۱۳۹۱ مرداد ۱۴, شنبه

صد سال اندیشه های ایرانی(13) میرزا فتحعلی آخوندزاده پیشآهنگ مدرنیته در ایران

دفتر جریان اندیشه تجدد در ایران، به تحقیق با میرزا فتحعلی آخوندزاده گشوده می شود؛ همو بود که با ایجاد متن های اولیه در زبان فارسی، ضمن تبیین ایده های متجددانه به تشریح و انتقاد از فرهنگ و اندیشه سنتی پرداخت. ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌، به‌ درستي‌ در سرآغازهاي‌ شكل‌گيري‌ پديده‌اي‌ قرار دارد كه‌ از آن‌ به‌ «منورالفكري‌» تعبير شده‌ است‌؛ جرياني‌ كه‌ با تاثيرپذيري‌ از انديشه‌هاي‌ دورة‌ روشنگري‌، از پايان‌ سنت‌ فرهنگي‌ قدما خبر مي‌داد و انسان‌ را به‌ تأمل‌ عقلاني‌ و تجربه‌ورزي‌ در انديشيدن‌ فرامي‌خواند. ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌ در سال‌ 1228 قمري‌ مطابق‌ با 1812 ميلادي‌ در شهر نوخه‌ از محلات‌ شكي‌ منطقة‌ قفقاز متولد شد؛ فتحعلي‌ در سال‌ 1241 قمري‌ همراه‌ خانواده‌ و عباس‌ ميرزا، راهي‌ گنجه‌ شده‌ و در آن‌ جا ساكن‌ مي‌شود. با پايان‌ يافتن‌ جنگ‌هاي‌ ايران‌ و روسيه‌ و امضاي‌ عهدنامة‌ تركمنچاي‌ در سال‌ 1245 قمري‌، آخوندزاده‌ به‌ همراه‌ خانواده‌ به‌ زادگاه‌ خود ـ نوخه‌ ـ كه‌ جزو سرزمين‌هاي‌ تزاري‌ شده‌ بود‌، بازگشته‌ و در حالي‌ كه‌ هفده‌ سالگي‌ خود را پشت‌ سر مي‌گذارد، به‌ سال‌ 1247 قمري‌، به‌ درس‌ آخوند ملاحسين‌ در گنجه‌ حاضر شده‌ و علوم‌ منطق‌، فقه‌ و اصول‌ را فرا مي‌گيرد. در اين‌ دوران‌ است‌ كه‌ آخوندزاده‌ با ميرزا شفيع‌ كه‌ در مسجد شاه‌ عباس‌ گنجه‌ تدريس‌ مي‌كرده‌، آشنا شده‌ و نزد او كه‌ خود شاعري‌ صاحب‌ نام‌ بوده‌ و در شعرهاي‌ خود «واضح‌» تخلص‌ مي‌كرده‌ است‌، معارف‌ عرفاني‌، حكمت‌ و خوشنويسي‌ را مي‌آموزد. آخوندزاده‌ تحت‌ تاثير روشن‌بيني‌ ميرزا شفيع‌، دورة‌ تحول‌ فكري‌ خود را آغاز نموده‌ و به‌ سمت‌ نگاه‌ منتقدانه‌ به‌ معارف‌ سنتي‌ تمايل‌ پيدا مي‌كند. آخوندزاده مي نويسد:«روزي اين شخص محترم از من پرسيد ميرزا فتحعلي از تحصيل علوم چه منظور داري؟ جواب دادم كه مي خواهم روحاني بشوم. گفت تو... بشوي؟ تعجب كردم و حيرت نمودم كه آيا اين چه سخن است، ميرزا شفيع به حالت من نگريسته گفت؟ ميرزا فتحعلي عمر خود را در صف اين گروه... مكن و شغل ديگر پيش گير و عاقبت تا مراجعت پدر ثانويم از حج ميرزا شفيع جميع مطالب عرفانيت را به من تلقين كرد و پرده غفلت را از نظرم برانداخت.»(مجموعه آثار، ص70؛ مقالات فارسي، ص11) وي‌ به‌ سال‌ 1249 قمري‌ به‌ نوخه‌ بازگشته‌ و در مدرسة‌ جديد آنجا به‌ آموختن‌ زبان‌ روسي‌ مشغول‌ مي‌شود؛ در اين‌ دوران‌ آخوندزاده‌، با نويسندگان‌ دكابريست‌ و روشن‌فكران‌ رئاليست‌ روسي‌ آشنا شده‌ و در رشد فكري‌ خويش‌ از آنان‌ بهره‌ مي‌جويد. هم‌ در اين‌ دوران‌ است‌ كه‌ عنصر ناسيوناليستي‌ و ايران‌خواهي‌ در انديشه‌هاي‌ آخوندزاده‌ شكل‌ مي‌گيرند. بعد از اين‌ دوران‌، آخوندزاده‌ حدود سال‌ 1846 ميلادي‌ برابر با 1262 قمري‌ به‌ فعاليت‌هاي‌ اجتماعي‌ ـ سياسي‌ روي‌ آورده‌ و براي‌ عملي‌ كردن‌ ايده‌هاي‌ خود، به‌ فكر ايجاد فراموشخانه‌ ـ فراماسونري‌ ـ مي‌افتد. آخوندزاده‌ به‌ سال‌ 1295 قمري‌ در سن‌ 66 سالگي‌ در تفليس‌ درگذشت‌.
آخوندزاده‌ در طول‌ عمر خود موفق‌ به‌ تأليف‌ كتاب‌هايي‌ مي‌شود كه‌ در آن‌ها به‌ انتقاد از لايه‌هاي‌ اجتماعي‌ ـ سياسي‌ ـ فرهنگي‌ و اخلاقي‌ جامعة‌ ايران‌ و شرق‌ پرداخته‌ است‌ و راهكارهاي‌ جديد را براي‌ رهايي‌ از عقب‌ ماندگي‌ اين‌ جوامع‌ به‌ دست‌ مي‌دهد؛ همچنين‌ آخوندزاده‌ نخستين‌ كسي‌ است‌ كه‌ در شرق‌، سبك‌ نمايشنامه‌ نويسي‌ را پايه‌ گذاري‌ كرده‌ و مدرنيته‌ را در ايجاد آموزش‌ و پرورش‌ و تشكيل‌ دولت‌ دموكراتيك‌ و توجه‌ به‌ حقوق‌ زنان‌ و دوري‌ از خرافات‌ و ضرورت‌ اصلاح‌ ديني‌ داراي‌ اهميت‌ خوانده‌ است‌. سير تحولي‌ انديشه‌هاي‌ آخوندزاده‌ بر اساس‌ گسترة‌ زندگي‌ او را مي‌توان‌ در تغييرات‌ مختلفي‌ به‌ بحث‌ گذاشت‌؛ آخوندزاده‌ كه‌ هم‌ از تاريخ‌ ايران‌ (چه‌ دوره‌ي‌ باستان‌ و چه‌ دوره‌ي‌ اسلامي‌) و هم‌ از معارف‌ و ادبيات‌ سنتي‌ آگاهي‌ لازم‌ را داشت‌، به‌ واسطه‌ي‌ حضور در فضاي‌ فكري‌ ـ فرهنگي‌ قفقاز با ايده‌هاي‌ دنياي‌ مدرن‌ آشنا شد و آموزه‌هاي‌ متفكران‌ مدرنيته‌ را براي‌ نقد سنت‌ فرهنگي‌ ايران‌ به‌ كار گرفت‌؛ آخوندزاده‌ بر پايه‌ي‌ آموخته‌هاي‌ خود در زمينه‌هاي‌ ادب‌، فكر و دانش‌ جديد، نمايشنامه‌نويسي‌ و داستان‌سرايي‌ را سرلوحه‌ي‌ فعاليت‌هاي‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ خويش‌ قرار داد؛ در رويكرد آخوندزاده‌ به‌ سبك‌هاي‌ مدرن‌ ادبي‌ و هنري‌، رابطه‌ي‌ او با اجتماع‌ دوران‌ و محيطي‌ كه‌ موجد پرورش‌ استعداد هنري‌ وي‌ بوده‌، از عوامل‌ اصلي‌ به‌ شمار مي‌روند؛ شش‌ نمايشنامه‌ي‌ كمدي‌ و يك‌ داستان‌ كه‌ در آن‌ها آخوندزاده‌ به‌ انتقاد اجتماعي‌ دست‌ زده‌(مسيو ژوردان‌ حكيم‌ نباتات‌ و درويش‌ مستعلي‌ شاه‌ جادوگر) و از مقام‌ اجتماعي‌ زنان‌ سخن‌ گفته‌ (وزيرخان‌ سراب‌) و به‌ روان‌شناسي‌ شخصيت‌ ايراني‌ پرداخته‌ است‌،(داستان‌ يوسف‌ شاه‌ يا ستارگان‌ فريب‌ خورده‌) نتيجه‌ي‌ تمرين‌ آخوندزاده‌ در ادبيات‌ مدرن‌ و نشانگر اعتقاد او به‌ فلسفه‌ي‌ رئاليسم‌ ادبي‌ است‌. آخوندزاده‌ در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌هاي‌ مدرن‌ خود، به‌ مساله‌ي‌ اصلاح‌ خط‌ و تغيير آن‌ از صورت‌ سنتي‌ پرداخته‌ است‌؛ آسيب‌شناسي‌ فرهنگ‌ ايراني‌ و كاوش‌ از علل‌ عقب‌ ماندگي‌ مشرق‌ و تفكر در لوازم‌ و الزامات‌ پيشرفت‌ ملل‌ غربي‌، از بنيان‌هاي‌ اصلي‌ توجه‌ به‌ تغيير الفبا و تشخيص‌ ارتباط‌ آن‌ با ركود فرهنگي‌ و خمود فكري‌ به‌ شمار مي‌رفت‌، آدميت‌ در بحث‌ از سير تحول‌ فكري‌ آخوندزاده‌ به‌ دو مرحله‌ي‌ متمايز 1) اصلاح‌ الفبا و 2) تغيير خط‌ اشاره‌ مي‌كند. در مرحله‌ي‌ اول‌ آخوندزاده‌ با حذف‌ نقطه‌هاي‌ حروف‌ و به‌ كارگيري‌ علاماتي‌ در جمله‌ بندي‌، اصلاح‌ الفبا را در دستور كار خود قرار داد؛ اما در مرحله‌ي‌ دوم‌ به‌ تغيير خط‌ تمايل‌ پيدا كرد و الفباي‌ لاتين‌ را جايگزين‌ الفباي‌ فارسي‌ ـ عربي‌ كرد. بر اين‌ اساس‌ فكر آخوندزاده‌ به‌ آموزش‌ و پرورش‌ عمومي‌ و برگرداندن‌ كتاب‌هاي‌ پيشين‌ به‌ خط‌ جديد تحول‌ پيدا كرد و نشانه‌هاي‌ نخستين‌ شكل‌گيري‌ آموزش‌ همگاني‌ و فرهنگستان‌ را براي‌ روشنفكران‌ بعدي‌ ايران‌ فراهم‌ ساخت‌. گسترش‌ ايده‌هاي‌ تغيير خط‌ در عثماني‌ و ناكامي‌ آن‌ در ايران‌، آخوندزاده‌ را به‌ آگاهي‌ از انحطاط‌ ساختار سياسي‌ رهنمون‌ شد و آخوندزاده‌ كه‌ ريشه‌هاي‌ اوليه‌ي‌ انتقاد اجتماعي‌ و تحول‌ فرهنگي‌ را در اقدامات‌ قبلي‌ خود پرورانده‌ بود، در تكميل‌ منظومه‌ي‌ نوگرايانه‌، به‌ تجدد سياسي‌ روي‌ نمود و تغيير در نهادهاي‌ سياسي‌ و ايجاد نهادهاي‌ مدني‌ و قانوني‌ را وجه‌ همت‌ خود قرار داد. آخوندزاده‌ در بحث‌ از سياست‌، به‌ مليت‌خواهي‌ مدرن‌ روي‌ كرد و از حكومت‌ قانون‌ و پديده‌ي‌ سكولاريسم‌ سخن‌ راند؛ اين‌ هر سه‌ مفهوم‌ در نظام‌ فكري‌ مدرنيته‌ و خارج‌ از مؤلفه‌هاي‌ سياست‌ سنتي‌ پديد آمده‌ و ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌ از كساني‌ به‌ شمار مي‌رود كه‌ با طرح‌ آن‌ها در انديشه‌ي‌ ايراني‌، به‌ گسست‌ از سنت‌ سياسي‌ كهن‌ اقدام‌ نموده‌ و پايه‌هاي‌ اوليه‌ي‌ انديشه‌ي‌ سياسي‌ مدرن‌ ايران‌ را پي‌ افكند. آخوندزاده‌ كه‌ هم‌ از حوادث‌ تاريخي‌ ايران‌ زمين‌ مطلع‌ بود و هم‌ تحول‌ تاريخي‌ دنياي‌ غرب‌ را در حد توان‌ و شرايط‌ زمانه‌اش‌ دريافته‌ بود، در بحث‌ از عوامل‌ انحطاط‌ ايران‌، به‌ مؤلفه‌هاي‌ استبداد و شريعت‌ اشاره‌ نموده‌ و راه‌ علاج‌ آن‌ را مشروطيت‌ حكومت‌ و اصلاح‌ ديني‌ مي‌دانست‌؛ از نظر آخوندزاده‌ تا زماني‌ كه‌ حكومت‌ مقيد به‌ قانون‌ و ملتزم‌ به‌ رعايت‌ حقوق‌ اتباع‌ نباشد، آفت‌ استبداد از پيكر ايران‌ زمين‌ كنده‌ نخواهد شد و تا موقعي‌ كه‌ آموزه‌هاي‌ ديني‌ به‌ بوته‌ي‌ نقد و نوسازي‌ سپرده‌ نشوند، قشريت‌ ظاهري‌ بر جهل‌ و ناآگاهي‌ دينداران‌ سيطره‌ خواهد داشت‌. در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌ي‌ سياسي‌، آخوندزاده‌ ايده‌هاي‌ ناسيوناليستي‌ خود را از دوران‌ شكوفاي‌ باستاني‌ پديدار ساخته‌ است‌؛ آخوندزاده‌ دوره‌ي‌ پيش‌ از اسلام‌ را زمينه‌ي‌ مليت‌خواهي‌ خود قرار مي‌دهد و پيشرفت‌هاي‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ آن‌ دوران‌ را به‌ لايه‌ي‌ معرفتي‌ ناسيوناليسم‌ پيوند مي‌زند؛ در واقع‌ از نظر آخوندزاده‌ راه‌ خلاصي‌ از حاكميت‌ استبدادي‌ دوران‌ پيشين‌، ايجاد نهادهايي‌ است‌ كه‌ بر مشروطيت‌ نظام‌ سياسي‌ صحه‌ مي‌گذارند و به‌ جاي‌ اراده‌ي‌ فردي‌ پادشاه‌، مجموعه‌ قوانين‌ موضوعه‌اي‌ را تشكيل‌ مي‌دهند؛ ايده‌اي‌ كه‌ نشأت‌ گرفته‌ از تحولات‌ سياسي‌ دنياي‌ مدرن‌ بود. در آن‌ قرن‌ دولت‌ مشروطه‌ كه‌ بر مبناي‌ قرارداد اجتماعي‌ و وضع‌ قوانين‌ عرفي‌ شكل‌ گرفته‌ بودند، خود برآمده‌ از تحول‌ ذهن‌ انسان‌ مدرن‌ بود كه‌ بر حقوق‌ طبيعي‌ خويش‌ آگاه‌ شده‌ و پادشاهان‌ را براي‌ تحقق‌ خواسته‌ها و تامين‌ امنيت‌ مي‌خواست‌. بر اين‌ اساس‌ تغيير نظام‌ سياسي‌ در اولويت‌ انديشگي‌ آخوندزاده‌ قرار گرفته‌ بود؛ از طرفي‌ آخوندزاده‌ به‌ درستي‌ تشخيص‌ داده‌ بود كه‌ نيازهاي‌ زمانه‌ را سياست‌ شرعيه‌ ياراي‌ پاسخ‌گويي‌ نيست‌ و به‌ تناسب‌ تحول‌ زمانه‌ و تغييراتي‌ كه‌ در اجتماع‌ و اقتصاد رخ‌ داده‌، نرم‌هاي‌ سياسي‌ نيز نيازمند تغييرات‌ جديدي‌ است‌؛ آخوندزاده‌ با آگاهي‌ كه‌ از انديشه‌هاي‌ سياسي‌ مدرنيته‌ و حوادث‌ اجتماعي‌ اروپا به‌ دست‌ آورده‌ بود، به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ نخست‌ بايد زمينه‌ تحول‌ فكري‌ و آمادگي‌ ذهني‌ و رشد ملي‌ را منحصراً از راه‌ تربيت‌ ملت‌ و نشر دانش‌ در ميان‌ همه‌ طبقات‌ اجتماع‌ فراهم‌ كرد. بعد ملت‌ به‌ روي‌ پاي‌ خود برخيزد و به‌ همت‌ خويش‌ بساط‌ كهنه‌ را براندازد و نظام‌ تازه‌اي‌ برپا سازد. در غير اين‌ صورت‌ «اتخاذ تجربه‌ ديگران‌» بدون‌ اينكه‌ پاي‌ بست‌ فكري‌ آن‌ قبلاً فراهم‌ گرديده‌ باشد ـ هيچ‌ حاصلي‌ نخواهد داشت‌. همين‌ آگاهي‌ آخوندزاده‌ را به‌ نقش‌ محوري‌ تحول‌ ذهني‌ در بازسازي‌ جامعه‌ و گسست‌ از دوران‌ سنتي‌ رهنمون‌ شد؛ در اين‌ زمينه‌ وي‌ منظومه‌ي‌ معرفتي‌ خود را با لايه‌هاي‌ اصلاح‌ ديني‌ ـ رنسانس‌ علمي‌ و دگرگوني‌ انديشه‌ي‌ فلسفي‌ و... تنظيم‌ كرد و نقش‌ اصلي‌ را در آموزش‌ و پرورش‌ همگاني‌ دانست‌. به‌ دنبال‌ طرح‌ اين‌ منظومه‌ي‌ فكري‌ بود كه‌ آخوندزاده‌ به‌ فلسفه‌ي‌ طبيعي‌ مدرن‌ توجه‌ نمود و اصول‌ اوليه‌ي‌ آن‌ را به‌ جاي‌ حكمت‌ الهي‌ پيشين‌ ايجاد كرد؛ آخوندزاده‌ به‌ درستي‌ بر ماديت‌ فلسفه‌ي‌ جديد در مقابل‌ انگاره‌هاي‌ متافيزيكي‌ سنت‌ پاي‌ فشرد و در توضيح‌ و تشريح‌ طبيعت‌ پيرامون‌ انساني‌ به‌ فلاسفه‌ي‌ تجربه‌گراي‌ اروپا تمايل‌ پيدا مي‌كند؛ آخوندزاده‌ در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌هاي‌ فلسفي‌ خود، همانند كانت‌ به‌ اخلاق‌ عقلاني‌ مي‌رسد و دستورات‌ اخلاقي‌ را خارج‌ از زمينه‌هاي‌ نقلي‌ و بايدها و نبايدهاي‌ ارزشي‌ قرائت‌ مي‌كند؛ اخلاق‌ نيز در كنار ديگر زمينه‌هاي‌ فكري‌ و عملي‌ انسان‌ به‌ دنبال‌ تحولي‌ كه‌ در ذهن‌ و زبان‌ غربيان‌ به‌ وقوع‌ پيوست‌، دچار دگرگوني‌ شد و از آن‌ حالت‌ بسته‌ و از پيش‌ تعيين‌ شده‌ به‌ حيطه‌ي‌ عرفيات‌ و عقلانيت‌ منتقل‌ شد؛ دگرگوني‌ كه‌ با از دست‌ رفتن‌ اقتدار متافيزيك‌ سنتي‌، عمل‌ اخلاقي‌ و التزام‌ اجتماعي‌ افراد را در دستور كار خود قرار داده‌ است‌. در نهايت‌ آخوندزاده‌ با تكيه‌ بر نگرش‌ علمي‌ مدرنيته‌ لايه‌هاي‌ مختلف‌ معرفتي‌، ارزشي‌ و باورهاي‌ ديني‌ را به‌ محاق‌ سنجش‌ و بازخواني‌ انتقادي‌ مي‌برد؛ مفاهيم‌ و مقولات‌ ديني‌ كه‌ وي‌ در «مكتوبات‌ كمال‌ الدوله‌» مورد انتقاد قرار مي‌دهد، به‌ واسطه‌ي‌ تغيير ذهنيتي‌ است‌ كه‌ آخوندزاده‌ را از سراي‌ ايده‌هاي‌ سنتي‌ به‌ وادي‌ دانش‌هاي‌ مدرن‌ كشانده‌ و او را در سرآغاز روشنفكري‌ ايراني‌ مقام‌ ممتازي‌ داده‌ است‌. بر اين‌ اساس‌ آخوندزاده‌، اصلاح‌ ديني‌ را نه‌ بي‌ديني‌ مي‌داند و نه‌ قرائت‌ ضد ديني‌ از اين‌ پديده‌ي‌ اجتماعي‌ عرضه‌ مي‌كند، بلكه‌ باورهاي‌ ديني‌ را در تطبيق‌ با تحول‌ روح‌ زمانه‌ و در هماهنگي‌ با مقتضيات‌ تاريخي‌ و برآمده‌ از نوگرايي‌ در باورها و ايده‌هاي‌ شخصي‌ مي‌فهمد؛ با اين‌ حال‌ آخوندزاده‌ در تشخيص‌ ضرورت‌ اصلاح‌ ديني‌ به‌ روحيه‌ي‌ انتقاد علمي‌ همچنان‌ وفادار است‌ و بر خلاف‌ سنت‌ پيشين‌، به‌ دور از تكفير و مجادله‌هاي‌ كلامي‌، ليبرال‌مسلكانه‌ به‌ حريف‌ خود نيز فرصت‌ ابراز نظر مي‌دهد و از لحاظ‌ نوشتاري‌، متن‌ به‌ غايت‌ آزادمنشانه‌ و مدرن‌ در بحث‌ از انديشه‌هاي‌ مخالف‌ و موافق‌ ديني‌ به‌ رشته‌ي‌ تحرير مي‌كشد. حال‌ كه‌ آخوندزاده‌ اصلاح‌ ديني‌ را در مقابل‌ استبداد ديني‌ قرار داده‌ است‌، در تكميل‌ آسيب‌شناسي‌ از زوال‌ فرهنگ‌ سنتي‌، به‌ بحث‌ از استبداد سياسي‌ پرداخته‌ و بخش‌ ديگري‌ از آن‌ را در رابطه‌ با شيوه‌هاي‌ استعماري‌ مورد توجه‌ قرار مي‌دهد؛ آخوندزاده‌ كه‌ از تاريخ‌ نويسي‌ علمي‌ جديد بهره‌ي‌ لازم‌ را به‌ دست‌ آورده‌ بود، در بازخواني‌ متون‌ ادبي‌ و ادبيات‌ كلاسيك‌ ـ كه‌ اصلي‌ترين‌ رسانه‌ي‌ سنت‌ ايراني‌ است‌ ـ به‌ همان‌ روش‌ پاي‌بند مانده‌ و به‌ انتقاد از تاريخ‌نگاري‌ پيشينيان‌ مي‌پردازد.
آخوندزاده‌ در بحث‌ از سياست‌، به‌ مليت‌خواهي‌ مدرن‌ روي‌ كرد و از حكومت‌ قانون‌ و پديده‌ي‌ سكولاريسم‌ سخن‌ راند؛ اين‌ هر سه‌ مفهوم‌ در نظام‌ فكري‌ مدرنيته‌ و خارج‌ از مؤلفه‌هاي‌ سياست‌ سنتي‌ پديد آمده‌ و ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌ از كساني‌ به‌ شمار مي‌رود كه‌ با طرح‌ آن‌ها در انديشه‌ي‌ ايراني‌، به‌ گسست‌ از سنت‌ سياسي‌ كهن‌ اقدام‌ نموده‌ و پايه‌هاي‌ اوليه‌ي‌ انديشه‌ي‌ سياسي‌ مدرن‌ ايران‌ را پي‌ افكند. زير ساخت هاي فكري آخوندزاده را عقل گرايي تشكيل مي دهد،«پس سعادت و فيروزي نوع بشر وقتي روي خواهد داد كه عقل انساني كليه، خواه در آسيا و خواه در يوروپا از حبس ابدي خلاص شود و در امورات و خيالات، تنها عقل بشري سند محبت گردد و حاكم مطلق باشد نه نقل.»(مجموعه آثار، ص180؛ مقالات، ص 219)آخوندزاده‌ كه‌ هم‌ از حوادث‌ تاريخي‌ ايران‌ زمين‌ مطلع‌ بود و هم‌ تحول‌ تاريخي‌ دنياي‌ غرب‌ را دريافته‌ بود، در بحث‌ از عوامل‌ انحطاط‌ ايران‌، به‌ مؤلفه‌هاي‌ استبداد و شريعت‌ اشاره‌ نموده‌ و راه‌ علاج‌ آن‌ را مشروطيت‌ حكومت‌ و اصلاح‌ ديني‌ مي‌دانست‌؛ از نظر آخوندزاده‌ تا زماني‌ كه‌ حكومت‌ مقيد به‌ قانون‌ و ملتزم‌ به‌ رعايت‌ حقوق‌ اتباع‌ نباشد، آفت‌ استبداد از پيكر ايران‌ زمين‌ كنده‌ نخواهد شد و تا موقعي‌ كه‌ آموزه‌هاي‌ ديني‌ به‌ بوته‌ي‌ نقد و نوسازي‌ سپرده‌ نشوند، قشريت‌ ظاهري‌ بر جهل‌ و ناآگاهي‌ دينداران‌ سيطره‌ خواهد داشت‌.
در بخش‌ ديگري‌ از انديشه‌ي‌ سياسي‌، آخوندزاده‌ ايده‌هاي‌ ناسيوناليستي‌ خود را از دوران‌ شكوفاي‌ باستاني‌ پديدار ساخته‌ است‌؛ (مجموعه آثار، ص550؛ مكتوبات كمال الدوله، ص34) آخوندزاده‌ دوره‌ي‌ پيش‌ از اسلام‌ را زمينه‌ي‌ مليت‌خواهي‌ خود قرار مي‌دهد و پيشرفت‌هاي‌ اجتماعي‌ و فرهنگي‌ آن‌ دوران‌ را به‌ لايه‌ي‌ معرفتي‌ ناسيوناليسم‌ پيوند مي‌زند. «آرزوي من اين است كه ايرانيان بدانند كه ما فرزندان پارسيانيم و وطن ما ايران است و غيرت و ناموس و بلند همتي و علوطلبي تقاضا مي كند كه تعقيب ما در حق همجنسان و همزبانان و هم وطنان باشد و ما را شايسته آن است كه اسناد شرافت بر خاك وطن مينونشان خودمان بدهيم، نياكان ما عدالت پيشه و فرشته كردار بودند، ما فرزندان ايشان نيز در اين تسميه حميده بايد پيروان ايشان بشويم.»(مجموعه آثار، ص567؛ الفباي جديد و مكتوبات،ص249)
در نگرش آخوندزاده با روشنگري در علل‌ و عوامل‌ عقب‌ ماندگي‌ ايران‌، مي‌توان‌ آن‌ را در دو عنصر استبدادو تعصب‌ با استنادات‌ تاريخي‌ به‌ بحث‌ گذاشت‌؛ با پيش زمينه هايي در تحول فكري و تغييرات آموزشي،«به علت اين كه هرگونه تنظيمات و قوانين مبني بر علم است، مادامي كه مردم كلا ذكورا و اناثا مثل طايفه مملكت روس و امريكا و ساير ممالك يوروپا صاحب علم نشوند، تنطيمات و قوانين را نخواهند فهميد و به قول و اجراي آن ها استعداد نخواهند داشت. پس سلاطين اسلام بايد پيش از ترويج و انتشار علوم في مابين تبعه خودشان، به وضع تنظيمات و قوانين جديد، زحمت بي جا نكشند.»(مجموعه آثار، ص570؛ الفباي جديد و مكتوبات، ص 319)آخوندزاده‌ كه‌ ديدي‌ مدرن‌ از تاريخ‌ به‌ دست‌ آورده‌ و از وقايع‌نگاري‌ مورخان‌ سنتي‌ فراتر رفته‌ است‌، در تحليل‌ حوادث‌ و جريانات‌ تاريخي‌ به‌ كاوش‌ از علل‌ و شرايط‌ آن‌ها پرداخته‌ و حاكميت‌ مستبدان‌ و تعصبات‌ اعتقادي‌ را در هرم‌ انحطاط‌ تاريخي‌ ايران‌ قرار مي‌دهد؛ حاكماني‌ كه‌ با تكيه‌ بر ايده‌ي‌ فرايزدي‌ در طول‌ چندين‌ سده‌ بر اين‌ سرزمين‌ فرمان‌ رانده‌اند و انگاره‌هاي‌ خردستيزانه‌اي‌ كه‌ متشرعان‌ و متصوفان‌، حاملان‌ آن‌ بودند، به‌ درستي‌ زوال‌ انديشه‌ و پسرفت‌ تاريخي‌ ـ اجتماعي‌ را در مقاطع‌ مختلف‌ تاريخي‌ به‌ وجود آوردند و فرهنگ‌ و جامعه‌ي‌ ايراني‌ را در شرايط‌ گوناگون‌ تاريخي‌ بدون‌ پشتوانه‌هاي‌ انديشگي‌ و سياسي‌ به‌ سراشيبي‌ سقوط‌ و ويراني‌ هدايت‌ نمودند؛ اكنون‌ كه‌ مسائل‌ تاريخي‌ براي‌ بازانديشي‌ در سياست‌ و حكومت‌ روشن‌ شده‌ است‌، آخوندزاده‌ در گسست‌ از بنيان‌هاي‌ معرفتي‌ پيشين‌، انديشه‌ي‌ سياسي‌ خود را بر پايه‌ي‌ آموزه‌هاي‌ مدرنيته‌ ايجاد مي‌كند؛ «انديشه‌ سياسي‌ ميرزا فتحعلي‌ بر پايه‌ حقوق‌ اجتماعي‌ طبيعي‌ بنا گرديده‌، حقوقي‌ كه‌ بنيان‌ فلسفه‌ سياسي‌ جديد مغرب‌ زمين‌ را مي‌سازد.»(انديشه‌هاي‌ ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌1349،ص‌140)
سياست‌ در دنياي‌ مدرن‌ بر پايه‌ي‌ حقوق‌ طبيعي‌ انسان‌ها شكل‌ گرفته‌ و از شرايط‌ آسماني‌ و متافيزيكي‌ براي‌ حاكميت‌ در ايده‌ها خبري‌ نيست‌. آخوندزاده‌ كه‌ آشنايي‌ لازم‌ را با انديشه‌ي‌ سياسي‌ مدرنيته‌ به‌ دست‌ آورده‌ بود، «بر آن‌ اصول‌ تغيير سلطنت‌ مطلقه‌ استبدادي‌ را به‌ «سلطنت‌ معتدله‌» يا «سلطنت‌ قونسي‌ توتسي‌» و يا به‌ تلفظ‌ ديگر آن‌ «كونستتسيون‌» لازم‌ شمرده‌ است‌. آخوندزاده بر اين اساس هر سه‌ اصطلاح‌ را به‌ معني‌ نظام‌ مشروطيت‌ به‌ كار برده‌ است‌ و تصور او از نظام‌ مشروطيت‌ حكومتي‌ است‌ كه‌ بر پايه‌ قانون‌ اساسي‌ عرفي‌ موضوعه‌ عقلي‌ انساني‌ بنا شده‌ باشد، يعني‌ شريعت‌ مطلقاً در آن‌ راه‌ نداشته‌ باشد. از اين‌ نظر ميرزا فتحعلي‌ مترقي‌ترين‌ نويسندگان‌ سياسي‌ همزمان‌ خود در ايران‌ و عثماني‌ و مصر است‌.»(انديشه‌هاي‌ ميرزا فتحعلي‌ آخوندزاده‌1349،ص‌145)
در واقع‌ از نظر آخوندزاده‌ راه‌ خلاصي‌ از حاكميت‌ استبدادي‌ دوران‌ پيشين‌، ايجاد نهادهايي‌ است‌ كه‌ بر مشروطيت‌ نظام‌ سياسي‌ صحه‌ مي‌گذارند و به‌ جاي‌ اراده‌ي‌ فرداني‌ پادشاه‌، مجموعه‌ قوانين‌ موضوعه‌اي‌ را تشكيل‌ مي‌دهند؛ دولت‌هاي‌ مشروطه‌ كه‌ بر مبناي‌ قرارداد اجتماعي‌ و وضع‌ قوانين‌ عرفي‌ شكل‌ گرفته‌ بودند، خود برآمده‌ از تحول‌ ذهن‌ انسان‌ مدرن‌ بود كه‌ بر حقوق‌ طبيعي‌ خويش‌ آگاه‌ شده‌ و پادشاهان‌ را براي‌ تحقق‌ خواسته‌ها و تامين‌ امنيت‌ مي‌خواست‌. بر اين‌ اساس‌ تغيير نظام‌ سياسي‌ در اولويت‌ انديشگي‌ آخوندزاده‌ قرار گرفته‌ بود؛ از طرفي‌ آخوندزاده‌ به‌ درستي‌ تشخيص‌ داده‌ بود كه‌ نيازهاي‌ زمانه‌ را سياست‌ شرعيه‌ ياراي‌ پاسخ‌گويي‌ نيست‌ و به‌ تناسب‌ تحول‌ زمانه‌ و تغييراتي‌ كه‌ در اجتماع‌ و اقتصاد رخ‌ داده‌، نرم‌هاي‌ سياسي‌ نيز نيازمند تغييرات‌ جديدي‌ است‌. ايده‌هاي‌ مدرن‌ سياسي‌ آخوندزاده‌ در گسست‌ كامل‌ از جريان‌ انديشه‌ي‌ سياسي‌ پيشينيان‌ قرار داشت‌؛ جرياني‌ كه‌ در هر رهيافتي‌ ناظر به‌ اجراي‌ فرامين‌ آسماني‌ و مشروعيت‌ بخش‌ حاكميت‌ پادشاه‌ عادل‌ و صاحب‌ فرايزدي‌ بود؛ چه‌ رهيافت‌ فلسفي‌ كه‌ فيلسوف‌ ـ پادشاه‌ يونانيان‌ را به‌ رنگ‌ ديني‌ درآورد، چه‌ رهيافت‌ ارشادنامه‌اي‌ كه‌ با وام‌گيري‌ از ايران‌ باستان‌، حاكم‌ را صاحب‌ امانت‌ آسماني‌ مي‌دانست‌، و چه‌ رهيافت‌ فقهي‌ كه‌ به‌ قرائت‌ شريعتمدارانه‌ از والي‌ تمايل‌ داشت‌ و چه‌ متكلمان‌ كه‌ به‌ دريافت‌ جدلي‌ از امامت‌ دست‌ يازيدند، همه‌ در پارادايم‌ سنتي‌ از امور سياسي‌ بحث‌ مي‌كردند و با اين‌ ديدگاه‌ آخوندزاده‌ خارج‌ از آن‌ پارادايم‌ به‌ بحث‌ از نهادهاي‌ سياسي‌ مدرن‌ ميل‌ نمود و گسست‌ معرفتي‌ را از ايده‌هاي‌ سنتي‌ در فرهنگ‌ ايراني‌ ايجاد نمود.
دولت‌ مشروط‌ به‌ قانون‌ يكي‌ از دستاوردهاي‌ مدرنيته‌ است‌ كه‌ پيش‌ از قرن‌ هفدهم‌ سابقه‌ نداشته‌ است‌؛ در اين‌ نوع‌ از شيوه‌ي‌ كشورداري‌ حاكم‌ بر اساس‌ توافق‌ همگاني‌ شهروندان‌ تعيين‌ مي‌شود و موظف‌ به‌ رعايت‌ قوانين‌ مصوبه‌اي‌ است‌ كه‌ تامين‌ كننده‌ي‌ جان‌ و مال‌ و آزادي‌ اقشار مختلف‌ شهروندان‌ است‌؛ نظريه‌پردازان‌ اوليه‌ي‌ ليبراليسم‌ بر پايه‌ي‌ حقوق‌ طبيعي‌ و قرارداد اجتماعي‌ موفق‌ به‌ تحقق‌ نوع‌ جديدي‌ از حكومت‌ شدند كه‌ از يك‌ طرف‌ برآمده‌ از سكولاريسم‌ بوده‌ و از طرف‌ ديگر مجري‌ قوانين‌ اجتماعي‌ بوده‌ است‌. آخوندزاده‌ با آگاهي‌ كه‌ از انديشه‌هاي‌ سياسي‌ مدرنيته‌ و حوادث‌ اجتماعي‌ اروپا به‌ دست‌ آورده‌ بود، به‌ اين‌ نتيجه‌ رسيد كه‌ «نخست‌ بايد زمينه‌ تحول‌ فكري‌ و آمادگي‌ ذهني‌ و رشد ملي‌ را منحصراً از راه‌ تربيت‌ ملت‌ و نشر دانش‌ در ميان‌ همه‌ طبقات‌ اجتماع‌ فراهم‌ كرد. بعد ملت‌ به‌ روي‌ پاي‌ خود برخيزد و به‌ همت‌ خويش‌ بساط‌ كهنه‌ را براندازد و نظام‌ تازه‌اي‌ برپا سازد. «ملت بايد خودش صاحب بصيرت و صاحب علم شود و وسايل اتفاق و يكدلي را كسب كند و بعد از آن به ظالم رجوع كرده بگويد: از بساط سلطنت و حكومت گم شود! بعد از آن خودش مطابق اوضاع زمانه قانون وضع نمايد و كونستيتوسيون بنويسد و بر آن عمل كند، در آن صورت ملت زندگي تازه خواهد يافت و مشرق زمين نظير بهشت برين خواهد شد.»(مجموعه آثار، ص378؛ مقالات، ص 102)

در نهايت‌ آخوندزاده‌ با تكيه‌ بر نگرش‌ علمي‌ مدرنيته‌ لايه‌هاي‌ مختلف‌ معرفتي‌، ارزشي‌ و باورهاي‌ ديني‌ را به‌ محاق‌ سنجش‌ و بازخواني‌ انتقادي‌ مي‌برد؛ مفاهيم‌ و مقولات‌ ديني‌ كه‌ وي‌ در مكتوبات‌ مورد انتقاد قرار مي‌دهد، به‌ واسطه‌ي‌ تغيير ذهنيتي‌ است‌ كه‌ آخوندزاده‌ را از سراي‌ ايده‌هاي‌ سنتي‌ به‌ دانش‌هاي‌ مدرن‌ كشانده‌ و او را در سرآغاز روشنفكري‌ ايراني‌ مقام‌ داده‌ است‌. آخوندزاده‌ مفاهيم‌ ديني‌ را در بستر تاريخ‌ مي‌نشاند و بر تاريخي‌ بودن‌ معرفت‌ ديني‌ تاكيد مي‌ورزيد؛ «دين اسلام بنابر تقاضاي عصر و اوضاع زمانه بر پرتستانيزم محتاج است، پرتستانيزم كامل، موافق مشروطه پرومره و سيويليزاسيون متضمن هر دو نوع آزادي، مساوات و حقوق بشريه مخفف ديسپونيزم سلاطين است.»(مجموعه آثار؟؟؟؟؟ مكتوبات كمال الدوله، 57) از نظر آخوندزاده‌ تاريخ‌ ظرفي‌ است‌ كه‌ انديشه‌هاي‌ ديني‌ در آن‌ به‌ محك‌ تجربه‌ و آزمون‌ زده‌ مي‌شوند و هر افق‌ معرفتي‌ و دوره‌ي‌ تاريخي‌، نشان‌ خود را بر آموزه‌هاي‌ ديني‌ حك‌ مي‌كند؛ همين‌ نگرش‌ آخوندزاده‌ را به‌ اصلاح‌ ديني‌ راهبر مي‌شود و وي‌ با نگاهي‌ تاريخي‌ ـ علمي‌ به‌ مقوله‌ي‌ پروتستانيزم‌ مي‌رسد.

سایتی دیگر؛ رسته از بند سانسور و اندیشه ورزی در آزادی

سه سالی از بسته شدن اولین سایت اینترنتی من می‌گذرد؛ سه سالی پر حادثه در ایران و بیرون آمدنم از آنجا و تن به تبعید و مهاجرتی تحمیلی دادن. تبعیدی که به دنبال خفقان و سانسور گسترده‌تر از پیش بر فکر، ذهن، نوشته و انسانیت اعمال می‌شود.

به باور من سانسور توهین به شعور و منش انسان است؛ وقیحانه بر هویت انسان هجوم می‌آورد و راه بر اظهار آزادانه و بی‌قید و بند شخصیت و اندیشه می‌بندد. سانسور برآمدی از سیطره جهل و خرافه است که به هیچ اصل انسانی و اخلاقی پای بند نیست؛ بی‌محابا اندیشه و اندیشمندان را به مسلخ توقیف و غیرمجاز بودن می‌برد و از خلاقیت و تولید فکر بشدت جلوگیری می‌کند.

سانسوریان آنجا که بنیان خویش بر باد دیده و اندیشه را در مواجهه با آموزه‌های روزگار سپری شده خود به نظاره می‌نشینند، دستگاه بررسی کتاب راه می‌اندازند، تا با جلوگیری از نشر و پخش اندیشه و اخلاق، چند صباحی بیشتر در عمر ننگین و ضدانسانی دوام داشته باشند.

آنان از این دقیقه غافلند که اندیشه و اندیشمند آبشخور پخش پیدا می‌کند و هیچ انسان آزاده و دارای فکر و هنری به انتظار صدور مجوز نمی‌نشیند. خصوصن که در دنیای امروز راه‌های تازه‌ای برای نشر و پخش پدید آمده و فضای دموکراتیک اینترنت، راه بر هر نظارت و سانسوری بسته است.

سانسوریان به تلافی ابراز آزادانه اندیشه و هنر، مجهولات و خرافه‌ها را در جامعه به نمایش می‌گذارند؛ کالاهایی که وانموده‌ای از اندیشه و هنرند و حتا به کوتاهی هم نمی‌توانند ذهن و زبان انسان‌ها را تأمین کنند و جای بر واقعیت اندیشه و هنر تنگ گیرند.

در زمانه سانسور و نظارت و صدور مجوز برای اعلان اندیشه و هنر، خردمندان در تنهایی خود و خفای اندیشه گرانه‌ای به تولید و بازآموزی و ثبت خلاقیت‌های ادبی و هنری می‌نشینند و با این کار، به مقابله با دستگاه سانسور می‌پردازند؛ آنان به درستی فهمیده‌اند که خشکاندن اندیشه و هنر در دستور کار سانسوریان قرار گرفته و در چرخه انسانیت و توحش، مدنیت و خرافه، به ندای خرد و احساس پاسخ داده و از آن میانه، اندیشه و ادبیات شکل می‌گیرند.

از این لحاظ است که سانسوریان دشمنان قسم خورده فلسفه، علم و ادبیات هستند. بیهوده بر توقیف رمان و تاریخ پای می‌فشارند و عرض خود می‌برند و زحمت کشور می‌دارند. بی‌درنگ نباید از اثرات مخرب سانسور در جامعه غفلت کنیم و خوشبینانه بر بیهودگی دستگاه سانسور پوزخند زنیم؛ چرا که سانسور مانعی اگرچه به کوتاهی در تولید هنر و ادبیات می‌گشاید و فرهنگ جامعه را با وقفه‌ای ای بسا غیرقابل جبران درگیر می‌سازد؛ توقیف نزدیک به چهار هزار عنوان کتاب در ایران زمین و معطل ماندن متن‌هایی در اندیشه و هنر و ادبیات، شاهدی بر این مساله است.

اهمیت این معضل زمانی بیشتر می‌شود که در سویه دیگر جهان، اندیشه و ادبیات با فراغ بال و در کمال آزادی و برابری به تولید فکر می‌پردازد و با هر انتشاری، بر غنای فرهنگ انسانی و بالندگی تمدن سیاره‌ای می‌افزاید؛ افسوس و هزاران افسوس که نویسندگان و هنرمندان ایرانی را به واسطه سیطره ضدانسانی و خرافی دستگاه سانسور با تمامی عقبه و پیشخوانش، در این ضیافت فرهنگ جهانی حضوری نیست و به یقین این شکستن سد سانسور با لایه‌های استبدادی و رویه‌های خرافی آن، مجالی برای تولید فکر و خلاقیت‌های هنری و ادبی برای نویسندگان اندیشمندان ایرانی فراهم خواهد ساخت.

***

من برای رهایی جان و ذهن از سانسوریان و مستبدان به دیار غیر افتاده‌ام و در فضای شبکه جهانی اینترنت به نوشتن می‌پردازم؛ بسان اعتراض و مقابله با سانسور و خفقان و در راهیابی به اندیشه‌های انسانی و خردمندانه؛ در این مقام به اندیشه من، واقعیت‌ به‌ وجود آورنده اندیشه‌ است‌ و اندیشه‌ در تبیین‌ و توضیح‌ واقعیات‌ است‌ که‌ به‌ محک‌ آزمون‌ و خطا گذاشته‌ می‌شود؛ فهم‌، تحلیل‌ و تأویل‌ واقعیت‌ از یک‌ طرف‌ بر زبان‌ اندیشمند مبتنی‌ و از طرف‌ دیگر بر زمانمندی‌ واقعیت‌ متکی‌ است‌.

جمع‌ میان‌ اندیشه‌ و واقعیت‌، افق‌ دانایی‌ را تشکیل‌ می‌دهند. این‌ افق‌ در پی‌ کاوش‌ از زیست‌ جهان‌ زمانی‌، روانی‌، تاریخی‌ و اخلاقی‌ خود به‌ واقعیتی‌ جدید تبدیل‌ شده‌ است‌. بلافاصله‌ باید اضافه‌ کرد که‌ واقعیت‌ و هم‌ اندیشه‌ برآمد و حاصل‌ چشم‌اندازی‌ هستند که‌ افق‌ دانایی‌ در تعامل‌ با زیست‌ جهان‌ آن‌ را پدیدار ساخته‌ است‌.

اندیشه­‌ها در رهگذر تاریخ دچار تحول و دگردیسی می‌­شوند و برای اینکه بتوانند پاسخگوی نیاز زمانه خود باشند، ناچارند در عرصۀ بیان و کنش از کارآمدی بالایی برخوردار باشند. بی­‌تردید تشخیص کارآمدی و یا عقیم بودن اندیشه­‌ای در راستای همسویی آن با کنش‌­های اجتماعی، بازی‌های زبانی، عملکردهای سیاسی، آموزه­‌های دینی و انگاره‌­های اجتماعی میسر بوده و هر‌گاه اندیشه­‌ای در تکاپوی عملی و نظری خود بیانگر کنش‌­های عینی باشد، در واقع یک گفتمان پدیدار خواهد شد.

تحلیل گفتمانی اندیشه­‌ها یکی از چندین راه و روشی است که به عرضۀ کارآمدی اندیشه و تقاضای جامعه انسانی در بهره‌­گیری از آن­‌ها می‌­پردازد و با تمسک به کاوش از تبار تاریخی اندیشه­‌ها، نحوه شکل گیری آن­‌ها را در پروسه تاریخمندی به مداقه عقلانی می‌­گذارد.

اینکه اندیشه در برآورد کدامین کنش به سوی ایده­‌ای میل نموده است؟ و اندیشه­‌ای بر پایه نضج و تکامل کدامین فکر و ایده به بار نشسته است؟ و زیر ساخت‌­های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی یک اندیشه از کدامین آبشخور اندیشگی و تأمل فرزانگی سیراب می‌­شود؟ از مسایلی هستند که در شکل گیری یک اندیشه به مثابه گفتمان دخیل بوده و محدودۀ تحلیل گفتمانی اندیشه­‌ها را با عنایت به زیر ساخت­‌های کنشی آنان به بحث می‌­گذارد.

تاریخ یکصد ساله گذشته ایران زمین به هر صورتی که در نظر بگیریم، حکایت از کشاکش با تجدد دارد و هر اندیشه و کنشی در رابطه با مدرنیته قابل تأمل و توجیه است؛ حتی می‌توان کشاکش با تجدد در ایران را به یکصد سال پیش‌تر هم برد و اولین برخوردهای جامعه ایرانی را با دنیای جدید، از زمانه پیش زمینه‌های وقوع جنگ‌های ایران و روسیه و انعقاد معاهده ایران و انگلیس به تأمل و تحقیق گذاشت، در دویست سال گذشته، ورود عنصر تجدد به کشورمان تمامی لایه‌های زیستی و فرهنگی را به چالش گرفته و آدمی دیگر و عالمی دیگر برایمان به ارمغان آورده است؛ تأثیر تجدد حتی معیارهای اخلاقی و باورهای دینی را از تغییرات و تحولات ساختاری بی‌نصیب نگذاشته و در کنار پدیداری فرهنگ و سیاست تازه، شیوه‌ای از زیست اجتماعی و اقتصادی را در سده‌ای که گذشت، پیش کشیده است.

داستان سیر اودیسه وار مدرنیته در ایران، هم چنان در راه و ایده‌ها و کنش‌های آن، پروژه‌ای ناتمام بشمار می‌روند؛ آسیب‌شناسی این ناتمامی در سنجش عقلانی سنت و برخورد عملی با مدرنیته را می‌طلبد؛ زمینه‌ای که در بیشتر کارکردهای فرهنگی و سیاسی – اجتماعی نادیده گرفته شده‌اند و دور نیست که اصرار بر این نادیدگی، فرهنگ ایران را از گردونه جهانی الگوهای زندگی و مفاهیم اندیشگی مدرنیته خارج سازد.

در بررسی موشکافانه از علل و عوامل زمینه‌های مدرنیته و عدم جذب واقعی و نهادینه آن‌ها در جامعه و فکر ایرانی، مشروطیت با مقدمات فکری و اجتماعی و توابع سیاسی و فرهنگی‌اش، اولویت کنش فکری و شفاف سازی مفاهیم و مقولات مدرنیته را ضرورت داده است؛ مطالب، متن‌ها و نوشته‌هایی که در این سایت ارائه خواهند شد، ناظر به تلاقی ایران و مدرنیته در زمینه‌های اندیشه و ادبیات است که در آن‌ها سعی می‌کنم بیشتر بنیان‌های فکری و سیاسی چگونگی این برخورد‌ها را به استناد رویدادهای تاریخی و کنش‌های ایرانیان در برابر آن‌ها روشن سازم و ایده‌هایی را که برآمد ورود مدرنیته به ذهنیت ایرانی بوده، تا حدی که من می‌دانستم پاسخ دهم.

در مطالعات و تحقیقاتم، من مشروطیت را به عنوان نماد مدرنیته در ایران و نقطه اساسی برخورد تمدن مدرن با فرهنگ و اجتماع ایرانی در نظر گرفته‌ام و هر رویدادی را در دویست سال شکل گیری تاریخ معاصر کشورمان را با این محک به آزمون گفتگوی علنی گذاشته‌ام. بی‌تردید مشروطیت در ایران‌‌ همان مدرنیته است در راه نوسازی همه جانبه ایران زمین.

***

اکنون به پیشنهاد، همت و همکاری دوستانی که همیشه بر من لطف صمیمانه دارند، سایت شخصی‌ام را در فضای ارتباطات آزاد و شبکه جهانی اینترنت باز می‌گشایم تا محیطی باشد برای آزادانه نوشتن و از آزادی نوشتن؛ کنش‌هایی که در ایران زمین جرم است و بدعت.

با آنچه در این نوشتار آغازین ارائه کردم، زمینه‌های مطالعاتی و تحقیقاتی من که در طول بیش از بیست سال (اولین نوشته من در دی ماه ۱۳۶۹ خورشیدی منتشر شد.) شروع، ادامه و انتشار یافته، ساختار این سایت را هم تشکیل می‌دهند؛ این زمینه‌ها که عبارتند از:

بنیان‌های مدرنیته، تاریخ اندیشه، مدرنیسم ادبی و مشروطیت در ایران، به مطالعه، تحقیق، سنجش و نوشتن در بیش از بیست عنوان کتاب و حدود سیصد مقاله، چندین کتاب آماده چاپ، توقیف شده و در حال انجام، جای گرفته‌اند و در کارنامه فرهنگی و زندگی فکری من ثبت شده‌اند.

کتاب‌شناسی من

۱-کتاب‌های تألیفی چاپ شده:
۱-۱-گفتمان‌ فرهنگی‌ ـ سیاسی‌ خاتمی‌، تهران‌، انتشارات‌ شفیعی‌، زمستان‌ ۱۳۷۸.
۲-۱-فراسوی‌ پست‌ مدرنیته‌ (اندیشه‌ی‌ شبکه‌ای‌، فلسفه‌ی‌ سنتی‌ و هویت‌ ایرانی‌)، تهران‌، انتشارات‌ شفیعی‌، آذرماه ‌۱۳۸۰.
۳-۱-قدرت‌ سیاسی‌ در اندیشه‌ ایرانی‌ از فارابی‌ تا نائینی‌، تهران‌، انتشارات‌ کویر، اردیبهشت‌ ماه‌ ۱۳۸۲؛ چاپ‌ دوم‌ آبان‌ ماه‌ ۱۳۸۲؛ چاپ‌ سوم‌ ۱۳۸۴.
۴-۱-فریدون‌ آدمیت‌ و تاریخ‌ مدرنیته‌ در عصر مشروطیت‌: اندیشه‌های‌ ایرانی‌ ۱، تهران‌، انتشارات‌ کویر، ۱۳۸۲؛ چاپ‌ دوم‌: ۱۳۸۳؛ چاپ سوم: ۱۳۸۸.
۵-۱-پرسش‌ از انحطاط‌ ایران‌ ـ بازخوانی‌ اندیشه‌های‌ دکتر سید جواد طباطبایی‌: اندیشه‌های‌ ایرانی‌ ۲، تهران‌، انتشارات‌ کویر، ۱۳۸۲؛ چاپ‌ دوم‌ ۱۳۸۳؛ چاپ‌ سوم‌ ۱۳۸۴؛ چاپ چهارم: ۱۳۸۸.
۶-۱-داریوش‌ شایگان‌ و بحران‌ معنویت‌ سنتی‌: اندیشه‌های‌ ایرانی‌ ۳، تهران‌، انتشارات‌ کویر، ۱۳۸۲؛ چاپ‌ دوم‌ ۱۳۸۵.
۷-۱-محمد علی‌ فروغی‌ و ساختارهای‌ نوین‌ مدنی‌: اندیشه‌های‌ ایرانی‌ ۴، تهران‌، انتشارات‌ کویر، ۱۳۸۴.
۸-۱-مجلس‌ اول‌ و نهادهای‌ مشروطیت‌ ـ صورت‌ مذاکرات‌، مصوبات‌، اسناد، خاطرات‌ و تاریخ‌ نگاری‌ دورة‌ اول‌ مجلس‌ شورای‌ ملی‌، تهران‌، نشر مهرنامگ‌، ۱۳۸۳.
۹-۱-آرامش دوستدار و هنر نیندیشیدن-رساله‌ای در تاریخ اندیشه۱، تهران، ۱۳۸۶.

۲-کتابهایی که با تصحیح و تحقیق منتشر شده‌اند:
۱-۲-الفیلسوف‌الفارسی‌ الکبیر، ابی‌ عبدالله‌ الزنجانی‌، مرکز انتشارات‌ دفتر تبلیغات‌ اسلامی‌، قم‌، انتشارات‌ دفتر تبلیغات‌ اسلامی‌، ۱۳۷۷؛ چاپ دوم: ۱۳۸۴.
۲-۲-حقوق‌ اساسی‌ یعنی‌ آداب‌ مشروطیت‌ دول‌، محمد علی‌ فروغی‌، تهران‌، انتشارات‌ کویر، ۱۳۸۲.
۳-۲-مفتاح‌التمدن‌ فی‌ سیاسةالمدن‌، میرزا محمد معین‌الاسلام‌ بهبهانی‌، تهران‌، نشر مهرنامگ‌، ۱۳۸۴.
۴-۲-حقوق بشری و بیان نامه حقوق شهر، میرزا سید ابراهیم، تهران، نشر شهاب، ۱۳۸۶.
۵-۲-خاطرات محمود وصال، تهران، نشر شهاب، ۱۳۸۶.
۶-۲-خاطرات به یغما رفته، داریوش همایون، ژانویه ۲۰۰۸.
۷-۲-چند مقاله تاریخی، فریدون آدمیت، تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۸.
۸-۲-نامه‌های رسمی میرزا ملکم خان ناظم الدوله، تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۸.
۹-۲-رسائل سیاسی، ثقة الاسلام تبریزی، تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۹.
۱۰-۲-حقوق اساسی یا اصول مشروطیت، منصور عدل، تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۹.
۱۱-۲-آئینه سکندری، میرزا آقاخان کرمانی، تهران، نشر چشمه، ۱۳۸۹.

۳-کتاب‌هایی که در اداره کتاب وزارت ارشاد اسلامی توقیف شده‌اند:
۱-۳-گزیده مقالات، محمد علی فروغی، انتشارات خجسته، ۱۳۸۶.
۳-۲- مجموعه آثار، میرزا فتحعلی آخوندزاده، نشر گستره، ۱۳۸۸.
۳-۳-تحولات فرهنگی-سیاسی در ایران معاصر، نشر ثالث، ۱۳۸۹.
۴-۳- رسائل سیاسی عصر مشروطیت، نشر ثالث، ۱۳۸۹.
۵-۳-صد سال اندیشه‌های ایرانی-جلد اول، نشر چشمه، ۱۳۸۹.

۴-آثار و تألیفاتی که آماده و یا در اختیار ناشر و در آستانه انتشار قرار دارند:
۱-۴-صدرالتواریخ، اعتمادالسلطنه، نشر چشمه، ۱۳۸۸.
۲-۴-گزیده تاریخ‌ انقلاب‌ ایران‌، محمد هاشم‌ محیط‌ مافی‌، نشر چشمه، ۱۳۸۹.
۳-۴-نامه‌های نایب السلطنه عباس میرزا، انتشارات بنیاد موقوفات افشار، ۱۳۸۹.
۴-۴-مکاتبات میرزا ملکم خان و میرزا علی خان امین الدوله، نشر ثالث، ۱۳۸۹.
۵-۴-سه رساله سیاسی، محمد امین رسول‌زاده، نشر ثالث، ۱۳۸۹.
۶-۴-فلسفه علوم اسلامی، نشر گستره، ۱۳۸۹.

۵-آثار و تألیفاتی که آماده انتشار و در اختیار خودم هستند:
۱-۵-منصور حکمت و کمونیسم دخالت گر کارگری-رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۲، ۱۳۸۹.
۲-۵-پایان بنیادگرایی دینی و عصر پساانقلابی در اسلام سیاسی (با مطالعه موردی افکار حسینعلی منتظری) -رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۳، ۱۳۸۹.
۳-۵-فروغ فرخزاد و ژرفکاوی هویت زنانه در شعر فارسی-رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۴، ۱۳۸۹.
۴-۵-صدیقه دولت آبادی و هویت جنسی در ایران-رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۵، ۱۳۸۹.
۵-۵-میرزا فتحعلی آخوندزاده پیشآهنگ مدرنیته در ایران-رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۶، ۱۳۸۹.
۶-۵-احمد کسروی و تحول فرهنگی در ایران-رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۷، ۱۳۸۹.
۷-۵-شاهزاده لیبرال عباس میرزا و بنیاد‌های مدرنیزاسیون در ایران-رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۸، ۱۳۸۹.
۸-۵-حسن تقی زاده-رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۹، ۱۳۸۹.
۹-۵-تاریخ معنویت-انسان و مساله استعلاء، ۱۳۸۹.
۱۰-۵-پایان سیاست و معمای امر سیاسی، ۱۳۸۹.
۱۱-۵-سی سال تاریخ اپوزیسیون ایرانیان در خارج، ۱۳۸۹.
۱۲-۵جهان واقعی انسانی، زندگی دیگر، اندیشه‌ای دیگر، ۱۳۸۹.
۱۳-۵-صد سال اندیشه‌های ایرانی-جلد ۲و ۳و ۴و ۵، ۹۰-۱۳۸۹.
۱۴-۵-راه کارگر و تاریخ مسائل نوین کمونیستی در ایران-رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۱۰، ۱۳۹۰.
۱۵-۵-فراز و فرود آئین بهائیت در ایران، ۱۳۹۰.
۱۶-۵-فخرالدوله و امیر ارسلان-رمان، ۱۳۹۰.
۱۷-۵-اوباشان و زندانیان-رمان تاریخی، ۱۳۹۰.
۱۸-۵-لحظه‌های زندگی (مجموعه داستان کوتاه) ۱۳۹۰.
۱۹-۵-مردان عصیانگر-گفتمان فدائیسم-تاریخ و اندیشه سازمان چریکهای فدائی خلق ایران، رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۱۱، ۱۳۹۰.
۲۰-۵-حزب مشروطه ایران و لیبرال دموکراسی بمثابه مشروطه نوین، رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۱۲، ۱۳۹۰.
۲۱-۵-داریوش همایون و کشاکش با تجدد در ایران، رساله‌ای در تاریخ اندیشه ۱۳، ویراسته جدید (چاپ سوم)، ۱۳۹۰.

صد سال اندیشه های ایرانی(12) کنشگران مدرن در سیاست ایران- میرزا حسین سپهسالار

در بحث‌از مردان‌عمل‌گرايي‌كه‌با آگاهي‌از تحولات‌اجتماعي‌ـ سياسي‌و اقتصادي‌غرب‌، به‌فكر بازسازي‌نهادها و ساختارهاي‌جامعه‌ي‌ايران‌افتادند و ايده‌هاي‌اصلاحي‌و مدرن‌خود را تا حدودي‌توانستند در عمل‌پياده‌كنند، اقدامات‌ميرزا حسين‌خان‌سپهسالار نیز قابل تأمل است.
با گذار از دوره‌ي‌فترت‌و مقابله‌با نوسازي‌، سپهسالار دولت‌نوگراي‌خود را تشكيل‌داد و به‌پروژه‌هاي‌معوق‌مانده‌ي‌مدرنيزاسيون‌ايران‌اهتمام‌ورزید؛ ميرزا حسين‌خان‌مشيرالدوله‌(1243ـ1289) خدمات‌ديواني‌خود را از زمان‌اميركبير آغاز نمود؛ در دوره‌ي‌اول‌زندگي‌خود به‌بعضي‌از كشورهاي‌خارجي‌، مقام‌قونسول گري‌يافت‌و در فضاي‌مدرنيته‌اروپايي‌به‌دريافت‌پيشرفت‌هاي‌صنعتي‌و سياسي‌ـ اجتماعي‌نائل‌شد؛ سپهسالار در دوره‌ي‌دوم‌زندگي‌خود، در مناصب‌اجرايي‌و وزارتخانه‌هاي‌تازه‌تاسيس‌به‌كار گماشته‌شد و با طي‌مراحل‌مختلف‌، به‌صدارت‌رسيد. سپهسالار كه‌از دانش‌هاي‌جديد غربي‌بهره‌ي‌لازم‌را برده‌بود و از طرف‌ديگر با حضور در دستگاه‌اميركبير و اروپا با تغييرات‌جامعه‌آشنا بود، صدارت‌را بهترين‌فرصت‌براي‌عملي‌كردن‌ايده‌هاي‌نوجويانه‌و تكميل‌اقدامات‌نوگرايانه‌ي‌اميركبير تشخيص‌داد.
حال‌كه‌يك‌سلسله‌واقعيات‌اجتماعي‌، صدارت‌سپهسالار را متحقق‌ساخته‌است‌، مي‌توان‌از اصول‌ترقي‌خواهانه‌ي‌او و ارتباطي‌كه‌طرح‌«مناظم‌جديد»ش‌با انديشه‌ي‌مدرنيته‌دارد، سخن‌گفت‌و آن‌اقدامات‌را از ديدگاه‌تاريخ‌نگاري‌جديد و بر زمينه‌هاي‌اجتماعي‌ـ سياسي‌و فرهنگي‌و در پيوند با تحول‌تاريخي‌ايران‌زمين‌معرفي‌كرد؛ به‌اين‌منظور به‌بنيان‌هاي‌فكري‌نوسازي‌سپهسالار ‌پرداخته و از مفاهيم‌انديشگي‌آن‌سراغ‌مي‌گيرم؛ در اوضاع‌و احوال‌متحول‌شونده‌كه‌از يك‌طرف‌غرب‌پيشرفته‌براي‌دستيابي‌به‌منابع‌تازه‌ي‌شرق‌، حالت‌استعماري‌به‌خود گرفته‌است‌و از طرف‌ديگر شرق‌ـ و ايران‌ـ عاري‌از ذهنيت‌مدرنيته‌سير مي‌كند، «سپهسالار بر آن‌بود كه‌وضع‌ايران‌را در نظم‌سياست‌بين‌ملل‌تغيير دهد. از يك‌سو ايران‌را از حالت‌جسم‌عايق‌ميان‌دو نيروي‌متحرك‌بيرون‌بياورد و از سوي‌ديگر آن‌را در وضع‌تازه‌اي‌در سياست‌دولت‌هاي‌غربي‌قرار بدهد. اين‌انديشه‌اش‌نيز جنبه‌اي‌است‌از تفكر عمومي‌او در جهت‌ترقي‌و شكستن‌هر سنتي‌كه‌سد راه‌پيشرفت‌باشد. تدابير گوناگون‌بكار برد: خواست‌منافع‌ايران‌و انگليس‌را بهم‌پيوند دهد و پشتيباني‌جدي‌آن‌دولت‌را به‌دست‌آورد؛ خواست‌تماميت‌ارضي‌ايران‌را انگليس‌و روس‌تضمين‌كنند؛ خواست‌علاقه‌و حمايت‌مستقيم‌آلمان‌و اتريش‌را در كار ايران‌جلب‌نمايد؛ خواست‌ايران‌را به‌حالت‌دولت‌بيطرف‌درآورد و بيطرفي‌آن‌را چند دولت‌بزرگ‌اروپايي‌(از جمله‌آلمان‌و اتريش‌) ضمانت‌نمايند. انگيزه‌اش‌در همة‌آن‌تدابير (كه‌برخي‌از آنها مانعة‌الجمع‌هم‌نبودند) در درجة‌اول‌تحصيل‌ايمني‌سياسي‌بود، و در درجة‌دوم‌ياري‌جستن‌در اجراي‌نقشة‌ترقي‌.»
در شرايطي‌كه‌كشورهاي‌پيشرفته‌ي‌غربي‌، ايران‌را به‌اجبار به‌داخل‌نظام‌بين‌المللي‌ثروت‌و قدرت‌سوق‌مي‌دادند، در حالي‌كه‌توان‌اقتصادي‌و تراز بازرگاني‌و مبادلات‌تجاري‌ايران‌درحد صفر بود، دخالت‌تمام‌عيار عنصر خارجي‌در نوسازي‌اقتصادي‌ايران‌در حكم‌سم‌كشنده‌بود و پديده‌ي‌وابستگي‌را براي‌ايران‌مهيا مي‌كرد؛ آدميت‌با لحاظ‌اين‌شرايط‌معتقد است‌«به‌اين‌نتيجه‌تاريخي‌رسيديم‌كه‌عامل‌سياست‌خارجي‌به‌سود نقشة‌ترقي‌ايران‌نبود. روس‌و انگليس‌عناصر فعال‌مخالف‌ترقي‌بودند، اتريش‌و آلمان‌فكر ترقي‌را پشتيباني‌مي‌كردند، اما عامل‌محرك‌اصلاحات‌چندان‌نبودند. يك‌راه‌در پيش‌بود و بس‌: ايران‌كمر همت‌بربندد و به‌پاي‌برخيزد، اين‌كوشش‌مردانه‌مي‌خواست‌و قوت‌روحاني‌.»(انديشه‌ترقي‌و حكومت‌قانون‌‌)
در وضعيتي‌كه‌قانون‌نياز زمان‌و ضرورت‌جامعه‌بود، رعيت‌از نبود مساوات‌اجتماعي‌رنج‌مي‌برد و جوانه‌هاي‌اوليه‌ي‌آگاهي‌از حقوق‌انساني‌به‌همراه‌اولويت‌نوسازي‌در ساختارهاي‌سياسي‌ـ اقتصادي‌، ايران‌را در خود پيچيده‌بود، سپهسالار واقع‌بينانه‌، ايجاد حكومت‌قانون‌و گسست‌از حاكميت‌فردي‌را سرلوحه‌ي‌اقدامات‌اصلاحي‌و نوگرايانه‌ي‌خود قرار داد؛ به تحقیق آدمیت«روح‌عصر سپهسالار حكومت‌قانون‌است‌: نظم‌قانوني‌برقرار گردد، حقوق‌اجتماعي‌مردم‌شناخته‌شوند، حد قدرت‌دولت‌معين‌باشد و ادارة‌مملكت‌بر اصول‌استواري‌نهاده‌شود. تاريخ‌قانونگذاري‌جديد ايران‌با وزارت‌عدلية‌سپهسالار آغاز گرديد و دستگاه‌عدلية‌جديد به‌كوشش‌او و ميرزا يوسف‌خان‌مستشارالدوله‌تأسيس‌گرديد. قوانين‌نو وضع‌شدند، دستگاه‌قضاوت‌استقلال‌نسبي‌پيدا كرد و قانون‌اساسي‌نوشته‌شد. نظام‌قانوني‌جديد بر اصول‌موضوعة‌«عرفي‌»، بر پاية‌«علم‌و عقل‌» و در جهت‌«عدالت‌و مساوات‌» به‌وجود آمد.»(انديشه‌ترقي‌و حكومت‌قانون‌،ص‌173)
سپهسالار كه‌اولين‌قانون‌عمومي‌ايران‌را پايه‌گذاري‌كرد، پيش‌از هر اقدامي‌به‌تفكيك‌حوزه‌هاي‌عرفي‌و شرعي‌در محاكم‌قضايي‌توجه‌نمود و بواسطه‌ي‌شرايط‌سياسي‌حاكم‌بر جامعه‌، نهادينه‌كردن‌عدالت‌را بر اساس‌قانون‌مدون‌و خارج‌از دايره‌ي‌قوه‌ي‌اجرايي‌و دستگاه‌مجريه‌اولويت‌داد: «قانون‌نامة‌بر دو پايه‌بنا گرديد: امر قضاوت‌طبق‌قواعد مشخصي‌انجام‌گرفتن‌و دستگاه‌مجريه‌اختيار مداخله‌اي‌در محاكم‌قضايي‌نداشتن‌. روح‌قانون‌در عدالت‌خواهي‌است‌. خاصه‌در امور جزايي‌جانب‌انصاف‌نگاه‌داشتن‌و سنت‌شكستن‌در احكام‌بي‌قاعده‌سخت‌صادر كردن‌. همان‌انگيزه‌سبب‌شد كه‌رسيدگي‌به‌قضاياي‌جزايي‌از صلاحيت‌دستگاه‌حكومتي‌ولايات‌يكسره‌خارج‌گردد و آن‌رشتة‌امور به‌محكمة‌پايتخت‌ارجاع‌شود.»
اين‌قانون‌كه‌بر پايي‌عدالتخانه‌را پيش‌بيني‌كرده‌بود، در مواد قضايي‌ـ جزايي‌و حقوقي‌نيز دست‌به‌نوآوري‌زد و جرايمي‌را كه‌بيش‌از آن‌يا جرم‌محسوب‌نمي‌شد و يا اين‌كه‌به‌راي‌شرع‌واگذار شده‌بود، از نو تعريف‌كرد: «قانون‌عدالتخانه‌استقلال‌دستگاه‌قضايي‌را شناخت‌؛ قانونگذار كوشيد آن‌را از دخل‌و تصرف‌قدرت‌اجرايي‌مصون‌دارد. رسيدگي‌به‌امور جزايي‌بطور مطلق‌در صلاحيت‌قانوني‌محاكم‌عدليه‌قرار گرفت‌. در كارهاي‌حقوقي‌، محاضر شرع‌هم‌وجود داشتند و اصحاب‌دعوي‌مختار بودند به‌هر كدام‌از دو مرجع‌(محكمة‌عدليه‌و محضر شرع‌) رجوع‌نمايند. بايد دانست‌مدون‌ساختن‌اصول‌شرعي‌نيز مورد توجه‌بود و اين‌موضوع‌در نخستين‌طرح‌قانون‌اساسي‌گنجانده‌شد. به‌هر حال‌وجهة‌خاطر ميرزا حسين‌خان‌ايجاد محاكم‌قانوني‌عرفي‌بود.»
سپهسالار بعد از ايجاد قانون‌قضايي‌و استقرار محاكم‌عرفي‌، به‌ديگر عرصه‌هاي‌قانونگذاري‌پرداخت‌و با بازپرداختي‌از اصول‌فلسفه‌ي‌سياسي‌جديد، حاكميت‌قاجاريه‌را به‌طرف‌مشروطيت‌حيطه‌ي‌فرمانروايي‌و كنترل‌اقتدار شاهانه‌و اجرايي‌كشاند.
سپهسالار كه‌تامين‌سعادت‌مردم‌را وظيفه‌ي‌اصلي‌دولت‌مي‌دانست‌، به‌برپايي‌آيين‌جديد سياست‌و كشورداري‌اقدام‌كرد و براي‌ايجاد مساوات‌و شناخت‌حقوق‌و آزادي‌اجتماعي‌، به‌دولت‌منتظم‌يا حاكميت‌قانونمدار تمايل‌نمود؛ قانون‌تنظيم‌شده‌ي‌سپهسالار به‌همراه‌دستخط‌شاه‌با عنوان‌«دستورالعمل‌نظم‌امور ديواني‌» كه‌در سال‌صادر شد، در صدد نظام‌دهي‌به‌گردش‌كارها و تقسيم‌امور دولت‌بود؛ به‌دنبال‌اين‌دستخط‌و آن‌قانون‌بود كه‌اولين‌طرح‌رسمي‌قانون‌اساسي‌در ايران‌نوشته‌شد، اين‌قانون‌شامل‌ده‌اصل‌بود كه‌در اواخر سال‌با همكاري‌مستشارالدوله‌تنظيم‌شد و بر اصول‌دموكراتيك‌چون‌تفكيك‌قوا تاكيد داشت‌؛ بخشي‌از پروژه‌ي‌قانونمند كردن‌امور كشور مربوط‌به‌مجلس‌شوراي‌حكومت‌است‌.
بخشي‌ديگر از چهره‌ي‌عصر سپهسالار را تحولات‌فرهنگي‌و تجدد فكري‌تشكيل‌مي‌دهند؛ در اين‌دوران‌فاز جديدي‌از روزنامه‌نگاري‌به‌وجود آمد. منورالفكران‌برخي‌از آثار خود را منتشر كردند. افكار عمومي‌به‌شكلي‌ابتدايي‌به‌وجود آمد و مساله‌ي‌تربيت‌مردم‌كه‌از اهداف‌اصلي‌منورالفكران‌بود ـ به‌جد مورد توجه‌قرار گرفت‌.
بسط‌و گسترش‌روزنامه‌نويسي‌، فرهنگ‌را از حالت‌پيشين‌خارج‌ساخت‌و مردم‌با آگاهي‌از شرايط‌زمانه‌و مقايسه‌ي‌آن‌با وضعيت‌منحط‌و عقب‌مانده‌ي‌خود، افكار عمومي‌را در شكل‌تازه‌ي‌آن‌پديدار ساختند و بالاخره‌در پايان‌عصر ترقي‌و تجدد سپهسالار، «عمر ده‌سالة‌صدارت‌و وزارت‌ميرزا حسين‌خان‌در آغاز شوال‌به‌آخر رسيد. ايدئولوژي‌جديد اجتماعي‌و كارنامة‌اصلاحات‌را در ارتباط‌با روح‌تاريخ‌و در نظام‌سياست‌ايران‌مطالعه‌كرديم‌. اينك‌مي‌پردازيم‌به‌آخرين‌مرحلة‌زندگي‌سياسي‌آن‌وزير اصلاحگر و به‌تأثير آن‌دورة‌تاريخي‌.»
فريدون‌آدميت‌در خاتمه‌ي‌بحث‌از شخصيت‌و منش‌سپهسالار مي‌نويسد: «ميرزا حسين‌خان‌به‌عنوان‌نمايندة‌فكر ترقي‌، در حد بحران‌سياسي‌و اقتصادي‌ـ و به‌اقتضاي‌نيازمندي‌هاي‌زمانه‌روي‌كار آمد. در اين‌مرحلة‌خاص‌تاريخي‌كه‌دولت‌عامل‌اصلاح‌و ترقي‌گردد، يا هيأت‌مي‌بايستي‌هيأت‌حاكم‌معتقد به‌ايدئولوژي‌اصلاح‌و ترقي‌گردد، يا هيأت‌حاكم‌را تغيير بدهند ـ وگرنه‌در منطق‌سياست‌شكست‌هر دولت‌اصلاحگري‌محتوم‌بود. نقشة‌ترقي‌با مزاج‌سياسي‌و خوي‌طبقة‌حاكم‌نمي‌ساخت‌. از حد اختيار سياسي‌ميرزا حسين‌خان‌هم‌بيرون‌بود كه‌هيأت‌مدير مملكت‌را تغيير بدهد. حتي‌نتوانست‌از عنصر ترقيخواه‌گروه‌متشكلي‌در دولت‌به‌وجود آورد. پس‌سرنوشت‌دولت‌او معلوم‌بود. از اينرو هر وقت‌نغمة‌اصلاحات‌را دربار ناصرالدين‌شاه‌ساز مي‌كردند ـ اعتضادالسلطنه‌تك‌مضراب‌هميشگي‌خود را مي‌زد: اصلاحات‌ـ «محال‌است‌.» در تقابل‌آن‌احوال‌، مقتضيات‌زمانه‌و فشار نيازمندي‌ها بر روي‌هم‌ـ عامل‌مثبت‌و محركي‌مقتضيات‌زمانه‌و فشار نيازمندي‌ها بر روي‌هم‌ـ عامل‌مثبت‌و محركي‌بود؛ وگرنه‌در اصل‌نه‌سپهسالار روي‌كار مي‌آمد و نه‌وزارت‌او يك‌روز دوام‌مي‌يافت‌. كارنامة‌دورة‌ميرزا حسين‌خان‌حاصل‌آن‌تضادها و برخوردهاست‌.»(انديشه‌ترقي‌و حكومت‌قانون‌،ص‌473)
آدميت‌در جمع‌بندي‌از عصر ترقي‌و تجدد خواهي‌سپهسالار و اثراتي‌كه‌اين‌دوره‌در سير تاريخ‌ايران‌معاصر از خود بر جاي‌گذاشت‌، مي‌نويسد: «دورة‌ميرزا حسين‌خاني‌اهميت‌تاريخي‌زياد دارد. نخستين‌تجربه‌را در راه‌تغيير حكومت‌استبدادي‌و ايجاد دولت‌منتظم‌غربي‌در اين‌دوره‌داشتيم‌. و دانستند كه‌غير از سنت‌كهنة‌حكمراني‌مطلق‌، اصول‌سياست‌ديگري‌هم‌در دنيا متصور هست‌. مبدأ قانونگذاري‌جديد همين‌دوره‌است‌. تحول‌افكار اجتماعي‌و سياسي‌(تحت‌تأثير مستقيم‌جريان‌هاي‌فكري‌اروپا) درخششي‌شگرف‌و پرمايه‌داشت‌. ترقي‌روزنامه‌نگاري‌و آغاز بحث‌و انتقاد اجتماعي‌از ارزشمندترين‌و برازنده‌ترين‌جنبه‌هاي‌اين‌دوره‌است‌. از همه‌با معني‌تر تحول‌نگرش‌اجتماعي‌و وجهة‌نظر طبقة‌انديشمندي‌است‌نسبت‌به‌مفهوم‌ملت‌و دولت‌، شناسايي‌حقوق‌افراد، الزام‌متقابل‌دولت‌و منشأ قدرت‌حكومت‌. مقدمة‌پيدايش‌«افكار عمومي‌» جديد نيز به‌اين‌دوره‌است‌.



صد سال اندیشه های ایرانی(11) کنشگران مدرن در سیاست ایران- میرزا تقی خان امیرکبیر

از افرادي و شخصيت هايي كه در پيشبرد ايده هاي اصلاح طلبانه در تاريخ ايران اهميت دارند، مي توان به ميرزا تقي خان اميركبير اشاره كرد؛ ميرزا تقي‌خان‌امير كبير ـ متولد 1222ق‌/1807م‌فوت /1851م‌ـ يكي‌ديگر از صدراعظم‌هاي‌دوره‌ي‌قاجاريه‌بود كه‌توانست‌با درايت‌و كوشش‌خود از نازل‌ترين‌مراحل‌سياسي‌به‌بالاترين‌مقام‌كشوري‌و لشكري‌برسد. در واقع‌«اهميت‌مقام‌تاريخي‌امير به‌سه‌چيز است‌: نوآوري‌در راه‌نشر فرهنگ‌و دانش‌و صنعت‌جديد؛ پاسداري‌هويت‌ملي‌و استقلال‌سياسي‌ايران‌در مقابلة‌با تعرض‌غربي‌؛ اصلاحات‌سياسي‌مملكتي‌و مبارزه‌با فساد اخلاق‌مدني‌... پاية‌شخصيت‌ميرزا تقي‌خان‌پيش‌از آغاز خدمت‌ديواني‌ريخته‌شده‌ـ و پا به‌پاي‌خدمات‌دولتي‌و مأموريت‌هاي‌سياسي‌او تكامل‌يافت‌.» او در اولين‌مأموريت‌ديپلماتيك‌خود در سن‌ 33 سالگي‌ـ 1259ق‌/1840م‌ـ با فرمان‌رسمي‌محمد شاه‌قاجار در كنفرانس‌ارزنة‌الروم‌حاضر بودو تجربياتي‌از شرايط‌سياست‌جهاني‌به‌دست‌آورد.
امير كبير بعد از انجام‌موفقيت‌آميز مأموريت‌خود در ارزنة‌الروم‌به‌ايران‌بازگشت‌و بعد از استقرار در تبريز، با مرگ‌محمد شاه‌، به‌همراه‌وليعهد ـ ناصرالدين‌شاه‌بعدي‌ـ به‌تهران‌آمده‌و به‌سمت‌صدارت‌عظمي‌رسيد.
ورود اميركبير به‌خدمات‌ديواني‌، درس‌سياست‌را برايش‌به‌بوته‌ي‌آزمون‌و خطا گذاشت‌و او را با ايده‌هاي‌اصلاح‌طلبانه‌ي‌عباس‌ميرزا و قائم‌مقام‌از نزديك‌آشنا ساخت‌؛ از طرفي‌اعزام‌به‌عثماني‌، اقدامات‌اصلاحي‌منورالفكران‌و مردان‌سياسي‌آن‌كشور را نيز به‌تجربه‌هاي‌اميركبير افزود و وي‌با اطمينان‌خاطر و ذهنيت‌تمام‌به‌سوي‌انجام‌اصلاحات‌سياسي‌ـ اجتماعي‌در ايران‌و علاج‌عقب‌ماندگي‌كشور ميل‌نمود.
تربيت‌در وليعهدنشين‌تبريز و آگاهي‌از وضع‌نابهنجار جامعه‌، اميركبير را به‌هشياري‌لازم‌براي‌انجام‌اصلاحات‌و لزوم‌تحول‌و ترقي‌اجتماعي‌رساند؛ آدميت‌در اشاره‌به‌اين‌شرايط‌مي‌نويسد: «اميركبير از نظر رابطه‌اش‌با اجتماع‌نمايندة‌روح‌زمان‌بود و روح‌تاريخ‌زمان‌را بيداري‌مشرق‌در برخورد استيلاي‌مدنيت‌مغرب‌مي‌ساخت‌و آن‌تمدني‌بود عالمگير كه‌روز به‌روز نيروي‌تحركش‌مي‌افزود و تعادل‌نسبي‌شرق‌و غرب‌را در قرون‌دوازدهم‌هجري‌(هجدهم‌ميلادي‌) در هم‌فرو ريخته‌بود... عقب‌ماندگي‌ايران‌علل‌مشخصي‌داشت‌: تغيير راه‌تجارت‌اروپا و آسيا، هرج‌و مرج‌سياسي‌، جنگ‌هاي‌داخلي‌و خونريزي‌هاي‌بي‌حد و حساب‌و بيدادگري‌هاي‌حكومت‌ـهر كدام‌در آن‌سهم‌دارد. خاصه‌استقرار تركان‌در شبه‌جزيره‌آسياي‌صغير، عامل‌بسيار مهمي‌بود كه‌چون‌ديوار چين‌بين‌ايران‌و دنياي‌غرب‌كه‌بساط‌دانش‌و حكمت‌و فن‌جديد در آنجا گسترده‌بودـ حائل‌گشت‌. در واقع‌مجراي‌تنفس‌ايران‌را بست‌و ميان‌ما و جهان‌عالم‌و هنر نوعايق‌شد.»
تركان‌عثماني‌كه‌در روياي‌استقرار خلافت‌ديني‌به‌جنگ‌در خاك‌كشورهاي‌اروپايي‌مبادرت‌ورزيده‌بودند، با شكست‌هاي‌پي‌در پي‌به‌طرف‌حذف‌از نظام‌بين‌المللي‌رانده‌شدند و به‌اين‌ترتيب‌خط‌حائل‌ايران‌و غرب‌نيز از ميان‌برداشته‌شد. ايران‌نيز مزه‌ي‌تلخ‌شكست‌از روسيه‌را از ياد نبرده‌بود و اين‌هر دو شكست‌از غرب‌مدرن‌و پيشرفته‌، اذهان‌نخبگان‌و مردان‌سياسي‌را به‌خود مشغول‌نموده‌بود.
در فاصله‌زماني‌جنگ‌هاي‌ايران‌و روس‌و صدارت‌اميركبير، عده‌اي‌از ايرانيان‌براي‌آموزش‌عازم‌فرنگ‌شدند؛ اولين‌روزنامه‌هاي‌فارسي‌در داخل‌كشور منتشر شدند؛ ايده‌هاي‌مدرنيته‌در زمينه‌هاي‌سياسي‌ـ اجتماعي‌به‌درون‌ايران‌رسوخ‌كردند و ميان‌برخي‌از نخبگان‌مساله‌ي‌نوسازي‌ساختارهاي‌سياسي‌و اقتصادي‌و نوگرايي‌در مسايل‌فرهنگي‌و فكري‌مطرح‌شد؛ حركت‌هاي‌ترجمه‌از آثار و كتاب‌هاي‌غربي‌در سبك‌ها و ادبيات‌جديد شروع‌شد؛ حقوق‌انساني‌در ميان‌رعيت‌مورد توجه‌قرار گرفت‌و نخستين‌تكانه‌هاي‌اجتماعي‌و اعتراضي‌در بين‌توده‌ها شكل‌گرفت‌. اميركبير با تكيه‌بر اين‌زمينه‌ها، به‌تفاوت‌عقب‌ماندگي‌ايران‌و پيشرفتگي‌ممالك‌غربي‌آگاه‌شد و بر انجام‌اصلاحات‌ساختاري‌در كشور اهتمام‌ورزيد. فريدون‌آدميت‌در اشاره‌به‌ديگر عوامل‌آگاهي‌بخش‌به‌اميركبير در انجام‌اصلاحات‌و پرورش‌ايده‌هاي‌جديد بر اين‌باور است‌كه‌«ميرزا تقي‌خان‌با جريان‌اصلاح‌طلبانة‌ديگري‌كه‌برخورد مستقيم‌داشت‌، جنبش‌دوره‌تنظيمات‌» عثماني‌است‌. در سفارت‌چهار سالة‌خود به‌ارزنة‌الروم‌، ناظر تحول‌سياسي‌و اجتماعي‌كشور همسايه‌بود. اما تأثير تنظيمات‌را در ذهن‌و انديشة‌او نبايد گزاف‌دانست‌و نه‌در ارزش‌ماهيت‌آن‌زياده‌روي‌كرد. گام‌هاي‌نوجويانه‌اي‌كه‌تحت‌لواي‌تنظيمات‌پيش‌از سفارت‌و همزمان‌سفارت‌ميرزا تقي‌خان‌و حتي‌مقارن‌صدارت‌او در عثماني‌برداشته‌شد، چندان‌ژرف‌و گسترده‌نبود و آنچه‌امير در سفر روسيه‌از دنياي‌جديد غربي‌آموخته‌بود و يا حتي‌به‌طور غيرمستقيم‌دربارة‌آن‌كسب‌كرده‌، بسيار بامعني‌تر و ارزنده‌تر از پيشرفت‌هايي‌بود كه‌تازه‌در عثماني‌در مرحلة‌تكوين‌بود. البته‌نهضت‌تنظيمات‌در دورة‌بعد نيرو گرفت‌و اعتبار يافت‌، اما زماني‌بود كه‌امير روي‌در خاك‌كشيده‌، ولي‌بايد دانسته‌شود كه‌تحول‌عصر تنظيمات‌از جهت‌ديگري‌در خاطر ميرزا تقي‌خان‌اثر بخشيد و آن‌اين‌است‌كه‌عثماني‌به‌عنوان‌كشور همساية‌مسلمان‌و رقيب‌ايران‌، به‌راه‌ترقي‌جديد افتاده‌بود. اين‌معني‌به‌خودي‌خود براي‌ايران‌آموزنده‌و عبرت‌گير بود.»(اميركبير و ايران‌،ص‌و 182)
باور اميركبير به‌مليت‌خواهي‌، سياست‌خارجي‌او را در مقابل‌دست‌اندازي‌انگليس‌و روس‌حمايت‌مي‌كرد؛ در عرصه‌هاي‌داخلي‌سياست‌را به‌زير تيغ‌نوسازي‌و قانون‌مداري‌كشاند و با ايجاد نخستين‌نهاد مدرن‌آموزشي‌، اذهان‌مردم‌را به‌سوي‌دانش‌هاي‌غيرخرافي‌و علمي‌كشيده‌و از اخلاقيات‌غيرانساني‌موروثي‌نظير رشوه‌و دزدي‌دور ساخت‌: «نقشة‌اصلاحات‌داخلي‌امير كه‌مواد عمدة‌آن‌را فهرست‌وار ذكر كرديم‌ـ در عالم‌خود جامع‌الاطراف‌بود؛ در حقيقت‌با درنظر گرفتن‌مكان‌و زمان‌پايه‌همه‌گونه‌ترقي‌سياسي‌و اجتماعي‌و صنعتي‌جديد را ريخت‌. اصلاحات‌و نوآوري‌هاي‌امير كه‌جهات‌مختلف‌داشت‌، طبيعة‌با سه‌نيروي‌مخالف‌برخورد كرد: عنصر فاسد درباري‌، عنصر سنت‌پرست‌روحاني‌و عنصر استعمارگر خارجي‌. اين‌برخورد به‌صورت‌تصادم‌دو قدرت‌متقابل‌، يعني‌نوخواهي‌و اصلاح‌اجتماعي‌از يك‌سو و كهنه‌پرستي‌و سودجويي‌شخصي‌از سوي‌ديگر درآمد ـ و در واقع‌پديده‌اي‌طبيعي‌و پرهيزناپذير بود.»
حال‌كه‌پايه‌هاي‌نظم‌امير در ايجاد برابري‌، تربيت‌مردم‌و فراهم‌ساختن‌فضاي‌مناسب‌براي‌توده‌ي‌رعيت‌بود، جنبه‌ي‌ديگر اين‌نظم‌ساماندهي‌به‌وضعيت‌اجرايي‌و سازمان‌هاي‌حكومت‌بود. در مدارهاي‌اصلاحي‌و مترقيانه‌ي‌نظم‌اميركبير، به‌ايجاد ارتش‌متحدالشكل‌ـ تشكيل‌ديوانخانه‌و دارالشرع‌ـ ساماندهي‌به‌امور حكومتي‌ـ جلوگيري‌از مستمري‌ها در دربار ـ تأسيس‌پست‌جديد ـ ايجاد دارالفنون‌ـ بنيادگذاري‌كارخانه‌هاي‌صنعتي‌جديد ـ ساخت‌چندين‌سد براي‌توسعه‌كشاورزي‌ـ پشتيباني‌از بازرگانان‌خارجي‌و داخلي‌و مقابله‌با خرافه‌پرستي‌و حمايت‌از حقوق‌اقليت‌هاي‌ديني‌می رسیم. در زمينه‌ي‌اصلاح‌ساختار سياسي‌، اميركبير به‌فكر ايجاد نهادهاي‌مدني‌و مراكز قانوني‌در كشور بود؛ نهادهايي‌كه‌بسترهاي‌لازم‌را براي‌شكل‌گيري‌نظام‌دولت‌مبتني‌بر تفكيك‌قوا و فراهم‌ساختن‌مشاركت‌عمومي‌در تعيين‌سرنوشت‌خود ايجاد كنند؛ به‌همين‌خاطر به‌گزارش‌ميرزا يعقوب‌خان‌، اميركبير در فكر كنسطيطوسيون‌بود. سويه‌ي‌ديگر دولت‌قانون‌مدار و پارلماني‌، انتشار قدرت‌ميان‌نهادهاي‌مختلف‌اجرايي‌بود و امير با طرح‌مشورتخانه‌در امور حكومتي‌، براي‌اولين‌بار در تاريخ‌ايران‌، به‌آن‌ايده‌هاي‌مدرن‌خود نزديك‌مي‌شد.
اميركبير براي‌اين‌كه‌از آشفتگي‌مالي‌كشور خارج‌شده‌و نظمي‌به‌دخل‌و خرج‌دولت‌و توزيع‌منصفانه‌ي‌ثروت‌در ميان‌رعيت‌بدهد، نخست‌«براي‌تعديل‌دخل‌و خرج‌كشور هيأتي‌از مستوفيان‌را تحت‌نظر ميرزا يوسف‌مستوفي‌الممالك‌گماشت‌كه‌صورت‌درستي‌از وضع‌بودجه‌مملكت‌تنظيم‌نمايند.» سپس‌«امير جهت‌تعديل‌بودجة‌دولت‌، حتي‌از حقوق‌شاه‌كاست‌. در اين‌كار شيوة‌قائم‌مقام‌را پيش‌گرفت‌و مقدار آن‌را فقط‌ماهي‌دو هزار تومان‌مقرر داشت‌.»
پس‌از آن‌كه‌برنامه‌ي‌ماليه‌ي‌كشور تهيه‌شد و از حقوق‌بي‌رويه‌ي‌شاه‌و ديگر درباريان‌كاسته‌شد و بر خرج‌دولتي‌نظارت‌اعمال‌شد، «مادة‌دوم‌برنامه‌تعديل‌دخل‌و خرج‌كشور، راجع‌به‌مستمري‌و تيول‌بود. در دفتر مستمري‌هاي‌بي‌حساب‌و تيول‌و سيورغال‌تجديدنظرات‌كلي‌كرد؛ از مستمري‌ها كاست‌و در مواردي‌قطع‌نمود، تيول‌را محدود ساخت‌و يا يكسره‌ضبط‌ديوان‌نمود.»
اميركبير كه‌خود در جريان‌جنگ‌هاي‌ايران‌و روسيه‌قرار گرفته‌بود و بي‌نظمي‌و ساده‌بودن‌نظاميان‌ايران‌را از عوامل‌اصلي‌شكست‌در اين‌جنگ‌ها مي‌دانست‌، به‌اصلاح‌قشون‌همت‌گماشت‌و نوسازي‌و تجهيز و تنطيم‌آن‌را در اولويت‌كاري‌خود قرار داد؛ وي‌به‌همين‌منظور سيستم‌اجباري‌سربازگيري‌را بنيان‌گذاشت‌؛ «قسمت‌ديگر نقشة‌لشكري‌، شامل‌بناي‌كارخانه‌هاي‌اسلحه‌سازي‌بود در تهران‌و برخي‌ايالات‌مانند آذربايجان‌، فارس‌، خراسان‌و اصفهان‌. نظر امير اين‌بود كه‌اسلحه‌و مهمات‌نظامي‌مورد نياز لشكر هر يك‌از ايالات‌مهم‌، در همانجا ساخته‌گردد.»
تا پيش‌از صدارت‌اميركبير، ايران‌از نظام‌قضايي‌تعريف‌شده‌و منظمي‌بي‌بهره‌بود؛ امير براي‌ساماندهي‌به‌امر قضاوت‌و رفع‌كاستي‌هاي‌آن‌براي‌احقاق‌حقوق‌مردم‌، به‌تعريف‌حدود جرايم‌اجتماعي‌و حقوقي‌و تفكيك‌آن‌ها از مسائل‌شرعي‌پرداخت‌و نخستين‌پايه‌هاي‌ايجاد قوانين‌جزايي‌و حقوق‌عرفي‌را پي‌ريزي‌كرد: «اصلاحاتي‌كه‌در نظام‌دادگستري‌ايران‌انجام‌گرفت‌در چند جهت‌بود: اصلاح‌محضر شرع‌، بناي‌ديوانخانة‌عدالت‌، رسيدگي‌به‌دادخواهي‌مردم‌عليه‌دولت‌، آيين‌جديد دادخواهي‌اقليت‌مذهبي‌و برانداختن‌رسم‌شكنجه‌متهم‌و مجرم‌.»
اصلاح‌و بازسازي‌آيين‌دادرسي‌و نظام‌قضايي‌در واقع‌ناظر به‌تفكيك‌قواي‌مجريه‌از قضايي‌نيز بود: «از عمده‌اصول‌«نظم‌ميرزا تقي‌خاني‌» اين‌بود كه‌حكومت‌به‌عنوان‌نمايندة‌قدرت‌سياسي‌، دخل‌و تصرفي‌در قضاوت‌امور حقوقي‌نكند ـ خواه‌آن‌مقام‌قضايي‌، محضر شرع‌باشد خواه‌ديوانخانة‌عرفي‌. امير توجه‌داشت‌كه‌دستگاه‌قضايي‌قوام‌پذيرد.»
اميركبير با اين‌كه‌به‌امور اجرايي‌اشتغال‌داشت‌، براي‌عملي‌كردن‌ايده‌هاي‌اصلاح‌طلبانه‌در زمينه‌هاي‌سياسي‌ـ اجتماعي‌جديت‌مي‌نمود، از امور فرهنگي‌و نوسازي‌فكري‌نيز غافل‌نبود و با تأسيس‌نخستين‌مدرسه‌ي‌مدرن‌توانست‌خلايي‌را كه‌بعد از دانشگاه‌جندي‌شاپور در طي‌چندين‌قرن‌در حيات‌فرهنگي‌ايران‌زمين‌ايجاد شده‌بود، پر كند؛ امير به‌درستي‌دريافته‌بود كه‌تحول‌جامعه‌و دگرگوني‌در سياست‌منوط‌به‌تغيير در ذهنيت‌و دگرديسي‌فرهنگي‌است‌و اين‌پديده‌را خود در مسافرت‌هاي‌خارجي‌تجربه‌كرده‌بود.
اميركبير در بخشي‌از اقدامات‌اصلاح‌فرهنگي‌خود به‌ترجمه‌و نشر كتاب‌هاي‌جديد پرداخت‌تا راه‌براي‌تاليفات‌محققان‌داخلي‌و ايجاد ايده‌هاي‌تازه‌در ميان‌تحصيل‌كردگان‌ايراني‌فراهم‌شود: «پيش‌درآمد ترجمه‌و چاپ‌كتاب‌از روزگار عباس‌ميرزا و وزارت‌ميرزا بزرگ‌قائم‌مقام‌است‌. براي‌آموختن‌فن‌چاپ‌چند صنعتكار به‌فرهنگستان‌فرستاد، چند استاد چاپ‌از آنجا آوردند و چاپخانة‌حروفي‌و سنگي‌در تبريز و تهران‌برپا گرديد. به‌ترجمة‌كتاب‌هاي‌تاريخي‌از زبان‌فرانسوي‌و انگليسي‌علاقة‌خاصي‌پيدا شد ـ برخي‌از آنها بطبع‌رسيد و پاره‌اي‌مانند «تاريخ‌تنزل‌و انحطاط‌دولت‌روم‌» نگارش‌«گيبن‌» تاريخ‌نگار نامدار انگليسي‌و ترجمة‌ميرزا رضاي‌مهندس‌، تا امروز نشر نيافته‌است‌. بعضي‌كتاب‌هاي‌فارسي‌و عربي‌نيز به‌چاپ‌رسيد.
در زمان‌ميرزا تقي‌خان‌دو عامل‌تازه‌به‌كار ترجمه‌و نشر كتاب‌رونق‌بيشتري‌داد: دستگاه‌مترجمان‌دولتي‌و تأسيس‌دارالفنون‌كه‌به‌ضرورت‌معلمان‌فرنگي‌به‌دستياري‌مترجمان‌خود كتاب‌هايي‌تأليف‌و ترجمه‌نمودند و بطبع‌رساندند.»
در ارگانيسم‌نوسازي‌جامعه‌، امور اقتصادي‌هم‌به‌لحاظ‌ارتباط‌تنگاتنگ‌با زندگي‌مردم‌و هم‌به‌جهت‌جهاني‌شدن‌مبادلات‌اقتصادي‌و تجارت‌، از اهميت‌برخوردار است‌. اميركبير با آگاهي‌از نقش‌محوري‌اقتصاد در جامعه‌، اصلاح‌اقتصادي‌ايران‌را در زمينه‌هاي‌مختلف‌به‌انجام‌رساند.
سرانجام‌امير كبير با توطئه‌ي‌درباريان‌و همدستي‌مادر شاه‌ـ مهد عليا ـ در باغ‌فين‌كاشان‌مقتول‌شد.




صد سال اندیشه های ایرانی(10) کنشگران مدرن در سیاست ایران- قائم مقام فراهانی

هم زمان با جنگ هاي روسیه و روابط سیاسی با انگلیس، ایران زمین شاهد ظهور و رشد بزرگانی بود که بر پایان دوره ای و آغاز دوره ای دیگر شناخت یافتند و اولین پایه های کنش های مدرن سیاسی- در اشکال و صورت های ابتدایی آن را- به سیاست و فرهنگ ایرانی تجویز کردند؛ آنان مي خواستند «بساط كهنه برچينند و طرح نو دراندازند.»(منشآت، ص111) کسانی که «کنش گران مدرن در سیاست ایران» را تشکیل دادند. قائم‌ مقام‌ فراهاني‌(1193-1251ق) يكي‌ از باتجربه‌ترين‌ درباريان‌ دوره‌ي‌ ولايتعهدي‌ عباس‌ ميرزا و پادشاهي‌ محمد شاه‌ بود كه‌ با شناخت‌ از شرايط‌ جديد دنيا، به‌ صدارت‌ عظماي‌ ايران‌ در زمان‌ پادشاهي‌ محمد شاه‌ رسيد. او مراحل‌ ترقي‌ خود را در مقامات‌ اجرايي‌ از دستگاه‌ وليعهدي‌ عباس‌ ميرزا با سمت‌ نايب‌ مناب‌ و پيشكاري‌ آغاز كرد.
قائم‌ مقام‌ با درگذشت‌ فتحعلي‌ شاه‌ قاجار در سال‌ 1250ق‌ با پادشاهي‌ محمد شاه‌، به‌ صدارت‌ او منصوب‌ و خدمات‌ ارزنده‌اي‌ به‌ كشور و دولت‌ انجام‌ داد؛ (صدرالتواريخ‌، ص‌ 117؛ تاريخ‌ رجال‌ ايران‌، ج‌1، ص‌ 60؛ القاب‌ رجال‌ دورة‌ قاجاريه‌، ص‌ 122)او در اين‌ زمان‌ با تجربه‌اي‌ كه‌ از رويدادهاي‌ زمان‌هاي‌ گذشته‌ آموخته‌ و از وقوع‌ مسائلي‌ چون‌ قراردادهاي‌ تركمنچاي‌ و ارزنة‌الروم‌ كسب‌ كرده‌ بود، شيوه‌ي‌ كشورداري‌ را به‌ راه‌هاي‌ تازه‌ هدايت‌ نمود و مسائل‌ جديدي‌ براي‌ دستگاه‌ حكومت‌ قاجاريه‌ به‌ ارمغان‌ آورد. قائم‌ مقام‌ را گذشته‌ از مقام‌ سياسي‌ و ديپلماتيك‌اش‌، به‌ نوشته‌هاي‌ نثري‌ و نظمي‌ مي‌شناسيم‌ كه‌ سبك‌ جديدي‌ در ادبيات‌ فارسي‌ پديد آورد و در انشاي‌ اديبانه‌ نيز بر نوشته‌هايش‌ ارج‌ مي‌نهيم‌.
قائم‌ مقام‌ در ميان‌ اقدامات‌ سازنده‌ي‌ خود، به‌ ايجاد نظم‌ و ترتيب‌ در دربار و تعيين‌ جايگاه‌ هر كدام‌ از درباريان‌ و تنظيم‌ امور مالي‌ دربار پرداخت‌؛ اقداماتي كه منجر به قتل اش در دربار سفله پرور قاجاريه شدند. به روايتي كه اعتمادالسلطنه از اقدامات قائم مقام آورده است معلوم مي شود كه طرح نو قائم مقام در واقع شروعي بر ايجاد نظام سياسي جديدي بود؛ اعتمادالسلطنه مي نويسد:«آقايي و احترام و تاج و تخت و ضرب سكه را خاص سلطنت كرده، ولي نصب و عزل و قطع و فصل كار و اجرا امور دولت و دادن و گرفتن مواجب را مي خواست منحصر به تصويب خود نمايد و مجلس وزارت صورت دهد.»(صدرالتواريخ، ص137) اين تفاوت گذاري ميان سلطنت و مجلس وزارت يكي از بنيانهاي مشروطيت بود كه در برابر نظام سياسي سنتي ايرانيان از دوره قائم مقام آغاز مي شود و در برهه اي ديگر از تاريخ در جنبش مشروطيت، نخستين جوانه خود را ظاهر مي سازد.
درباريان‌ كه‌ در مقابل‌ اقدامات‌ محدود كننده‌ي‌ قائم‌ مقام‌ سرگردان‌ مانده‌ بودند، در توطئه‌اي‌ كمر به‌ قتل‌ او بسته‌ و در حصر باغ‌ شاهي‌ او را خفه‌ كردند. مقدمات‌ بدبين‌ كردن‌ شاه‌ به‌ قائم‌ مقام‌ در الف‌) محدود ساختن‌ حقوق‌ درباريان‌ و شخص‌ شاه‌ و ب‌) عزل‌ رئيس‌ قراولان‌ دربار و نصب‌ يكي‌ از دوستانش‌ به‌ آن‌ سمت‌ از سوي‌ قائم‌ مقام‌ بود. در پي‌ اين‌ اقدامات‌ مخالفان‌ قائم مقام به‌ توطئه‌ چيني‌ عليه‌ او پرداخته‌ و نظر شاه‌ از او برگشت‌.
با طرح‌ نقشه‌اي‌ از سوي‌ مخالفان‌، قائم‌ مقام‌ روز يكشنبه‌ 24 صفر 1251ق‌/21 ژوئن‌ 1835م‌ هنگام‌ غروب‌ به‌ دستور محمد شاه‌ به‌ باغ‌ نگارستان‌ احضار شد. (ناسخ‌التواريخ‌، ج‌2، ص‌ 648؛ تاريخ‌ منتظم‌ ناصري‌، ج‌3، ص‌ 1632؛ روضة‌الصفاي‌ ناصري‌، ج‌ 15، ص‌ 8167؛ حقايق‌الاخبار ناصري‌، ص‌ 25؛ خاطرات‌ سياسي‌ ميرزا علي‌ خان‌ امين‌الدوله‌، ص‌ 7؛ ايران‌ در دورة‌ سلطنت‌ قاجار، ص‌ 129؛ تاريخ‌ سياسي‌ و ديپلوماسي‌ ايران‌، ج‌2، ص‌ 33) قائم‌ مقام‌ كه‌ در باغ‌ لاله‌زار نزديك‌ به‌ باغ‌ نگارستان‌ قرار داشت‌، بعد از دريافت‌ دستور، اسبي‌ طلبيده‌ و به‌ سوي‌ كاخ‌ روانه‌ شد.
در اين‌ موقع‌ كربلائي‌ قربان‌ ـ پدر امير كبير ـ كه‌ آشپز و دربان‌ قائم‌ مقام‌ بود، پيش‌ او آمده‌ و اظهار داشت‌: آقا كجا مي‌روي‌؟
قائم‌ مقام‌ پاسخ‌ داد: شاه‌ احضارم‌ كرده‌اند. مگر چه‌ خبر است‌؟
كربلائي‌ قربان‌ گفت‌: ديشب‌ خواب‌ ديدم‌ براي‌ شما اتفاقي‌ رو مي‌دهد.
قائم‌ مقام‌ ـ با خنده‌ ـ گفت‌: زود برمي‌ گردم‌.
قائم‌ مقام‌ بعد از ورود به‌ باغ‌ پرسيد: شاه‌ كجا تشريف‌ دارند؟
مأمورين‌ اظهار داشتند: در عمارت‌ سردر.
قائم‌ مقام‌ عمارت‌ سردر را بالا رفت‌، اما شاه‌ را آنجا نيافت‌. خطاب‌ به‌ مأمورين‌ از شاه‌ سؤال‌ كرد؛ جواب‌ دادند: اعليحضرت‌ پائين‌ تشريف‌ برده‌اند و دستور داده‌اند شما اينجا تشريف‌ داشته‌ باشيد، تا اطلاع‌ داده‌ شود شما را احضار كنند. در اين‌ موقع‌ قائم‌ مقام‌ نماز مغرب‌ و عشا را خوانده‌، بعد از تمام‌ شدن‌ نماز، خطاب‌ به‌ مأمورين‌ حاضر در اطرافش‌ گفت‌: اگر شاه‌ فرمايشي‌ ندارند، به‌ منزل‌ بروم‌.
مأمورين‌ محافظ‌ گفتند: شاه‌ فرموده‌اند كار لازم‌ با شما دارند، از باغ‌ خارج‌ نشويد.
قائم‌ مقام‌ قدري‌ استراحت‌ كرده‌ و به‌ خواب‌ رفت‌ و دو ساعت‌ از غروب‌ گذشته‌ بيدار شد و باز پرسيد: اگر شاه‌ تشريف‌ آورده‌اند، خدمتشان‌ برسم‌.
باز مأموران‌ او را دعوت‌ به‌ صبر و انتظار كردند. قائم‌ مقام‌ با شنيدن‌ اين‌ جوابها، فهميد كه‌ توطئه‌اي‌ در كار است‌ و او زنده‌ از اين‌ كاخ‌ بيرون‌ نخواهد آمد. در اين‌ مدت‌ بعضي‌ از مأموران‌، حتي‌ قلمدان‌ او را از دسترسش‌ خارج‌ ساختند كه‌ مبادا نامه‌اي‌ به‌ محمد شاه‌ نوشته‌ و او را از تصميم‌ خود منصرف‌ سازد. قائم‌ مقام‌ پنج‌ روز در عمارت‌ سردر نگارستان‌ تحت‌ نظر بود و در اتاقي‌ كه‌ به‌ سر مي‌برد، اين‌ شعر را با ناخن‌ خود بر ديوار نوشت‌:
روزگار است‌ آنكه‌ گه‌ عزت‌ دهد گه‌ خوار دارد چرخ‌ بازيگر از اين‌ بازيچه‌ها بسيار دارد
شب‌ آخر صفر، قائم‌ مقام‌ را به‌ عنوان‌ اينكه‌ محمد شاه‌ احضارش‌ كرده‌، از بالا خانه‌ سردر به‌ عمارت‌ حوضخانه‌ كه‌ در وسط‌ باغ‌ نگارستان‌ واقع‌ بود، بردند و وقتي‌ كه‌ وي‌ را از دالان‌ حوضخانه‌ كه‌ جاي‌ تاريكي‌ بود، عبور مي‌دادند ـ اسمعليخان‌ قراچه‌داغي‌ سرهنگ‌ فراشخانه‌ و مير غضب‌ باشي‌ ـ با عده‌اي‌ ديگر از افراد تحت‌ فرمانش‌ بر سر قائم‌ مقام‌ ريخته‌، دستمالي‌ در گلويش‌ فرو كردند تا خفه‌ شود و خوني‌ از وي‌ بر زمين‌ نريزد. چرا كه‌ محمد شاه‌ در زمان‌ حيات‌ عباس‌ ميرزا در حرم‌ حضرت‌ رضا، قسم‌ ياد كرده‌ بود كه‌ خون‌ قائم‌ مقام‌ را نريزد.
جسد قائم‌ مقام‌ را بعد از خفه‌ كردن‌، در گليمي‌ پيچيده‌ و شبانه‌ براي‌ دفن‌ به‌ صحن‌ حضرت‌ عبدالعظيم‌ حمل‌ كردند و در جنب‌ مقبره‌ مرحوم‌ شيخ‌ ابوالفتح‌ رازي‌ به‌ خاك‌ سپردند. محل‌ قبر قائم‌ مقام‌ تا سال‌ 1287ق‌ مخفي‌ بود و كسي‌ جز متولي‌ امامزاده‌ از آن‌ خبري‌ نداشت‌، تا اينكه‌ در اين‌ سال‌ با اجازه‌ي‌ ناصرالدين‌ شاه‌، قبر قائم‌ مقام‌ توسط‌ پسر او ـ ميرزا علي‌ ـ معين‌ و تعمير شده‌ و با نصب‌ سنگ‌ قبري‌ حاوي‌ شعري‌ در ماده‌ وفات‌ او علني‌ شد:
طبع‌ كوثرزاي‌ گفت‌ و كلك‌ طوبي‌فر نوشت‌ صدر مينو ديده‌ قد راز مقدم‌ قائم‌ مقام‌ 1251
با كشته‌ شدن‌ ميرزا ابوالقاسم‌ قائم‌ مقام‌ فراهاني‌، ايران‌ دوره‌ي‌ قاجاريه‌ يكي‌ از كاردان‌ترين‌ و با تجربه‌ترين‌ صدر اعظمهاي‌ خود را از دست‌ داد و به‌ اين‌ ترتيب‌ راه‌ براي‌ رسيدن‌ افراد بي‌لياقت‌ و وابسته‌ به‌ قدرت‌هاي‌ خارجي‌ در اركان‌ حكومتي‌ باز شد.

صد سال اندیشه های ایرانی(9) تجزیه هرات-سیاست سنتی در برابر دیپلماسی نوین

در شرايطي‌كه‌ايران‌زير بار فشارهاي‌تجاوزكارانه‌ي‌روسيه‌، تسليم‌قرارداد تركمنچاي‌مي‌گرديد، از سوي‌ديگر نيروهاي‌محلي‌به‌تحريك‌و با همراهي‌قواي‌نظامي‌بريتانيا، اقدام‌به‌تصرف‌بخش‌هايي‌از سرزمين‌افغانستان‌ـ كه‌قسمتي‌از خاك‌ايران‌به‌شمار مي‌رفت‌ـ كردند؛ عباس‌ميرزا به‌دستور فتحعلي‌شاه‌لشكري‌فراهم‌نموده‌و براي‌مقابله‌با قواي‌متجاوز عازم‌آن‌ديار گرديد. او در اين‌مأموريت‌چشم‌از جهان‌بست‌و ديگر سرداران‌ايراني‌نيز نتوانستند اين‌خطه‌را از دشمن‌بازپس‌بگيرند و به‌همين‌خاطر بعد از جنگ‌ها و كشمكش‌هاي‌سياسي‌و ديپلماتيك‌، هرات‌از ايران‌تجزيه‌و ضميمه‌ي‌خاك‌تحت‌تصرف‌انگليسيان‌حاضر در هند گرديد. در جريان‌انفصال‌هرات‌از ايران‌، روابط‌چندجانبه‌ي‌ديپلماتيك‌جهاني‌در ايران‌استحكام‌يافت‌و از طرفي‌مردان‌صاحب‌نامي‌چون‌قائم‌مقام‌فراهاني‌به‌فراست‌از دگرگوني‌شرايط‌سياسي‌و اقتصادي‌دنيا آگاه‌شدند. «از آن‌تاريخ‌به‌بعد تا 1857 يعني‌تا امضاي‌معاهده‌پاريس‌زمام‌داران‌دولت‌ايران‌بر سر مسئله‌هرات‌و افغانستان‌كه‌از طرف‌دولت‌روسيه‌پشتيباني‌مي‌شد با سياست‌دولت‌انگلستان‌مشغول‌مبارزه‌بودند و به‌اين‌ترتيب‌سلاطين‌سلسله‌قاجار و زمام‌داران‌ايران‌چه‌در جنگ‌بر عليه‌روسها و چه‌در حين‌مبارزه‌با انگلستان‌بر سر مسئله‌هرات‌بلااراده‌و مانند مهره‌اي‌در دست‌سياستمداران‌دو دولت‌نيرومند روس‌و انگليس‌هدف‌و مسير خود را تغيير مي‌داد.»(تاريخ‌سياسي‌و ديپلوماسي‌ايران‌، ج‌، ص‌)
سالها بعد براي‌حل‌اختلاف‌في‌مابين‌ايران‌و انگليس‌ـ خصوصاً در مساله‌ي‌هرات‌ـ كه‌با ماجراي‌پناهنده‌شدن‌ميرزا هاشم‌خان‌به‌سفارت‌انگليس‌و انتشار اخباري‌در رابطه‌با روابط‌نامشروع‌زن‌او ـ كه‌از درباريان‌بود ـ با كاردار و وزير مختار انگليس‌، بهانة‌لازم‌را براي‌پيش‌دستي‌انگليس‌در قطع‌روابط‌خود با ايران‌فراهم‌ساخته‌بود، فرخ‌خان‌امين‌الدوله‌(امين‌الملك‌قبلي‌) غفاري‌ـ متولد 1230ق‌/1814م‌فوت‌ق‌/1871م‌ـ با دستور ناصرالدين‌شاه‌به‌عنوان‌سفير كبير ايران‌در 42 سالگي‌از طريق‌عثماني‌راهي‌پاريس‌شد تا در ضمن‌مأموريت‌خود، مساله‌ي‌ هرات‌را نيز فيصله‌دهد؛ امين‌الدوله‌در 17 صفر 1272ق‌/1856م‌وارد اسلامبول‌شد. همراهان‌امين‌الدوله‌در اين‌مأموريت‌عبارت‌بودند از: حسين‌بن‌سرابي‌ـ منشي‌سفارت‌ـ، حاجي‌ميرزا زمان‌خان‌ـ با سمت‌مستشاري‌ـ، ميرزا ملكم‌خان‌ناظم‌الدوله‌ـ با سمت‌مستشاري‌ـ، نريمان‌خان‌ـ نايب‌اول‌هيئت‌ـ، ميرزا رضا غفاري‌ـ سمت‌مترجمي‌اول‌ـ، ميرزا علينقي‌(حكيم‌الممالك‌بعدي‌)، ـ منشي‌مخصوص‌ـ، مسيو نيكولا ـ به‌عنوان‌مهماندار ـ، مسيو فوكتي‌ـ پزشك‌امين‌الدوله‌ـ؛ او پس‌از ديدار با وزير مختار انگلستان‌، شرايط‌صلح‌را در شش‌ماده‌از او دريافت‌كرد.
در ميان‌خواسته‌هاي‌وزير مختار، مسائلي‌چون‌: مراجعت‌قشون‌ايران‌از هرات‌و پرداخت‌غرامت‌به‌اهل‌هرات‌ـ انعقاد عهدنامه‌ي‌تجارتي‌ميان‌ايران‌و انگليس‌براي‌آزادي‌عمل‌قنسولهاي‌انگليسي‌در ايران‌و عزل‌صدراعظم‌از صدارت‌بود كه‌بالتبع‌امين‌الدوله‌نمي‌توانست‌بدون‌دريافت‌نظر تهران‌، با آنها موافقت‌نمايد. او بعد از ارسال‌شرايط‌صلح‌وزير مختار، به‌دستور تهران‌راهي‌فرانسه‌شد تا در آنجا بعد از گفتگو با مقامات‌فرانسوي‌و درخواست‌ميانجيگري‌از آنها در مساله‌ي‌صلح‌هرات‌، مأموريت‌خود را خاتمه‌دهد.
گفتگوهاي‌اوليه‌كه‌در مراحل‌بعدي‌سفر فرخ‌خان‌امين‌الدوله‌به‌پاريس‌، به‌صورت‌معاهده‌ي‌صلح‌ميان‌دولتهاي‌ايران‌و انگليس‌درآمد، در استانبول‌به‌صورت‌نامه‌نگاري‌ميان‌امين‌الدوله‌و سفير انگليس‌در آن‌شهر ـ لرد استراتفورد رادكليف‌ـ انجام‌گرفت‌؛ سفير انگليس‌چون‌از طرف‌دولت‌خود اجازه‌ي‌مذاكرات‌رسمي‌و حضوري‌را نداشت‌، با جوابهايي‌كه‌به‌نامه‌هاي‌امين‌الدوله‌مي‌داد، به‌توضيح‌مسائل‌اختلافي‌مابين‌ايران‌و انگليس‌مي‌پردازد.
امين‌الدوله‌پس‌از ورود به‌استانبول‌در نامه‌اي‌ابتدا به‌اختيارنامة‌خود راجع‌به‌مذاكرات‌صلح‌و حل‌مساله‌ي‌هرات‌اشاره‌مي‌كند: آن‌جناب‌مراتب‌اختيارات‌دوستدار را به‌موجب‌نوشته‌خواسته‌بوديد. اينك‌زحمت‌افزا مي‌گردد كه‌من‌از جانب‌دولت‌ايران‌اختيار تمام‌دارم‌كه‌در باب‌برودت‌فيمابين‌دولتين‌ايران‌و انگليس‌با آن‌جناب‌گفتگو نمايم‌. با كمال‌شوق‌حاضر هستم‌كه‌به‌جهت‌حفظ‌و بقاي‌دوستي‌دولتين‌، هر قراري‌كه‌شايستة‌حالت‌طرفين‌باشد به‌استصواب‌آن‌جناب‌به‌امضاء برسانم‌.
رادكليف‌: به‌جناب‌جلالتمآب‌ايلچي‌كبير كه‌نوشتة‌ايشان‌به‌هيچوجه‌شامل‌آنچه‌ايشان‌و جناب‌شارژدافر قرار داده‌و في‌الحقيقه‌وعده‌كرده‌اند، نيست‌. من‌اعلان‌نامة‌نوشته‌و ممهور و ممضي‌به‌امضاي‌خود او خواسته‌ام‌، بر مضمون‌اينكه‌دستورالعمل‌از دولت‌ايران‌دارد كه‌صعوبات‌واقعة‌فيمابين‌دولتين‌انگليس‌و ايران‌را تسويه‌و اصلاح‌بدارد و به‌دولت‌انگليس‌بلادرنگ‌كمال‌ترضيه‌را بدهد.
امين‌الدوله‌: از تفصيل‌پيغامات‌جناب‌ايلچي‌كبير اطلاع‌يافتم‌. اولاً آنچه‌در باب‌اختيار خودم‌پريروز نوشته‌ام‌كافي‌و به‌اعتقاد من‌شامل‌لازمة‌اختيار خود مي‌دانم‌. ثانياً هيچ‌مضايقه‌ندارم‌كه‌نوشتة‌عليحده‌موافق‌يادداشت‌شما بنويسم‌.
رادكليف‌: چون‌در مقابل‌سؤال‌من‌كه‌در باب‌صاحب‌اختيار بودن‌ايشان‌كرده‌بودم‌، جواب‌ايشان‌برسد، من‌حاضر هستم‌كه‌از ايشان‌قبول‌بكنم‌، به‌موجب‌نوشته‌هر اظهاري‌كه‌بخواهد كند در خصوص‌ترضية‌دولت‌انگليس‌، پس‌از وصول‌آن‌اظهار، من‌رد نخواهم‌كرد.
امين‌الدوله‌: از بدو ورود به‌استانبول‌، به‌واسطه‌هاي‌متعدده‌مأموريت‌و شوق‌شخص‌خودم‌از براي‌اصلاح‌اين‌كار و حفظ‌دوام‌دوستي‌دولت‌انگليس‌براي‌دولت‌ايران‌، به‌جناب‌ايشان‌اظهار داشته‌ام‌.
رادكليف‌: ملاقات‌جناب‌ايشان‌هيچ‌حسني‌نخواهد داشت‌، مادامي‌كه‌ايشان‌اصرار دارند كه‌حرف‌خود را اينقدر مبهم‌بگويند... آيا حاضر هستيد كه‌دولت‌خود را رسماً متعهد سازيد كه‌بلادرنگ‌عساكر ايران‌را از هرات‌پس‌بخواهند؟ همچنين‌از خاك‌هرات‌بدهند تلافي‌نقدي‌به‌جهت‌آن‌خسارتي‌كه‌عساكر ايران‌در آن‌ملك‌وارد آورده‌اند؟
امين‌الدوله‌: مقصود دوستدار اين‌است‌كه‌به‌خواست‌خدا در باب‌رفع‌برودت‌فيمابين‌دولتين‌هر قراري‌كه‌با آن‌جناب‌بگذارم‌، مصون‌از تغيير و تبديل‌بوده‌باشد. به‌اين‌ملاحظه‌لازم‌دانستم‌از آن‌جناب‌استفسار نمايم‌كه‌آيا اولياي‌دولت‌انگليس‌تكاليف‌خود را به‌اولياي‌دولت‌عليّه‌ايران‌نموده‌جواب‌از اولياي‌دولت‌ايران‌خواسته‌اند يا نه‌؟
رادكليف‌: من‌اعلام‌مي‌كنم‌كه‌هيچ‌سؤال‌يا اظهاري‌كه‌مقتضي‌جواب‌باشد، به‌استحضار من‌از جانب‌دولت‌انگليس‌به‌دولت‌ايران‌اظهار نشده‌، مگر كاغذي‌از لرد كلارندون‌ـ وزير امور خارجه‌انگلستان‌ـ به‌صدر اعظم‌ـ ميرزا آقا خان‌نوري‌ـ كه‌جواب‌آن‌رجوع‌شده‌بود به‌اختيار و دستورالعمل‌كه‌موافق‌نوشته‌به‌جناب‌امين‌الملك‌داده‌شده‌است‌.
امين‌الدوله‌: اينك‌به‌طور صريح‌اعلام‌مي‌كنم‌كه‌حاضر هستم‌در باب‌تخلية‌هرات‌به‌آن‌جناب‌اطمينان‌كامل‌بدهم‌و در اين‌خصوص‌با آن‌جناب‌چنان‌قراري‌بگذارم‌كه‌هم‌متضمن‌به‌رضايت‌دولت‌انگليس‌و هم‌موجب‌بقاي‌امنيت‌سرحدات‌ايران‌شود و در تلافي‌خسارت‌اهل‌هرات‌چون‌اين‌مساله‌تا به‌حال‌به‌هيچوجه‌به‌ميان‌نيامده‌و دولت‌ايران‌هرگز گمان‌نمي‌كرد دولت‌انگليس‌اظهار چنين‌تكليف‌نمايد، لهذا من‌در اين‌باب‌دستورالعملي‌ندارم‌.
امين‌الدوله‌بعد از چند مكاتبه‌با تهران‌، موفق‌مي‌شود كه‌موافقت‌آقا خان‌نوري‌را در قبول‌تخليه‌هرات‌و تأمين‌خسارت‌وارده‌به‌نيروهاي‌انگليسي‌و اهالي‌هرات‌، به‌دست‌آورد و به‌اين‌ترتيب‌بهانه‌ي‌عدم‌گفتگو را از طرف‌مقابل‌خود ـ ايلچي‌انگليس‌ـ مي‌گيرد.
او در آخرين‌نامه‌ي‌خود به‌رادكليف‌، با تأكيد بر موارد فوق‌مي‌نويسد: «... ولي‌رسماً به‌آن‌جناب‌اظهار مي‌دارم‌كه‌اگر اولياي‌دولت‌انگليس‌تعهدات‌مرا كافي‌ندانند و اقدام‌به‌كاري‌بكنند كه‌منافي‌عهدنامة‌دوستي‌فيمابين‌باشد، يا خللي‌به‌سرحدات‌ايران‌برساند، آن‌وقت‌جميع‌تعهدات‌و گذشتهائي‌كه‌در باب‌هرات‌و ساير مواد نموده‌ام‌، باطل‌و كان‌لم‌يكن‌خواهد بود...»(مخزن‌الوقايع‌، ج‌، ص‌) بالاخره‌امين‌الدوله‌بعد از ناكامي‌در مذاكرات‌استانبول‌، در 24 ربيع‌الثاني‌قمري‌با كسب‌اجازه‌از تهران‌، راهي‌پاريس‌مي‌شود تا با وساطت‌امپراتور فرانسه‌به‌صلحي‌ميان‌ايران‌و انگليس‌دست‌يابد.
مذاكرات‌صلح‌ايران‌و انگليس‌در پاريس‌با حضور نمايندگاني‌از دولت‌فرانسه‌در مدت‌چندين‌ماه‌جريان‌داشت‌و سرانجام‌در 14 فوريه‌وزير مختار فرانسه‌ضمن‌نامه‌اي‌به‌وزير مختار خود در تهران‌ـ كنت‌دوگوبينو ـ اطلاع‌داد كه‌مذاكرات‌به‌طرف‌صلح‌و انعقاد قرارداد مصالحه‌پيش‌مي‌رود. در تاريخ‌رجب‌ق‌/4 مارس‌م‌پيمان‌صلح‌در پاريس‌به‌امضاي‌امين‌الدوله‌و لرد كولي‌از طرفين‌رسيد.
لسان‌الملك‌سپهر راجع‌به‌اين‌قرارداد مي‌نويسد:«چون‌اين‌عهدنامه‌تا خاتمه‌پرداخته‌شد و هر دو تن‌سفير كبير ايران‌و انگليس‌خط‌و خاتم‌بزدند، امين‌الملك‌نريمان‌خان‌نايب‌اول‌سفارت‌را حاضر ساخته‌، عهدنامه‌بدو سپرد و او را روانه‌دارالملك‌ايران‌داشت‌.»(ناسخ‌التواريخ‌، ج‌، ص‌)
به‌اين‌ترتيب‌اختلافات‌چندين‌ساله‌ي‌ايران‌با انگليس‌در مناطق‌شمال‌شرقي‌با از دست‌رفتن‌منطقه‌ي‌حساس‌هرات‌و تجزيه‌ي‌افغانستان‌ـ كه‌مرحله‌به‌مرحله‌از سوي‌عمال‌انگلستان‌به‌پيش‌برده‌شده‌بود ـ با انعقاد قرارداد صلح‌در پاريس‌به‌فرجام‌خود رسيد.
با انعقاد قرارداد صلح‌در پاريس‌و تجزيه‌ي‌هرات‌از ايران‌:
1) دولت‌انگلستان‌از در دوستي‌با ايران‌درآمد.
2) با تحميل‌امتيازات‌تجاري‌و سياسي‌به‌ناصرالدين‌شاه‌، امور تجاري‌ايران‌را به‌طرف‌وابستگي‌به‌كشورهاي‌بيگانه‌كشاند.
3) وزير مختار انگليس‌ـ ماري‌ـ كه‌به‌قهر از ايران‌خارج‌شده‌بود، پيروزمندانه‌بازگشت‌.
4) صدر اعظم‌ايران‌ـ ميرزا آقاخان‌نوري‌ـ رسماً از انگليس‌عذرخواهي‌كرد و سپس‌از سمت‌خود معزول‌شد.
5) در اين‌راستا نخستين‌حركت‌هاي‌مردمي‌در مقابله‌با واگذاري‌امتيازات‌تجاري‌به‌بيگانگان‌در جريان‌جنبش‌تنباكو شكل‌گرفت‌و اولين‌جوانه‌هاي‌ورود مردم‌به‌تعيين‌سرنوشت‌خويش‌روئيد.


صد سال انديشه های ايرانی(8) جنگ های ایران و روسیه نخستین آوردگاه برخورد با تمدن مدرن

جنگ های ایران و روسیه یکی از حساس ترین برهه های تاریخی ایران زمین هستند؛ با وقوع این جنگ ها، ایرانیان به تفاوت موقعیت شان با دنیای پیرامون آگاه شدند و ضربات ناشی از شکست در جبهه ها، برخی از نخبگان ایرانی را به تأمل در شرایط کشور کشانید. آن جنگ ها، وجدان آسوده در جهان خویش را به تکاپو واداشت و مساله عقب ماندگی کشوری با سابقه ای کهن و تمدن ساز را به دستور کار تبدیل ساخت. بدین معنی، وقوع جنگ ها و پیامدهای سیاسی و اقتصادی آن ها، دوران دیگری از تاریخ ایران را به وجود آورد که استمرار آن در ظهور جنبش های اجتماعی و دگرگونی در الگوهای سیاسی و فرهنگی واقتصادی ایران معاصر را در پی داشت.
در تكاپوي‌هرج‌و مرجي‌كه‌با برافتادن‌سلسله‌ي‌صفويه‌و از بين‌رفتن‌اقتدار مركزي‌نادرشاه‌، بر سراسر ايران‌سايه‌افكنده‌بود، آقا محمد خان‌كه‌از سال‌ق‌/1779م‌رهبري‌خود را مرحله‌به‌مرحله‌بر ايل‌قاجار مسجل‌كرده‌بود، به‌دنبال‌كشمكش‌هايي‌كه‌با خاندان‌زنديه‌و ديگر مدعيان‌حكمراني‌بر ايران‌را داشتند و براي‌ايجاد آرامش‌و يكپارچگي‌ولايت‌هاي‌ايران‌، در سال‌ق‌/1796م‌سلسله‌ي‌قاجاريه‌را رسماً در كل‌سرزمين‌ايران‌بنيان‌گذاشت‌و به‌دنبال‌آن‌، به‌فرو نشاندن‌آشوب‌هاي‌محلي‌و گشايش‌روابط‌با ديگر كشورها بر پايه‌ي‌وضعيت‌تازه‌به‌وجود آمده‌پرداخت‌.
در ميانه‌ي‌آشفتگي‌ايران‌و بر اساس‌مسايلي‌كه‌ميان‌حاكم‌گرجستان‌ـ ارايكلي‌ـ و حكومت‌ضعيف‌ايران‌به‌وجود آمده‌بود، وي‌خود را در سال‌ق‌/1800م‌به‌تحت‌الحمايگي‌امپراتوري‌روسيه‌ـ كاترين‌كبير ـ درآورد.
اين‌مساله‌موجب‌آغاز درگيريهايي‌شد كه‌با جنگ‌هاي‌ايران‌و روسيه‌در زمان‌فتحعلي‌شاه‌در سال‌ق‌/1828م‌به‌قرارداد گلستان‌و سپس‌قرارداد تركمنچاي‌و از دست‌رفتن‌مناطق‌وسيعي‌از سرزمين‌ايران‌ختم‌شدند. اقدامات‌متجاوزانه‌ي‌كاترين‌و تزار پاول‌كه‌بخشي‌از سرزمين‌هاي‌گرجستان‌ـ داغستان‌و قفقاز را در تصرف‌خود داشتند و در صدد ايجاد آشوب‌در ديگر مناطق‌همجوار با ايران‌بودند، منجر به‌شروع‌جنگ‌هاي‌منظم‌و دامنه‌دار در 1217ق‌/1803م‌گرديد.
مرحله‌ي‌دوم‌جنگ‌هاي‌ايران‌با روسيه‌به‌دنبال‌تحريكات‌صاحب‌منصبان‌نظامي‌روسيه‌و تائيد اين‌اقدامات‌از سوي‌تزار پاول‌در سال‌ق‌/1826م‌بود؛ در اين‌دوران‌، قواي‌ايراني‌با شجاعت‌جنگيده‌، ولي‌به‌واسطه‌ي‌ضعف‌در توازن‌نظامي‌و خيانت‌بعضي‌از سران‌قشون‌و حاكمان‌محلي‌، تن‌به‌انعقاد قرارداد تركمنچاي‌دادند.
در اين‌گيرودار، سفارت‌انگليس‌به‌فعاليت‌هاي‌ميانجيگرايانه‌پرداخت‌و سرانجام‌فعاليت‌هاي‌سر جان‌ماكدونالد ـ وزير مختار بريتانيا در تهران‌ـ نتيجه‌داد و وي‌با اطميناني‌كه‌از طرف‌ژنرال‌پاسكويچ‌مبني‌بر رعايت‌شرايط‌قرارداد به‌دست‌آورده‌بود، ميرزا ابوالقاسم‌قائم‌مقام‌را در ماه‌رجب‌ق‌/1828م‌از تهران‌به‌سمت‌تركمنچاي‌راهي‌كرد. مذاكرات‌اوليه‌ميان‌صاحب‌منصبان‌ايران‌و روسيه‌در منطقه‌ي‌دهخوارقان‌ كه‌بنابه‌نوشته‌ي‌شميم‌«قرارگاه‌اردوي‌پاسكيويچ‌بود» ـ به‌انعقاد قرارداد ترك‌مخاصمه‌ميان‌قواي‌روسيه‌و ايران‌انجاميد.
هيئت‌نهايي‌مذاكره‌كننده‌در جريان‌اين‌قرارداد، در سرماي‌زمستان‌شب‌هاي‌و 22 فوريه‌/5 و 6 شعبان‌در روستاي‌تركمنچاي‌نزديك‌ميانه‌، از سوي‌روسيه‌پاسكيويچ‌ـ آبرسكو و گريبايدوف‌تشكيل‌مي‌دادند و در طرف‌ايراني‌عباس‌ميرزا ـ ميرزا ابوالحسن‌خان‌ايلچي‌ـ بهرام‌ميرزا و خسرو ميرزا (پسران‌عباس‌ميرزا) و منوچهر خان‌رئيس‌خواجه‌سرايان‌شركت‌داشتند؛ در جلسه‌ي‌انعقاد قرارداد تركمنچاي‌قائم‌مقام‌ـ ميرزا محمد علي‌منشي‌الممالك‌ميرزا مسعود مترجم‌زبان‌فرانسه‌و اللهيارخان‌نيز به‌عنوان‌گواهان‌حضور داشتند. دو اتاقي در خانه‌ي‌محقر مشهدي‌محمد نامي‌از اهالي‌روستا، براي‌پذيرايي‌از وليعهد ايران‌و نماينده‌ي‌روسيه‌آماده‌شد و در همين‌خانه‌ي‌محقر روستايي‌بود كه‌سرنوشت‌ايران‌زمين‌در قرن‌نوزدهم‌تعيين‌گرديد؛ عباس‌ميرزا كه‌در اين‌زمان‌، چهل‌سال‌از عمرش‌مي‌گذشت‌، با گشاده‌روئي‌به‌حاضرين‌خوشآمد گفت‌و در مقابل‌تبريكات‌كارگزاران‌روسي‌را پذيرفت‌و با شيريني‌از حاضرين‌پذيرايي‌شد. سپس‌افراد هيئت‌ها وارد مذاكرات‌شده‌و بعد از مباحث‌طولاني‌، به‌سند نهايي‌قرارداد دست‌يافتند.
با رسيدن‌وكالت‌نامه‌و درخواست‌فتحعلي‌شاه‌راجع‌به‌كاهش‌غرامت‌، پاسكيويچ‌دو كرور و نيم‌ديگر را بخشيد. اما عباس‌ميرزا به‌كاهش‌بيش‌از اين‌اصرار داشت‌؛ پاسكيويچ‌به‌احترام‌عباس‌ميرزا و در پي‌مذاكراتي‌كه‌انجام‌گرفت‌، دو كرور و نيم‌ديگر را از مبلغ‌اوليه‌غرامت‌كسر كرد، ولي‌خاطر نشان‌ساخت‌كه‌چگونگي‌پرداخت‌مجموع‌ده‌كرور غرامت‌بايد به‌ترتيبي‌كه‌در مذاكرات‌صلح‌تعيين‌مي‌شود باشد؛ نظر پاسكيويچ‌اين‌بود كه‌در موقع‌عقد و امضاي‌قرارداد صلح‌، سه‌كرور و بعد از آنكه‌سه‌كرور ديگر تأديه‌شد، شهرهاي‌تبريز و قرجه‌داغ‌و مشگين‌و خلخال‌و محال‌ثلاث‌و سراب‌و گرامرود و مراغه‌و هشترود از نيروهاي‌روسيه‌تخليه‌و تحويل‌قواي‌عباس‌ميرزا گردد. ولي‌شهرهاي‌خوي‌و اروميه‌به‌عنوان‌وثيقه‌دو كرور از باقي‌مانده‌آن‌مبلغ‌در دست‌قواي‌روسيه‌قرار بگيرد.
پاسكيويچ‌براي‌تخليه‌اين‌دو شهر شرايطي‌قائل‌شد كه‌از جمله‌پس‌از وصول‌قسط‌هفتم‌(كرور هفتم‌) اروميه‌تحويل‌قشون‌ايران‌شود و با رسيدن‌كرور هشتم‌، خوي‌نيز تخليه‌شود. دو كرور باقي‌مانده‌نيز مي‌بايست‌در خزانه‌دولت‌ضبط‌و نگاهداري‌شود تا هر موقع‌كه‌از طرف‌دولت‌روسيه‌مطالبه‌گرديد، بدون‌هيچگونه‌عذر و بهانه‌اي‌و تأخيري‌پرداخت‌شود. در اين‌ميان‌ماكدونالد ـ وزير مختار انگليس‌در تهران‌ـ نيز از سويي‌براي‌تخفيف‌در مبلغ‌غرامت‌به‌هيئت‌روسيه‌فشار مي‌آورد؛ چرا كه‌با انعقاد كنگره‌وين‌و اتحاد مقدس‌يا دوران‌صلح‌مسلح‌كه‌در اروپا جريان‌داشت‌، امپراتوري‌انگلستان‌از اقتدار بالايي‌برخوردار بود و مي‌توانست‌در جريان‌مذاكرات‌تركمنچاي‌نيز مداخله‌كند؛ پاسكيويچ‌هم‌به‌علت‌همين‌وقايع‌، به‌اصرارهاي‌وزير مختار انگليس‌رضايت‌داد. اين‌مسائل‌در جلسات‌صلح‌تركمنچاي‌مطرح‌و با توافق‌طرفين‌به‌عنوان‌سند رسمي‌صلح‌و ترك‌مخاصمه‌به‌تائيد و توشيح‌به‌تهران‌براي‌فتحعلي‌شاه‌قاجار فرستاده‌شد.
به‌اين‌ترتيب‌قراردادي‌منعقد شد كه‌تا چندين‌سال‌بعد، اساس‌دست‌اندازي‌قدرت‌هاي‌خارجي‌در ايران‌و اعمال‌فشارهاي‌سياسي‌و تجاري‌به‌ايران‌زمين‌گرديد.
با انعقاد اين‌قرارداد:
1) بخش‌وسيعي‌از سرزمين‌هاي‌حاصلخيز ايران‌نظير ايروان‌، نخجوان‌، بخشي‌از دشت‌مغان‌و... از دست‌رفت‌.
2) غرامت‌سنگيني‌به‌مبلغ‌/000/5 تومان‌عايد امپراتوري‌روسيه‌تزاري‌گرديد.
3) موقعيت‌تازه‌اي‌براي‌قدرت‌هاي‌خارجي‌در امور تجاري‌و سياسي‌ايران‌گشوده‌شد.
4) در سياست‌خارجي‌اين‌قرارداد باعث‌شد تا نظام‌حق‌قضاوت‌كنسولي‌يا كاپيتولاسيون‌به‌ايران‌تحميل‌شود.
5) حق‌كشتي‌راني‌در درياي‌خزر منحصر به‌روسيه‌شد.
6) ادوات‌و مقرهاي‌جنگي‌ايران‌در منطقه‌ي‌قفقاز در دست‌نيروهاي‌روسيه‌ماند.
7) موجب‌كاهش‌قدرت‌حكومت‌ايران‌در مهار امور كشور شد.
پيامدهاي‌بعدي‌اين‌قرارداد نيز عبارت‌بودند از:
8) تجار روسي‌از بهره‌ي‌كم‌گمركي‌برخوردار شدند.
9) افزايش‌دخالت‌هاي‌سفارت‌روسيه‌در دربار و رژيم‌تزاري‌در معاهدات‌و قراردادهاي‌خارجي‌ايران‌.
10) زماني‌كه‌محمد علي‌شاه‌بعد از به‌توپ‌بستن‌نخستين‌مجلس‌شوراي‌ملي‌ايران‌و پس‌از آن‌، اعاده‌ي‌مشروطيت‌به‌دست‌مجاهدان‌مشروطه‌خواه‌، به‌پشتوانه‌ي‌ماده‌ي‌هفتم‌به‌سفارت‌روسيه‌پناهنده‌شده‌و با خارج‌شدن‌از كشور، در ماههاي‌بعدي‌با كمك‌و پشتيباني‌دولت‌روسيه‌، براي‌بازگرداندن‌تاج‌و تخت‌خود دست‌به‌اقدامات‌آشوب‌طلبانه‌زد.
عامل اصلي شكست هاي ايران در عدم آگاهي دولتمردان ايراني از دگرگوني روش ديپلماسي جهان بود كه به دنبال انقلاب صنعتي، نظام ماليه را به سيستمي يكپارچه و جهاني تبديل كرد و با هجوم به سرزمين هاي شرقي و كشف و اكتشاف منابع آنان، آزمندانه چهره اي نوين از تمدن و ارزش صنعت و ماليه در روابط بين المللي عرضه نمود؛ از طرفي ضعف ملموس قواي نظامي ايران در مقابل ارتش پيشرفته روسيه هم از ديگر عوامل شكست در جنگ بشمار مي رفت؛ شايد بي مناسبت نباشد كه به اين نكته هم اشاره كنم: اولين نوگراي ايراني كه متوجه اين دگرگوني و ظهور ديپلماسي مدرن در جهان و روابط بين المللي شد، ميرزا ملكم خان ناظم الدوله بود كه از خطرات آن براي ايران زمين هشدار داد و اهميت همسويي و ادغام فعالانه در آن را از سران كشور خواستار شد؛ اما با اين حال زمان گذشته بود و ايران باستاني در چنبره آموزه هاي سنتي گرفتار و ياراي درك و دريافت شرايط نوين جهاني را كه در گسست از دنياي سنتي و مبادلات خارجي معني مي داد، نداشت.
همانطور که اشاره شد، ناآشنايي با اصول ديپلماسي نوين، غلبه فرهنگ سنتي عياران و سيطره دينمداري كه جنگها را به جهاد عليه كفار تعبير مي كردند، از ديگر عوامل شکست ايران در عصر قاجاريه بود؛ بنابراين با گذار از مقطع تاريخي جنگهاي ایران و روسیه، داده هاي تاريخي نشان مي دهند كه همان جنگها، اولين تكانه هاي آگاهي از ديپلماسي نوين را براي دربار ايران به ارمغان آوردند؛ در كنار آن ظهور مردان سياسي كه آشنايي از مناسبات جديد به هم رسانده بودند، در دهه هاي بعدي كم كم توانستند ديپلماسي نوين را به كار گيرند و البته بايد از نظر دور نداشت كه كشورمان به لحاظ شرايطي كه به وجود آمده بود و تحميلهاي سياسي كه از سوي روسيه و بريتانيا بر آن در قراردادهاي گلستان- تركمانچاي و قرارداد پاريس وارد شد، به صورت منفعل در صحنه جهاني حضور داشت.
مي دانيم كه در گفتمان ديپلماسي 1- قدرت مالي(اقتصاد)، 2- قدرت نظامي، 3- دانش پيشرفته، 4- منفعت ملي و 5- تدبير سياسي، عواملي هستند كه با به آزمون گذاشتن آنها مي توان از فعال يا منفعل بودن كشوري در عرصه ديپلماسي سخن گفت. و با لحاظ اين موارد ايران زمين نيز از آن دوران به انفعال غلتيده و حضوري منفعل در روابط بين المللي داشته است؛ حضوري كه تا سده اي بعد و تاكنون نيز از آن نتوانسته است رهايي يابد؛ مي دانيم كه ديپلماسي نوين بدنبال انعقاد پيمان وستفالي و عصر صلح دائمي شروع مي شود كه بر اساس آن، كشورهاي صنعتي كه به صورت دولت- ملت درآمده و رسميت يافته اند- به گسترش قدرت خود براي دستيابي به بازارهاي تازه و منابع ديگران (شرق در عصر استعمار) روي مي آورند؛ اين هجوم ريشه در تحول ذهنيت، وقوع انقلاب صنعتي و ظهور اقتصاد سياسي داشت كه روابط بين المللي را مبتني بر نظام ماليه اي قرار داد كه رشد آن در بازاريابي در شرق و حفظ منافع آن كشورها بود؛ در رابطه با ايران كه در معادلات جديد جهاني، از موقعيت ژئوپليتيك برخوردار بود، (براي بريتانيا به علت همجوار بودنش با گنجينه امپراتوري يعني هند، كه ماجراي هرات را به ايران تحميل كرد؛ و براي روسيه به لحاظ دست يابي به منابع طبيعي ايران و همسايگي با آبهاي گرم) دو قدرت اصلي آن زمان به انواع و اقسام روشها، متعرض ايران مي شدند؛ گاهي اين تعرض با هجوم نظامي و ترفندهاي ديپلماتيك بود و گاهي هم با پرورش افرادي در داخل دستگاه حكومتي، خود را نشان مي داد. دربار قاجار كه از اصول اوليه اين ديپلماسي بي اطلاع بود، به لحاظ عدم رشد صنعتي كشور و نبود قواي نظامي تعليم ديده، در عرصه ديپلماتيك نيز، كشوري منفعل خوانده مي شد. اين دوراني است كه ايران رو به سوي انزواطلبي مي آورد.
از طرفی در رابطه با دوره ای که ایران درگیر جنگهای سرنوشت ساز با روسیه بود، آنگونه كه تحليلگران مسائل سياسي و اقتصادي ايران در عصر قاجاريه نوشته اند، ايران در آن دوران از اقتصاد معيشتي برخوردار بود و چونان قرنهاي گذشته، همانطور كه از نظر فرهنگي و سياسي راكد مانده بود، از نظر اقتصادي هم از شرايط دنيا، عقب مانده بود و تجار و كسبه ايراني فقط به معاملات پاياپا و در سطح خرد اكتفا مي كردند كه از آن به «اقتصاد كوچه» هم نام برده اند؛ براي آگاهي از وضعيت اقتصادي ايران دوران قاجاريه، نگرش اي بر پايه اقتصاد سياسي، وضعیت اقتصادی ایران آن دوران را به تحلیل کشیده است.
بر پایه این دیدگاه، طبيعي است كه وقوع جنگها، بر اقتصاد ضعيف ايران جز ويراني و ركود، چيز ديگري به ارمغان نداشت و با هر جنگي كه درمي گرفت، همانطور كه بخشي از خاك كشورمان به يغما برده مي شد و گروهي از رعيت ايراني، به اسيري مي رفتند، ارتباطات تجاري چه در داخل و چه با خارج، دچار اختلال مي شد و سر بيرون آوردن از آن، توان بالاتري را از تجار و بازرگانان ايراني مي گرفت؛ عنصري كه از آن برخي از محققان به عنوان «عامل خارجي» ياد كرده اند و در تحليل نقش بازدارنده آن به تفصيل نوشته اند؛ بر اساس نوشته های اقتصادی، عمده ترين محصولات توليدي ايران در آن دوران، تنباكو و توتون- ترياك- ابرايشم- حبوبات و... بود كه تعداد انگشت شماري از تجار ايراني در سطح محدود و با كشورهاي اطراف ايران، از آنها براي صادرات استفاده مي كردند و ديگر اجناس روزمره ايرانيان را بازهم به صورت خرد و محدود، وارد مي كردند؛ بيشترين توليد اقتصادي ايران در فرش بود و كشاورزي محور اقتصاد سنتي ايران را تشكيل مي داد؛ عده اي از آن به عنوان «شيوه توليد آسيايي» نام برده اند كه در حقيقت ناظر به نوشتارهاي كارل ماركس در رابطه با «فراموسيونهاي اقتصادي ماقبل سرمايه داري» است؛ طبيعي است كه اقتصاد آن دوران ايران در همراهي با فرهنگ و همسويي با سياست اجرايي آن قرار داشت و در واقع با تغييري كه در سياست و فرهنگ ايران زمين در دهه هايي بعد از آن به وقوع پيوست، اقتصاد ايران هم دچار تحول شد و با ظهور شيوه هاي توليد و ابزارهاي جديد، شكل و شمايلي ديگر به خود گرفت.
با چنین پیش زمینه هایی، عباس ميرزا که يكي از آگاه ترين تمامي سلسله قاجاريه بود و حضور در دارالسلطنه تبريز كه در آن زمان، يكي از مراكز تجددخواهي ايران بود و درگيري او با عناصر سازنده تمدن مدرن، او را يكي از پيشگامان نوسازي كشور معرفي مي كند؛ حوزه نفوذ عباس ميرزا بيشتر در هدايت و نوسازي قواي نظامي رسميت مي يافت و با توجه به ساختار حكومتي قاجاريه، قدرت اصلي و تصميم گيرنده نهايي در امور حكومتي و نظامي، شخص پادشاه بود؛ در حقيقت عباس ميرزا بيانگر روح زمانه اي بود كه در تلاقي دنياي سنتي ايران و جهان مدرن غرب، به هم رسيده بودند و شناختي كه عباس ميرزا از اين وضعيت بدست آورده بود، او را به يكي از پيشگامان عصر بيداري و نخبگان سياسي مدرن انديش ايران تبديل كرده بود؛ عباس ميرزا در همان گفتگوي مشهور خويش با فرستاده فرانسوي آمده ژوبر مي گويد: «مردم به كارهاي من افتخار مي كنند؛ ولي چون من از ضعيفي من بي خبرند. چه كرده ام كه قدر و قيمت جنگجويان مغرب زمين را داشته باشم؟ يا چه شهري را تسخير كرده ام و چه انتقامي توانسته ام از تاراج ايالت خود بكشم؟... از شهرت فتوحات قشون فرانسه دانستم كه رشادت قشون روسيه در برابر آنان هيچ است، مع الوصف تمام قواي مرا يك مشت اروپايي (روسي) سرگرم داشته مانع پيشرفت كار مي شوند... نمي دانم اين قدرتي كه شما اروپايي ها را بر من مسلط كرده چيست و موجب ضعف ما و ترقي شما چه؟ شما در قشون جنگيدن و فتح كردن و به كار بردن تمام قواي عقليه متبحريد و حال آن كه ما در جهل و شغب غوطه ور و به ندرت آتيه را در نظر مي گيريم. مگر جمعيت و حاصل خيزي و ثروت مشرق زمين از اروپا كمتر است، يا آفتاب كه قبل از رسيدن به شما، به ما مي تابد، تاثيرات مفيدش در سرما كمتر از سر شماست؟ يا خدايي كه مراحمش بر جميع ذرات عالم يكسان است، خواسته شما را بر ما برتري دهد؟گمان نمي كنم. اجنبي حرف بزن! بگو من چه بايد بكنم كه ايرانيان را هوشيار نمايم؟»
اين سخنان عباس ميرزا گذشته از اينكه حكايت موقعيت منحصر بفرد اوست در شرايط بحراني ايران زمين، سرآغاز تلاطماتي است كه عصر بيداري و از آن پس عصر مشروطيت را به ارمغان آورد و شاهزاده عباس ميرزا را به عنوان يكي از سرآمدان آگاه عصر خويش معرفی كرد؛اهميت عباس ميرزا از اين لحاظ است كه اقدامات اصلاحي را در امر سپاه بر عهده گرفت. براي نوسازي سپاه و ديگر مراكز اجرايي، نخستين محصلان ايراني را براي آشنايي با علوم وفنون جديد، روانه غرب كرد. اهتمام به عمران و آباداني كشور را در دستور كار خود قرار داد. براي اولين بار وضع ماليات را به صورت تازه اي درآورد و محاكم را به سوي قوانين عرفي كشاند.
اما در ارتباط با شرایط نظامی و قشونی ایران در جنگهای ایران و روسیه اشاره به نکاتی دارای اهمیت است: اولا اينكه ارتش به معناي قواي نظام منتظم و دائمي آن زمان در اين سرزمين وجود نداشت؛ در آن دوران نيروهاي مسلح به صورت مقطعي و در صورت بروز جنگ براي انجام وظيفه حاضر مي شدند و هر وقت جنگي درمي گرفت، با فراخواني از ايلات و اقوام و ايالات، افراد قواي نظامي به صفوف جنگي خوانده مي شدند؛ قواي جنگي ايران در حد خيلي ساده و سطحي شكل مي گرفت و با اتمام جنگ، افراد آن قوا به زيست معمولي خود بازمي گشتند؛ بهر حال، قواي نظامي ايران در دوران مورد نظر تا سالياني بعد از آن، از اين افراد و مشخصات برخوردار بود: الف) سواران بومي يا نامنظم كه از ميان افراد ايلات مختلف برگزيده مي شدند؛ ب) چريك كه وظيفه دفاع از شهرها را بر عهده داشتند؛ ج) دسته سواران جنگي نامنظم و سواران نيمه منظم؛ كه در گروههاي 50 نفري يا 100 نفري متشكل مي شدند و از ميان آنها شناخته ترينشان فوج اصفهان و فوج قزاق بودند. فوج قزاق هم خود شامل افراد طايفه مهاجر و فوج بومي بودند، كه با شناسه هاي سرتيپان و افسران مشغول خدمت موقتي يا دائمي در دستگاه حكومتي مي شدند.
گذشته از اين دسته ها، بخش ديگري از قواي نظامي ايران را افسران اروپايي تشكيل مي دادند كه بر اساس معاهدات ميان ايران و كشور متبوعه؛ براي آموزش، تشكيلات لشكري و سازماندهي قواي ايراني، به استخدام حكومت ايران درمي آمدند. كلمنت ماركام انگليسي كه در دوران فتحعلي شاه به ايران سفر كرده و ديده ها و شنيده هايش را در كتابي به نام «تاريخ ايران در دوره قاجاريه» تأليف كرده است، ضمن سخن از وضعيت آرايش ساده نيروهاي ايراني در افراد پياده نظام و توپچي و زنبورك چي، از وجود پردامنه فساد و بي نظمي در آن نوشته و از آرزوي عباس ميرزا در داشتن قشوني منظم همانند قشون هاي دول اروپ گفته است؛ بنابراين داده هاي تاريخي، نمي توان از ارتباط ارگانيك و دائمي ميان ارتش و پادشاه در ايران عصر جنگهاي ده ساله با روسيه سخن گفت و همانطور كه گذشت، قواي نظامي نامنسجم ايراني فقط در دوران جنگي و در ارتباط تعيين شده با نايب السلطنه و وليعهد بودند.
در کنار پیامدهای جنگها برای جامعه و فرهنگ ایرانی، ارتباطات سیاسی با دنیای جدید و رواج روابط اجتماعی با خارج از کشور، ظهور فرهنگ تازه ای در ایران زمین را پدیدار ساخت؛ نخستین مفاهیم و مقولات نوین سیاسی- فرهنگی و اقتصادی در سفرنامه هایی به چشم می خورند که اولین ایرانیان از فرنگ برگشته در نوشته های خود به آنها اشاره کرده اند. دیدار از اروپای مدرن و آشنایی با فرهنگ غیر ایرانی، مسائل کشور را برای نخبگان ملموس تر کرد و آنان را درصدد پر کردن تفاوت های دو دنیای قدیم ایرانی و جدید غربی گردانید.


.