نوین است، آموزه های اجتماعی و سیاسی
بهائیت برآمدی از تجدد اعتقادی بشمار می رود؛ این آموزه ها، در مقابل ایده های اهل
دیانتی که در جریان مشروطیت به موافقت و مخالفت وارد شدند و تبار فکری شان به اصول
کشورداری سنتی می برد، در همراهی با نیازهای جامعه و سیاست ایرانی به عرصه آمدند و
بر ایده های سیاست قدمائی خط بطلان کشیدند؛ بهائیت در اعتقادات، سیاست ورزی و
فرهنگ بمثابه «آئین پساشیعه» ظاهر شد. طرفه آن که تقسیم پایگان دیانت به مشروعه
خواه و مشروطه خواه نیز یکی از غلط های مشهور تاریخ و اندیشه سیاسی است که در یکصد
سال گذشته بیشتر تاریخ نگاران و اهل سیاست بر آن بی توجه بوده اند. رسالات و
تألیفات برجای مانده از خوانده شدگان به «آخوندهای مشروطه خواه» بر بنیان های
شرعی، به همراهی آنان با جریان مشروطیت دلالت دارند. آنان در وامداری به اصول
اعتقادی و سیاست ورزی سنتی، هیچ تفاوتی با سنتگرایان مشروعه خواه نداشتند. در آن
دوران مخالفان مشروطیت و آخوندهای مشروعه خواه، نسبت به مشروطه خواهان از صنف
مذهبی، واقعی بینانه تر با اندیشه و رویداد سیاسی عصر خود برخورد کردند و از تعارض
مشروطیت و آموزه های سنتی نوشتند. آنان از طرفی با آگاهی که از الواح بهائی و دیگر
متون رهبران این آئین به دست آورده بودند، به درستی همراهی و همگامی مشروطه و
بهائیت را شناختند و بر اهمیت و جایگاه رقیب تازه مذهبی و سیاسی به مقلدان خویش
هشدار دادند؛ شیخ فضل الله نوری در میان سنتگرایان مشروعه خواه، آشکارتر و مدامتر
از دیگران بر این مسائل شناخت پیدا کرده بود. نوری دانسته بود که مسائلی چون تساوی
حقوقی، آموزش و پرورش عمومی، رواداری اعتقادی و... که از آموزه های بهائیت هستند،
با آموزه های شیعی معارض و مخالفند و با به اجرا درآوردن آن ها و استقرار مشروطیت،
بمثابه سیاست و فرهنگ مدرنیته، پایگاه اقتدار مذهبی او و دیگر آخوندها با چالش جدی
مواجه خواهد شد. رهبری بهائیت هم می دانست که ورود مداخله جویانه در مشروطیت،
موجبات تبلیغات عوام پرورانه را از سوی سنتگراین مشروعه در پی دارد و دوری از
مشروطیت که همراهی فرهنگی و اخلاقی بهائیت و مدرنیته را در جامعه و سیاست ایران با
خود دارد، امکان پذیر نیست؛ به همین خاطر، بهائیان و سنتگرایان هر کدام بر بنیان
های معرفتی و اعتقادی خویش، موضعی واقع بینانه نسبت به رویداد مشروطیت در پیش
گرفتند و بخشی از تاریخ نانوشته و مسکوت
مانده رویارویی مشروعه خواهان و بهائیت را در تاریخ مشروطیت به ثبت رساندند.
من سعی می کنم طی مقالاتی از چگونگی
برخورد سنت گرایان مشروعه خواه با بهائیت بنویسم؛ از وجود مفاهیم مدرن سیاسی و
اجتماعی در آموزه های بهائیان و تفاوت دیدگاه رهبران سنت قدمائی و بهائیان نسبت به
مفاهیم سیاست مدرن و مشروطیت هم خواهم نوشت. بلافاصله باید به غلط تاریخی تقسیم
پایگان دیانت سنتی به مشروطه خواه و مشروعه خواه اشاره کنم و پیش از آن، به
کارگیری مفهوم «روحانیت» برای رهبران شیعه را توضیح می دهم. مفهومی که در میان اهل
دیانت شیعه موضوعیتی نداشته و در سال های اخیر همچون چندین مفهوم دیگر، بدون مصداق
وارد ادبیات سیاسی و مذهبی ایران شده است.
می دانیم که روحانی،(auctoritas) واژه اي معرف
جايگاه آسماني و متافيزيكي رهبري كليسا است که ناظر و حاكم بر اقتدار سياسي رهبري
زميني است و چونان انسان كامل، وجه اشباع شده مرجعيت معنوي را بالاتر از هر قدرت
زميني در دست دارد. منشاء قدرت روحاني، تعاليم پيامبري بوده و برابر با نص ديني،
هيچ ولايتي بر عنصر روحاني نيست مگر اين كه از عالم بالا به او داده شده باشد. بر
اين اساس، روحاني كسي است كه با امورات دنيوي كاري ندارد و به امور اخروي و تنظيم
روابط مؤمنان با خداوند اهتمام مي ورزد؛ همان گونه كه از زبان عيسي در انجيل آمده
است، «پادشاهي من در اين دنيا نيست. اگر پادشاهي من در اين دنيا مي بود، پيروان من
مي جنگيدند تا به يهودان تسليم نشوم، اما پادشاهي من پادشاهي دنيا نيست.» اين نص
باعث شد كه تمايز آشكاري در جهان مسیحی ميان فرمانروايي دين و دنيا شكل گيرد و
روحانيت جدا از جسمانيت انگاشته شود. آن شخص كه به عوامل روحاني دل مي بندد، اقدام
جسماني را به اهلش وامي گذارد و خود در پي آماده سازي روحش براي پيوستن به روح
خداوندي و در بهشت برين مي شود. از ميانه اين تلقيات نظم دوگانه «قيصر و خدا» و
الزامات آن ها در اداره اجتماعیات و شخصيات به وجود آمد. سده اي ديگر آگوستين
قديس، نسبت ميان دو نظم الهي و انساني را در دو مدينه آسماني و زميني به تأمل
گذاشت و در رساله «مدينه الهي» نظم دو مدينه را با توجه به جايگاه محبت
دوگانه اي كه در سرشت انسان به وديعه گذاشته شده، در تبعيت از هواهاي نفساني يا
همان مدينه زميني و توجه به خداوند و اعراض از انانيت يا مدينه الهي تبيين كرد. با
وقوع رنسانس و گسترش ايده هاي مدرن، سياست اجرايي از احكام ديني به غايت جدا شد و
امور كشورداري نشات گرفته از حقوق طبيعي انسان ها، در قرارداد اجتماعي انسجام
يافت؛ بر اين پايه روحانيت به امور شخصي و ديني افراد اختصاص يافت و تنظيم امور
اجتماعي از آن دولت گرديد. روحاني را كاري با سياست نبود و به مانند اهل صوفيه
دنياي شرق، سر در گرو امور آخرتي داشت و حاكميت اخروي را برتر و عالي تر از حكومت
بر رعيت مي دانست و در اين راه مي كوشيد.(صد سال اندیشه های ایرانی،ج1،ص45)
بر اساس آن چه نوشتم، با مراجعه به واقعیت تاریخی دین در
ایران، وجود عنصر روحانی در پایگان شیعه نمی توانست به وجود آمده و در جریانات
سیاسی ایران از عصر پیشامشروطیت تا به امروز موضوعیت پیدا کند و به کار گیری این
اصطلاح برای رهبران مذهبی شیعی، عاری از حقیقت اعتقادی و تهی از معنای عینی است.
در بهائیت نیز رهبری به عنوان واسطه مؤمنان و خداوندگار معنی ندارد و آئین بهائیت
با جداسازی وظیفه اجتماعی و معنوی مردمان، از پدیده روحانی به معنای دستگاه رهبری
کننده اعتقادات فارق است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر